سایر منابع:
سایر خبرها
پسر در کربلای 4 و پدر در کربلای 5 آسمانی شدند
بود و چهار، پنج روز در خانه. برادر دایی! همسرم با شروع جنگ تحمیلی ابتدا به عنوان بسیجی وارد منطقه شد و کمی بعد به عضویت سپاه شاهرود درآمد. دایی اش تعریف می کرد که یک بار می خواستم به جبهه بروم. حسین آن موقع فقط 15 سال داشت. نزدیکی های اعزامم خودش را به من رساند و اصرار کرد او را با خود به جبهه ببرم. گفتم دایی جان هنوز برای تو زود است، به موقع تو را می برم. بعد خودم سوار اتوبوس شدم و ...
شرط ازدواج مان مدافع حرم ماندن غلامرضا بود
. به دوستش گفتم گوشی غلامرضا دست شماست؟ گفت بله، رفته خط فردا پس فردا می آید. وقتی آمد می گویم به شما زنگ بزند. دو سه روزی گذشت و خبری نشد. دوباره زنگ زدم و مجدداً همان دوستش جواب داد. فردای آن روز از بنیاد دو، سه نفر به منزل ما آمدند. گفتند ما به خانواده نیروهای مان سر می زنیم. با خودم گفتم همسرم از سال 92 رفته چرا اینها امروز به دیدار ما آمدند. بعد هم شماره برادرشوهرم را خواستند. من هم شماره را ...
محبوب حبیب ؛ روایتی از ماجرای شهادت محمود مرادی در جریان عملیات کربلای 5
؟ – بله. – من افتخار می کنم که کت و شلوار به شهید رو تنم کنم. چشم حاج آقا! کت و شلوار را گرفت و رفت. پدرتوی جیبش هم مقداری پول، کادوی عروسی گذاشت. در دلش چه غوغا و بغضی بود، فقط خدا می دانست. بعد ها همان جوان، هر از گاهی می آمد و سر می زد بهش. حتی یک بار پسرش را هم با خودش آورد مغازه. می گفت: هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره. عزیزه و آقاماشالا آخرین جمله محمود ...
نخستین گزارشگر شهید صدا و سیما شهید "غلامرضا رهبر"
از آبادان قدمی به عقب نمی گذارم." اهل خدا بود و همیشه می گفت فقط خدا را عبادت کنید و فقط او را بپرستید، مبادا نمازتان ترک شود. از خاطراتش با رهبر در جبهه نیز چنین می گوید : "یک روز با غلامرضا به خط مقدم جبهه رفته بودیم ؛ بیش از چهار یا پنج بار دیدم که پای غلامرضا روی مین های مختلف رفت ، ولی عمل نکرد. ترسیدم ، گفتم : غلامرضا مواظب باش! خندید و گفت : فرهاد ، ترکش به نام می آید ، مثلاً روی یک ترکش ...
فرمانده ای که فدای نیروهایش شد
...، مرد زندگی، پدر بچه هایش و تمام هستی اش را از دست بدهد خیلی سخت است. تا دو سال به همین منوال بود. تا اینکه یک روز رفتم گلستان شهدا و گفتم: موسی جان از خدا بخواه که اشک چشمانم خشک شود؛ امروز موقع گرفتن ناخن های نازنین زینب چشمانم تار می دید. دارم کور می شوم. و از آن به بعد آرام تر شدم. وقتی یاد آن روزها می افتم، غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه برایم تداعی می شود. زمانی که همسرم شهید شد همه می ...
ماجرای حضور 4 ساعته سردار سلیمانی پشت درِ اتاق عمل نوه شهید مغفوری/ عمو جان توکل کن از دهان حاج قاسم نمی ...
