مدیر تلگرام: اطلاعات اوکراینی ها را به روسیه نمی دهم
سایر منابع:
سایر خبرها
پاول دوروف به کاربران اوکراینی اطمینان خاطر داد اطلاعاتشان در امنیت است
خوانده شوند اما از نظر تئوری، این شرکت می تواند به سایر محتوای رمزنگاری شده که در سرورهای تلگرام ذخیره شده اند، دسترسی پیدا کند. و نگرانیهایی وجود دارد که این شرکت ممکن است مجبور شود اطلاعات کاربران را با روسیه به اشتراک بگذارد. اما پاول دوروف روز دوشنبه در پستی در تلگرام تعهد خود نسبت به حفاظت از اطلاعات کاربران به هر قیمتی را اعلام کرد و گفت: 9 سال پیش از اطلاعات خصوصی اوکراینی ها در ...
روایت یک پناهنده افغان از سختی های ترک وطن
...> عزیزی، خاطره پرفراز و نشیب خود را این گونه ادامه داده و می گوید: وقتی ماشین به سراغ ما آمد همه همشهری های ما گفتند قرار است شما را به ایران ببرند و ما را به افغانستان برمی گردانند، اما ما توجهی به حرف آنها نکردیم و سوار ماشین شدیم، برادر و خواهرم، بچه هایش و شوهرش و دایی و همسرش هم در پاسگاه ماندند، پدرم نگران برادر و خواهرم بود و حالش بد و بدتر می شد، 17 سال بود که من گریه پدرم را ندیده بودم اما ...
روایت شهاب زاهدی از ماجرای فرار از اوکراین و سکونت در مجارستان
. اخبار را چک کردم و متوجه شدم شهر های اصلی اوکراین هدف قرار گرفته است. بلافاصله رفتم و پاسپورتم را گرفتم؛ هر چند در شهری که حضور داشتم، شرایط آرام بود؛ ولی بعد از چند روز تصمیم گرفتم از اوکراین خارج شوم. راحت خارج شدی؟ چون در جنوب شرقی اوکراین بودم، نزدیک ترین مرز به من روستوف روسیه و سه ساعت فاصله بود. البته تمام مرز ها شلوغ بود و بهترین مسیر برای من مرز مجارستان بود. مرز ...
از وداع با پا تا اعتصاب برای خروج پزشکان هندی از کشور
موج می زند می گوید: ما چون شرایط جنگی را چشیدیم جنگ را تأیید نمی کنیم؛ ما هیچ وقت جنگ طلب نبودیم و ساخت تجهیزات نظامی، موشک و اسلحه صرفاً برای دفاع است، معتقدیم که هرچه ما قوی باشیم دشمن ضعیف تر می شود اگرچه در ایران نگرانی نداریم، اما دوست نداریم هیچ جای دنیا جنگ باشد، جنگ خوب نیست نه در اوکراین، نه در یمن، نه در لیبی نه در افغانستان، ما 8 سال جنگیدیم، شرایط جنگ و شرایط بعد جنگ را می دانیم. ...
علیِ من رفت و دیگر برنگشت
: بسیجی هایی که میرن جبهه دیگه، اتفاقاً پسر تو هم چند ساعت پیش رفت. گفتم: راست میگی؟ پس چرا علی چیزی به من نگفت؟ اصلاً من که بهش امضا ندادم. ناگهان همسایه از من پرسید: عه اعظم خانم دستت چی شده؟ وی افزود: نگاهی به دستم انداختم و متوجه شدم زمانی که من خواب بودم، علی دستم را گرفته و اثر انگشت مرا زده که بگوید مادرم برای رفتن من به جبهه رضایت داده است. خلاصه به کرج رفتیم، علی را دیدم، صورتش ...
