جدیدترین‌های «خاطرات سربازی»

ارتش امروز یکی از ارکان باصلابت و مقتدر امنیت کشور است، اما اگر پافشاری و حمایت یک شخص خاص نبود، امروز ارتشی در کار نبود و احتمالا نشانه هایش در زندگی روزمره مان، تنها به خاطرات سربازی پدرها و پدربزرگ هایمان محدود می شد.

کتاب صوتی دشت شقایق ها ، نوشته محمدرضا بایرامی، خاطرات سربازی این نویسنده از دوران دفاع مقدس، با صدای احسان چریکی توسط انتشارات نیستان منتشر شد.

اقتصاد ایران: رئیس حوزه هنری قزوین جزئیات جشنواره از سربازی بگو را تشریح کرد و گفت: علاوه بر آقایان، خانم ها نیز می توانند در این جشنواره در هر دو بخش شرکت کنند.

رئیس حوزه هنری استان قزوین گفت: جشنواره از سربازی بگو نگاهی طنز پردازانه به خاطرات سربازی به عنوان یک موضوع مهم اجتماعی دارد.

خنداونه تاریخی به دوران ناصر الدین شاه و آقا محمد خان قاجار اشاره می کند و لحظه های جالبی رقم می زند. وقت صبح – قسمت جدید خندوانه پنجشنبه 12 فروردین امشب ساعت 11 روی آنتن رفته است و تم این قسمت تاریخی است و به دوران آقامحمدخان قاجار مربوط می شود. ...

امید حاجیلی با انتشار ویدئویی در اینستاگرام از خاطرات سربازی خودش یاد کرد.

گفتگو با فوتبالیست و مربی قدیمی محله قلعه ساختمان

یک سرباز: این قدر پست دادم که مهارت های قبلی ام رو هم فراموش کردم! یک سرباز سابق: ما بدون مهارت هم 20 سال از خاطرات سربازی مون تعریف می کنیم! یک مسئول: مهارت ول نکردن میز خدمت هم خیلی مهمه! یک شهروند: مهارت داریم، تحصیلات هم داریم، فقط پارتی نداریم! ...

خبرگزاری میزان- نویسنده آخرین باری که زود رسید گفت: اتفاقات و رویداد های جالبی که در دوره دو ساله سربازی و کودکی شهید حسن طاهرنژاد رخ داده از شیرین ترین قسمت های این کتاب است.

برنامه تلویزیونی خندوانه، میزبان دبیر انجمن فرهنگی آموزشی ویرایش و درست نویسی بود.

فارس: تکرار نام خرمشهر، تکرار زیبایی هاست. خرمشهر برای ملت ایران، قلب زخم خورده ای است که دستان خوش تراش جوانانش تپش آن را همیشگی ساخت. شهید بهروز مرادی یکی از همین جوانان بود که با افتادن اولین آجر از دیوارهای خرمشهر سنگینی اسلحه را روی شانه اش احساس کرد و دستان خوش تراش اش تا آزادی خرمشهر و از ...

همیشه باید یک راهرو را تا ته رفت. راهرو آخر، رفتنِ آخر، دیدنِ آخر. بعد شل شدن پاهاست و به شماره افتادن نفس ها و زانوهایی که خم می شوند. طناب دار که پیدا می شود، تازه انگار باور می آید که واقعاً اعدام می شوم. واقعاً مرگ تا این نزدیک، کنار گردن، تا زیر چانه بالا آمده؟