سعی در انتقال آرامش به من را داشت و جمله توکل کن از دهانش نمی افتاد. یک روز که خیلی نگران حال فرزندم بودم با اضطرار به شهید سلیمانی گفتم، حاج آقا وقتی به خانه رفتید در خانه به آن قاب عکس بزرگ و دوستان شهیدت بگو فرزند من را شفا دهند. ماجرای حضور 4 ساعته سردار سلیمانی در بیمارستان فرزند شهید مغفوری با اشاره به ماجرای حضور حاج قاسم در پشت اتاق عمل دخترش هم گفت: 19 اردیبهشت ماه 98 ...
اعجاز عمل خالصانه یک شهید در کلاس درس استاد قرائتی؛ 30 نفر در برزیل مسلمان شدند
کسی بود؟ من خیلی تحت تأثیر قرارگرفتم. پای تلویزیون گریه کردم و منقلب شدم . من یک تاجر تهرانی هستم. هیچ کاری نکرده و فقط دنبال خواسته های خودم بودم. این شهدا چطور آدم هایی هستند؟ فرشته اند؟ این ها در جهاد اکبر جلوی نفسشان را می گیرند. در جبهه مقابل دشمن می ایستند. این جوان ها کجا هستند؛ ما پیرمردها کجا؟ آمده ام همه اموالم را وقف کنم؛ وقف نهضت سوادآموزی . به او گفتم: شما خمس هم ...
زنان کارگر خانگی در جستجوی قوانین حمایتی
عدم قدرت درک برخی کارفرمایان به ستوه آمده: دو تا بچه رو بزاری خونه و بری دنبال یه لقمه نون که چرخ زندگیت بچرخه و قرض و قوله هات رو بدی، بعد باهات اینطوری رفتار بشه. یه روز دخترم زنگ زد که مامان سریع بیا خونه، هرچی گفتم چی شده هیچی نگفت. صدای دختر کوچیکم نمی یومد، فکر کردم براش اتفاقی افتاده، دلم هزار راه رفت. به صابخونه گفتم بزار برم، به جاش فردا میام باقی کاراتو انجام میدم، قبول نکرد، هرچی گریه و ...
عروسی با کفش های کتانی!
.... می گفت این کار را نکن. این کار را که می کنی بچه ها از حجاب بدشان می آید؛ بچه ها فکر می کنند حجاب یک چیز دست و پاگیر است. می گفتم خسته شده ام؛ حساب کن از صبح تا الان مقنعه سر من است... روی این طور چیزها خیلی حساسیت نشان می داد. مثلا می خواست بچه ای را تشویق بکند برایش چادر خانه و خوشگل می خرید. چادر می گرفت که بچه ها تشویق شوند، یا مثلا با بچه های فامیل یا دوستان می نشست و شروع می ...
ماجرای محاصره حاج قاسم توسط آمریکایی ها در منطقه سبز بغداد
به اصفهان برو. حتماً خسته ای انتهای ماشین بخواب و استراحت کن و ما همان شب به سمت اصفهان حرکت کردیم. دکتر این بچه طوری نشود! از این دست خاطرات خیلی زیاد هست، چون پیشه ام پزشکی بودم، شاهد اتفاقاتی از این دست بوده ام، مثلاً اگر یکی از بچه ها تب می کرد با نگرانی زنگ می زد می گفت: دکتر این بچه طوری نشود! می گفتم حاجی! این فقط سرما خورده، مشکلی ندارد. اما او غصه رفقا را می خورد، اگر ...
نوجوانی که اسلحه بی صدا می سازد/ طراحی از شوکر تا هواپیما
اصلی مستند خود توضیح داد: آن ها هواپیمایی طراحی کرده اند که با قدرت مغناطیسی حرکت می کند و نه موتور دارد و نه سروصدایی ایجاد می کند. اسلحه ای هم ساخته است که بدون صدا و بدون لگد، تیراندازی می کند و در آن هم از توان مغناطیسی برای شلیک گلوله استفاده می شود. محمدزاده درباره زندگی شخصی علیرضا هم گفت: در مستند هم اشاره شده است که پس از طلاق پدر و مادر علیرضا، او در طبقه بالای منزل پدربزرگش ...