نسبت به شخصیت پیامبر و اسطوره های ایرانی در ادبیات کم لطفی کرده ایم/ تفاوت ادبیات و داستان
تعدادی محدود داستان خوانده بودم. سال 66 دانشگاه قبول شدم؛ اما چون به جنگ رفتم، سال 67 توانستم به دانشگاه بروم و اولین چیزی که از فضای دانشگاه احساس کردم، چیزی نبود که دنبالش بودم، چراکه پر از تصویر و خاطره جنگ بودم و نمی توانستم احساس خوبی در دانشگاه داشته باشم. عاشق روانشناسی بودم؛ اما روان آدم ها نه چیزی که در دانشگاه فرامی گرفتم. تنها سنگر و پناهم را کتاب دانستم و کتاب تنها چیزی بود که مرا در خانه ...
روایتی از تلخ و شیرین های روزهای جهاد و ایثار/ ایمان و معنویت در دوران دفاع مقدس موج می زد
بسیجی شدی هرجایی که بسیج اعلام کرد باید بروی حتی اگر جبهه باشد و مادرم فقط می گفت شما را به خدا می سپارم. وی بیان کرد: در دوران جنگ تحمیلی در بخش مهندسی رزمی بوده و بیشتر کار ما برای پیش از عملیات بود اما شاید در حدود 50 پاتک دشمن شرکت داشتم ضمن اینکه در عملیات خیبر جزیره مجنون هم حضور داشتم. داودی با اشاره به حادثه مجروحیت و جانباز شدن خود عنوان کرد: سال 62 در عملیات خیبر ...
با " کاپیتان" از چیذر تا سوریه
مهندسی را انجام می دادیم. فاش نیوز: پس از پایان جنگ چه کردید؟ - همچنان در سپاه به عنوان مسوول اطلاعات مشغول به خدمت بودم. همین هیئت امامزاده هم تازه پا گرفته بود که به من گفتند شما مسوول پشتیبانی هیئت رزمندگان شمیرانات باش. ابتدا قبول نمی کردم؛ اما کلیدها را تحویل دادند و من هم که دیدم اینجا بساط امام حسین(ع) بپاست، پذیرفتم. این شد که 15 سال است در اینجا ماندگار شده ام. ...
ماجرای بازگشت مرتضی عقیلی به ایران پس از 43 سال! + عکس
دهم اما تجربه های موفقیت آمیزی نبود و به لحاظ روحی افسرده شدم و مدام در خانه بودم و بیشتر اوقات گریه می کردم. پدر و مادرم را زمانی که در غربت بودم از دست دادم و به لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم. تنهایی در خیابان قدم می زدم و برای شان اشک می ریختم. در مقطعی از زمان، شب ها تب و لرز می کردم و به مرور رنجور و رنگ پریده شدم. در مراجعه به پزشک به من گفته شد که مبتلا به سل شده ام و همه اطرافیانم باید ...
رادیو و تلویزیون نامزد چهره مردمی فرمول یک: صدای پنج میلیون خوزستانی می شوم
در این منطقه دارد و از طرح هایی چون پرواربندی گوسفند، پرورش بلدرچین و مرغ، کود ورمی کمپوست تا صنعت گاومیش داری و شترداری را پیاده کرده است. او همچنین مشاور فرماندار، بخشدار و نماینده مجلس در امور کارآفرینی و اشتغال شهرستان دشت آزادگان و هویزه است. عفراوی راوی جنگ هم است و در این زمینه پنج کتاب به رشته تحریر آورده است. حالا او به عنوان یکی از 10 نامزد انتخاب چهره مردمی سال 1400 برنامه فرمول یک ...
روایت رزمنده خراسانی از دیده بانی در شرایط سخت عملیات بدر
بعثی ها، پیش رفتنه بودند. من اولین دیده بانی بودم که وارد منطقه عملیاتی شدم. یک کمکی بیشتر نداشتم. نامش برادر خالقی بود. اول صبح بود که با یک قایق به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم. یک ساعت بعد در جاده خندق پیاده شدیم. با برادر خالقی به طرف نقطه درگیری حرکت کردیم. هنوز حدود پانصد متری به خطِّ مقدّم مانده بود. صدای بسیار شدید درگیری از خطِّ مقدّم به گوش می رسید. آن قدر درگیری ...