همسفر عشق|شهیدی که در تهران غوغا به پا کرد+ عکس و فیلم
: به خدا قسم از زمانی که برای ما مسجل شد آقا عبدالله بازگشته اند، هیچ دغدغه ای نداشتیم که کسی را دعوت کنیم یا کار خاصی انجام دهیم. اما این ملت دلداده به شهدا، خودشان به صورت خودجوش در منطقه یافت آباد حضور پیدا کردند تا شهید را به صورت باشکوه به منزل ابدی خود مشایعت کنند. این مردم دوستدار انقلاب، اسلام و شهدا هستند و جای دارد در اینجا از آنها تشکر و قدردانی کنم. * حکایت خواب پدر که خبر ...
14 سال گمنامی
سعید رضایی روحانی شهید سیدحسین هاشمیان در سال 1343 در شهر تهران و در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. پدرش معلم زبان انگلیسی بود و از همان اوان کودکی فرزندانش را به درس خواندن تشویق می کرد. سیدحسین و سیدجواد نیز شاگردان خوبی برای پدر بودند و هر دو مدارج تحصیلی خود را به سرعت طی کردند و برای کنکور دانشگاه نیز امتحان دادند و هر دو قبول شدند. اما پدر نه تنها معلم ...
انتظار عجیب مادر شهید در دوشنبه ها و پنجشنبه ها!
کافی است؛ مگر چه خبر است؟! **: این برای زمان جنگ است یا بعد از آن هم همین طور بودند؟ همسر شهید: بعد هم همین طور بود. البته در خانه خودمان هم اجازه نمی داد مثلا دو مدل خورشت درست کنم، خودم هم دوست نداشتم، ایشان هم اجازه نمی داد. **: تا کِی با مادر شوهرتان زندگی می کردید؟ همسر شهید: ما تا سال 72،73 آنجا بودیم. بچه دومم یک سال و نیمه بود که از آنجا بلند ...
قتل تنها فرزند شهید عباس ستوده در تهران
...> خانم معلم مسافر اراک بود که به قتل رسید پسردایی سمیه ستوده در مورد به قتل رسیدن او می گوید: ارتباط من با سمیه خیلی خوب بود. از کودکی او من را بزرگ کرده بود و بعد از فوت مادرش ارتباط عمیق تری از قبل با خانواده ما پیدا کرده بود. روز حادثه قرار بود سمیه دنبال پدرم یعنی دایی اش بیاید تا با هم برای شرکت در ختم یکی از بستگان به اراک بروند و چند روزی در خانه عمه من یعنی خاله سمیه بمانند. پدرم با ...
گفتگوی با پدر یکی از قربانیان هواپیمای اوکراینی: از سردار حاجی زاده نیز بازجویی شده است
باختگان هواپیمای اوکراینی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. 732 روز پیش، چند دقیقه پس از پرواز هواپیمای بین المللی اوکراین، TOR-M1 فعال شد و با دو شلیک، پرواز 1+176 نفر را برای همیشه ناتمام گذاشت. از آن زمان به بعد دادخواهی شد تنها مطالبه این خانواده ها. جمشید رحمانی فر، پدر نسیم است. نسیم وقتی در هواپیما نشست، فقط 25 سال داشت؛ اما حالا از او تنها خاطراتش برای پدر و مادرش مانده و ابزار و ...
جواب حکیمانه شهید کاظمی به نگرانی های مادرش/ آرزویی که بر دل پدر شهیدان کاظمی ماند +فیلم
تر نیز که آن زمان فرزندی یک ساله داشت در سن 24 سالگی به جبهه رفت و در عملیات فتح المبین به شهادت رسید. پدر شهید محمدعلی کاظمی در مصاحبه ای که سال 1361 پس از شهادت فرزندش انجام داده است درباره حضور شهید در جبهه ها اظهار داشت: چند دفعه ای به جبهه رفت تا زمان خدمتش فرا رسید. گفتم اسمت درآمده برو خدمت؛ خودش را معرفی کرد. یک روز آمدم خانه، مادر بچه ها گفت محمدعلی می خواهد برود جبهه. گفتم نمی شو ...
خواب حاج قاسم تعبیر شد
چاپ شده است، چند روز قبل در حوزه هنری انجام شد. قزوه درباره نوشتن کتاب نقاشی خدا گفت: به طور اتفاقی با کودکی در هند مواجه شدم که پدرش استاد زبان فارسی و از دوستان من بود. خانواده دوست هندی ام خیلی عاشق حاج قاسم بودند. پدر بزرگ آن ها در هند یک روحانی تقریباً شناخته شده است که در زمان جنگ تحمیلی در قم ساکن بود و با وجود هندی بودن به دفاع مقدس ما احترام می گذاشت و در مناطق جنگی چندبار حضور ...
زندگینامه شهید مهدی صابری
آمد با هم به مشهد رفتیم. بعد از اینکه زیارت کردیم در صحن سقاخانه دیدم ایستاده و می خندد! به مهدی گفتم چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت مادر امضای شهادتم را از آقا امام رضا علیه السلام گرفتم. من به مهدی گفتم مادر اگر تو شهید بشوی من دیگر کسی را ندارم. مهدی دستش را به سمت آسمان برد و گفت: مادر خدا هست... متن وصیت نامه شهید مهدی صابری بدین شرح است: " امروز سه شنبه پنجم ...
فیلم سبک بازی لیلا بلوکات و گربه میلیونی اش ! / خانم بازیگر ما مسلمانیم !
بازیگر شدم گفتم بذارم معروف شم یه آدم بزرگ شم تا بتونم یه کار بزرگ اینجوری انجام بدم. هرچند الان یه بازیگر کوچیکیم ولی با همین شرایطی که برام به وجود اومد با خودم گفتم این کمک هایی که دارم میکنم به صورت عمومی ترش کنم . اول تنها شروع کردم که تنها برم آدمها رو پیدا کنم که از درو همسایه شروع شد ، از فامیل ، دوست و آشنا و کم کم عمومی تر شد. بعد 8 تا بچه معلول گرفتم و شروع کردم به برآورده شدن ...
مردی که امام(ره) آرزو داشت با او محشور شود
...: حاج عیسی جعفری ، خادم امام(ره)، در صبح روز شهادت حضرت زهرا(س) بر اثر کهولت سن درگذشت. خادم امام خمینی (ره) صبح جمعه از مقابل مسجد امام حسن عسکری (ع) تا حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) بر روی دستان مردم قم، تشییع و برای خاک سپاری به مرقد مطهر حضرت امام (ره) منتقل شد.حاج عیسی جعفری از افرادی است که بعد از انقلاب همواره در جوار ایشان حضور داشته است. امام(ره) در وصف مرحوم جعفری فرموده بود: خدایا ...
چرا شهید حسین پورجعفری مخزن الاسرار حاج قاسم بود؟
تهران شد. اولین نفری که همراه حاجی به تهران آمد حسین پورجعفری بود. سه تا از چهار فرزند ما یادگار زمان جنگ هستند. سال 1362 خدا محمدحسین را به ما داد.تا سه ماهگی محمدحسین پیشمان ماند و بعد به جبهه رفت. سال 1363 محمدعلی 10 روزه بود که بابا به خانه برگشت. فقط توانست یک هفته پیش ما بماند. سال 1365 دختر دار شدیم. روز تولد نعیمه رسید، نعیمه که 10 روزه شد، باز به جبهه برگشت. آن سال ها ...
نامه حاج قاسم به دخترش؛ چرا می جنگم؟
زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهم اید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه ی وجودم را درد فرا می گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شعله های آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلّال این خوف و نگرانی هایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل های وجودم هستید با ...