تیر پشت ترکش؛ روایت جانبازی که مجروحیت مانع خدمتش نشد
سطح شهر اقدام کردم و چند روز بعد 3 دستگاه نیسان کمک جمع شد که خودم نیز با آنها به مناطق جنگی رفتم. امضای قطع نامه 598 زخم عمیقی بر پیکر یادگار دفاع مقدس این جانباز در خصوص امضای قطع نامه 598 توسط ایران بیان کرد: زمانی که قطع نامه امضا شد، بسیار ناراحت بودم و گویا دوباره زخم عمیقی خورده بودم چون 8 سال رزمنده های پاک و مردم غیور ایران اسلامی جنگ را تحمل کردند و حتی بعد از امضای ...
داستان تلخ دختر 15 ساله در کلانتری
دختر 15 ساله در حالی که بیان می کرد نگذارید من قربانی طلاق پدر و مادرم باشم، گفت: از روزی که دست راست و چپم را شناختم همواره شاهد درگیری و مشاجره های لفظی بین پدر و مادرم بودم. آن ها مدام در جنگ و جدل بودند و من هم این صحنه های تلخ را نظاره می کردم تا جایی که هیچ گاه لذتی از دوران کودکی و نوجوانی نبردم البته از نظر اقتصادی مشکل مالی نداشتیم و پدر و مادرم احتیاجات ضروری مرا برآورده می کردند ولی از ...
زن32ساله: شوهرم روزی چندبار مرا کتک می زند
زن 32 ساله در حالی که پسر خردسالی را در آغوش داشت و مدعی بود همسرش او را از خانه بیرون کرده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 22 ساله بودم که به صورت تلفنی با جوانی آشنا شدم. او به من قول ازدواج داده بود و من هم منتظر بودم تا روزی به خواستگاری ام بیاید. این ارتباط پنج سال طول کشید و من به همه خواستگارانم جواب رد دادم ولی او هیچ گاه به سراغم نیامد و این در حالی بود که مدام ...
عاشق خاک جبهه شد و 21 سال همان جا ماند
شهید قاسم کبیری اهل کسب وکار حلال بود. از نوجوانی دست به ابزار و تعمیرکار حرفه ای شده بود. اگر کسی هم پولی برای پرداخت دستمزدش نداشت، او رایگان کارش را انجام می داد. با آغاز جنگ دست به اسلحه شد و پدر و مادر با دعای خیر بدرقه اش کردند و بعد از آن سال ها چشم انتظار آمدن و رد و نشانی از قاسم ماندند! شهید کبیری در حالی که 19 سال از عمرش می گذشت، در عملیات بدر مفقودالاثر شد. روایت های طیبه کبیری ...
پیشنهاد کتاب حافظه نامحدود، نوشته کوین هرسلی
...، دانشجوی متوسطی بودم. ساعت ها وقت می گذاشتم تا فلان قطعه از اطلاعات را درک کنم. سوالی که در اینجا مطرح است این نیست که آیا توانسته ام این کار را انجام بدهم یا خیر؛ مسئله این است که تا چه حد توانسته ام اموری که از عهده ام ساخته بوده را با موفقیت به انجام برسانم. در حال تحصیل در دوره ی تخصص خود بودم که برای اولین بار با روش های کوین مواجه شدم. به کمک روش های او روش مطالعه و نحوه ی مدیریت ...
آخرین اخبار اقتصادی جنگ روسیه و اوکراین/ تهدید روسیه به قطع گاز اروپا
. اجازه دهید به شما بگویم که کار من در روسیه چطور تمام شد. 9 سال پیش مدیر بزرگترین شبکه اجتماعی در روسیه و اوکراین بودم. در سال 2013 آژانس امنیت روسیه خواستار این شد که اطلاعات شخصی کاربران اوکراینی که مخالف رئیس جمهور نزدیک روسیه بودند را به آنها بدهم. من چنین کاری نکردم چون به معنی خیانت به کاربران اوکراینی بود. بعد از آن من از شرکتی که تاسیسش کرده بودم اخراج شدم و مجبور ...