اسفندیار فیلم رابطه زنش را به برادران وی داد، آنها هم مرضیه را به قتل رساندند
خوب کار نمی کند و آنشب هم برای تعمیر اسپلیت رفته بودم که به خانم گفتم درِ اتاق را ببندد تا کارکرد اسپیلت را چک کنم، به محض بسته شدن در،4مرد با چاقو به من و بعد به خانم حمله کردند،به هر بدبختی بود از دستشون فرار کردم! برادران مرضیه در جلسه ی بازجویی در دفاع از اتهام قتل مرضیه و ضرب و جرح مرد غریبه به استناد ماده 226و225قانون مجازات اسلامی در باب مجازات زنای محصنه،به فیلم و صدای ضبط شده ...
واکنش ستاره پرسپولیس به شایعات جدایی اش
تعداد زیادی از بازی ها را از دست بدهی؟ مصدومیت در فوتبال اجتناب ناپذیر است اما دوست نداشتم این اتفاق الان رخ بدهد. خودم هم از این اتفاق خسته شدم و می خواهم این فصل کمک حال پرسپولیس شوم. خوشبختانه مصدومیتم سنگین نیست؛ از این جهت می گویم که برخی آسیب دیدگی ها ممکن است فوتبال شما را تمام کند. البته شروع خوبی داشتی و همان هفته اول به فولاد خوزستان گل زدی؟ گفتم که با انگیزه ...
تمام مدالهای جهانی و آسیایی را به شهدا اهدا کردم/ حاج قاسم را اولین بار در زیارت کربلا شناختم
کنید؟ تمام اهدای مدال هایی که تاکنون داشته ام برای خانواده های شهدا و خسارت دیده از بلایای طبیعی با تمام وجودم اهدا کردم، تا بتوانم ادای دینی نسبت به آن خانواده ها داشته باشم . وی خاطرنشان کرد: در زمان اهدا خودم را لحظه ای به جای پدر، مادر، همسر و یا فرزند شهیدی می گذارم که به خاطر امنیت این مرز و بوم جانش را فدا کرده و خانواده ای که هر روز چشم انتظار هستند که شاید شهیدشان از راه برسد ...
این معلول همه فن حریف را بشناسید!
برایم مهم نبود حتی اگر نیاز بود 24 ساعت نمی خوابیدم. بعد از این فهمیدم به زبان انگلیسی نیاز است. ابرقویی تصریح کرد: در دوران دبیرستان وقتی از روی زبان انگلیسی می خواندم همه به من می خندیدند یک بار عصبی شدم و به استادم گفتم چرا بچه ها می خندند گفت یا خیلی بد هستی یا خیلی خوب و من فکر می کنم تو خیلی خوب هستی که به تو می خندند. قدرت حافظه ای خدا به من داده بود که امکان نداشت لغتی را بخواهم ...
ای که دستت می رسد کاری بکن
سوءتغذیه مبتلا شد. او در اردوگاه صبر اوشتیلا لبنان زندگی می کند. _ وطن؛ 2 ساله؛ با مادر و برادرانش در یک اتاق در منزل اقوامشان زندگی می کنند. او در غزه است. _ توری حسن؛ 8 ساله؛ پدرش را از دست داده. مادرش خانه را ترک کرده و دیگر برنگشته. او در ساحل عاج روزگار می گذارند. _ محمدرضا؛ 6 ساله؛ با مادرش در خانه ای کوچک در روستای زکین ده بلوچستان زندگی می کند و توان پرداخت ...
منصوریان: از بازیکن تیمم خیلی ناراحت هستم
اگر هم نمی رسید واقعاً حق مان نبود. چند سالی است که مهدوی را می بینم. خیلی خوب داوری می کند. تیم او فوق العاده بود. *نمی توانم ناراحتی خودم را بروز ندهم اگر گل دوم را نمی زدیم شاید دچار مشکل می شدیم. در کل از عملکرد تیم داوری راضی هستیم نه به خاطر اینکه بردیم. سال گذشته با آلومینیوم به پرسپولیس باختیم. داور فوق العاده خوب کار کرد. من هفته پیش از داور بازی با مس رفسنجان گله کردم نه ...