یکی از هزاران؛ روایت پر پیچ و خم زندگی جانبازی در اوج گمنامی
، شوهرعمه ام اطلاع داد که پدرت را پیدا کرده ام، او در شیراز و در کمپ معالی آباد جایی که آوارگان جنگ زندگی می کنند، بود. بعد از 18 سال متوجه شدم مادرم زنده است وقتی بعد از جستجو پدرم را پیدا کردم، متوجه شدم که ازدواج کرده است، مدتی را با او زندگی کردم تا اینکه نمی دانم سرنوشت بود، قسمت بود یا دعای خیر کسی، پدرم گفت مادرت زنده است! می خواهی او را ببینی؟ زمانی که به دیدن ...
روایت عجیب مهاجم سابق پرسپولیس از جنگ و خروجش از اوکراین/ مادرم سه شب نخوابید/ جنگ دو سر سوخت است
درگیری به وجود آمد، سعی کردم از مجارستان خارج شوم. چون تنها بودم، با قطار باید می رفتم و با قطار از مرز خارج شدم. تقریبا 20 ساعت با شهر مرزی فاصله داشتم و بعد از آن هم 4-5 ساعت با تاکسی به مرز رسیدم. زمانی که به مرز رسیدم، 50 نفر جلوی من بودند. زیاد طول نکشید که خارج شوم. فضای قطار چطور بود؟ چه کسانی در آن بودند؟ به جر خارجی هایی که مثل من مرد بودند، همه زن و بچه بودند که می ...
بیشتر از رادیو در کارهای تصویری حضور خواهم داشت
پیدا کردم و در دوران نوجوانی عضو کانون تئاتر سلمان شدم. سال 67 بود که در جشنواره تئاتر کانون ها جایزه اول بازیگری را گرفتم تا اینکه در کنکور پذیرفته شدم و 4 ترم نزد استاد سمندریان مشغول یادگیری بودم. این استاد دانشگاه نقش معلم را در علاقه مندی و یادگیری هنرجو مهم برشمرد و گفت: من تدریس را دوست دارم زیرا نسل جوان امروز باعث می شود که من معلم، هر شب مطالعه داشته باشم و خود را با تغییرات ...
شهاب زاهدی: از خواب بیدار شدم و دیدم جنگ شده است؛ اصلا در جریان اتفاقات نبودم!
. اخبار را چک کردم و متوجه شدم شهرهای اصلی اوکراین مورد هدف قرار گرفته است. بلافاصله رفتم و پاسپورتم را گرفتم؛ هر چند در شهری که حضور داشتم شرایط آرام بود ولی بعد از چند روز تصمیم گرفتم از اوکراین خارج شوم. راحت خارج شدی؟ چون در جنوب شرقی اوکراین بودم، نزدیک ترین مرز به من روستوف روسیه و سه ساعت فاصله بود. البته تمام مرزها شلوغ بود و بهترین مسیر برای من مرز مجارستان بود. مرز ...
زندگی خانواده ام تلخ ترین شیرینی بود که چشیدم
در آن سال فرمودند یاوران من اکنون در گهواره ها هستند! و برادرم چنین شد. زینب ابراهیم پوراحمدی گفت: برادرم قبل از انقلاب با تشویق پدرم در مدرسه دینی تبریز مشغول به تحصیل بود تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد؛ پدر و مادرم جزو معدود افراد متدین و انقلابی فامیلمان بودند؛ اکثر اقوام و نزدیکانمان ضدانقلاب و حتی برخی هم جزو طرفداران گروهک منافقین بودند، با اینحال پدرم به نیروهای اطلاعات سپاه ...
مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس
...> **: تهران بودند؟ مادر شهید: نه، ایشان شهرستان بودند، من تهران بودم. آقا مرتضی ده روز بود متولد شده بودند. **: پس مال اول جنگ است، برای سال 60 است. مادر شهید: بله، آقا مرتضی متولد شدند که مادرم قبل از آن، دو سه ساعت قبل از آن گفت نیا شما، اینجا سرد است، بچه را می آوری اینجا مریض می شود. که من دیگه با خاله هایم رفتم که رسیدیم شهرستان. خاله م گفت چه خبر است؟ چرا اینقدر ...
لحظاتی از تجربه یک جنگ/ترکش هایی در بدن یادگار روزگار جهاد وشهادت
به گزارش ذاکرنیوز/آناهیتا رحیمی: او تنها 30 سال داشت که به بهانه مأموریت های همیشگی در شمالغرب کشور، راهی سوریه می شود. از ناگفته ها سخن می گوید؛ از جنگ یک قدمی با نیروهای تکفیری داعش تا انتقال دادن پیکر پاک همرزمانش . خاطرات بسیاری را در ذهن دارد از روزهای در حال سقوط فرودگاه دمشق تا آزادسازی شهرها از دست نیروهای تکفیری داعش تعریف می کند و من در ذهنم جمله ای از شهید محمد علی جهان آرا ...
تولدی دیگر برای یک جانباز
لشکر 41 ثارالله (ع) و در کنار سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در راه دفاع از کشور جنگید. حاج محب با عنوان معلم بسیجی، جانشین و دستیار طرح وعملیات شهید میرحسینی جانشین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر 41 ثارالله (ع) بود. حاج محب از سال 1364 فرماندهی گردان های 405 و 409 را برعهده داشت. بعد از پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ و حمله مجدد دشمن برای اشغال دوباره خرمشهر، حاج مح ...
روایت اولین بانوی عکاس ضریح اباعبدالله (ع)
مستندساز و کارشناس روابط عمومی ستاد بازسازی عتبات عالیات در کربلای معلی که از قول عرب ها می گفت: امسال نمک اربعین (زائران ایرانی) نیستند . غلامی تصریح کرد: امسال تعداد زائران ایرانی بسیار کمتر از سال های قبل بود و این واقعاً ناراحت کننده بود، چون می دانستم دل افراد زیادی در کربلا است پس باید دست به کار می شدم تا آن چه را که می دیدم، می شنیدم و درک می کردم به افرادی که حضور ندارند، منتقل کنم ...
خودباوری و اعتمادبه نفس بر فرزندان اثرگذار است
...، کاری مردانه قلمداد می شد؟ مادرم می گفت دختر ها نمی توانند خرید کنند. سرشان کلاه می گذارند. من مسئول انجام کار های داخلی خانه بودم. همیشه فکر می کردم واقعا هیچ گاه نمی توانم. من با ترس از ورود به جامعه بزرگ شدم. اولین مرتبه که مجبور شدم به تنهایی خرید بروم، هجده ساله بودم. هیچ گاه فراموش نمی کنم که از شدت اضطراب، انگار پنج سال پیر شدم. دخترم که این ها را می شنود باورش نمی شود ...
از پیشنهاد نجومی انگلیس به جانباز ایرانی تا کسب 500 مدال ورزشی/ با دست مجروح از بیمارستان فرار کردم
چطور شد که تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟ امینی: با شروع جنگ در سال 1360 وارد بسیج شدم و دوره آموزشی را گذراندم؛ وقتی متوجه شدم که به خاطر سن کمی که دارم از رفتن من به منطقه جلوگیری می شود تصمیم گرفتم تاریخ تولدم در شناسنامه را تغییر دهم که با همراهی یکی از دوستانم خیلی تمیز و حرفه ایی تاریخ را تغییر دادم و برای اولین بار عازم جبهه های حق علیه باطل شدم. فارس: خانواده چه واکنشی در برابر ...
دفاع از وطن و آرمان انقلاب تحمل رنج های اسارت را آسان کرد/ تا آخرین نفس پای انقلاب ایستاده ایم
دبیرستان شهید کیخا زابل بودم و آموزش های اولیه نظامی و عقیدتی را نزد شهید بزرگوار سردار محمد علی میرزایی که افتخار همسایگی باایشان را داشتم و دیگر مربیان در پایگاه بسیج مسجد محله هاشم آباد گذرانده بودم و فقط 15 سال و 3 ماه سن داشتم با اصرار و التماس و پیگیری های زیاد و پا درمیانی پدرم مسئولین بسیج شهرستان زابل در اجازه اعزامم به جبهه های جنگ را دادند . این جانباز با بیان اینکه، لحظه اعزام ...