اسارت مقدسی که طعم آزادی اش همچنان شیرین است
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان آخرین روزهای اسارت
استقبال از آزادگان و انتظارات خانواده ها تسهیل شود. روز اول یک دست لباس نظامی از همان نمونه که به هنگام اعزام به جبهه بر تن داشتیم تحویل شد و همه لباس های نظامی عراقی را از تن در آوردیم و قرار بر این بود که همه بصورت هماهنگ با لباس بسیجی به آغوش خانواده ها بازگردیم. در ادامه یک دست لباس زیر به اضافه یک دست کت و شلوار شیک سورمه ای به همراه یک جفت کفش تحویل شد. بعضی از دوستان با پوشیدن کفش های ایرانی کفشهای عراقی را علی رغم اینکه از کیفیت خوبی هم برخوردار بود داخل خوابگاه رها کرده به کناری انداختند . انتهای پیام ...
5 سال زندگی در اسارت با گلوله ای عجیب در گردن/ لحظه آزادی نشستیم و خاک وطن را بوسیدیم
ببینم و بعد عازم شدم. * تسنیم: چند ساله بودید که رفتید؟ سال 1361 در حالی که 15 سال بیشتر نداشتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم و عازم شدم. * تسنیم: خانواده ممانعت نکردند؟ * تسنیم: در کدام مناطق عملیاتی حضور داشتید؟ من دو مرتبه به جبهه رفتم. مرحله اول در شلمچه، فکه و خرمشهر حضور داشتم و مرحله دوم در منطقه پاسگاه زید و عین خوش بودم که همان سال 61 ...
وقتی نماز شب یک اسیر را نجات داد/ برگرداندن جانباز در حال شهادت به اسارت
که سواد ابتدایی داشتند الان استاد دانشگاه شدند. مطمئنم اگر آزاد بودند آن رشد را در آزادی نداشتند هرچند که اعتقاد دارم سخت ترین حالت برای رزمنده اسارت است. رزمندگان ما در حالی اسیر شدند که اسیرشان کردند، خود به اسارت نرفتند. هرکدام ده ها ترکش و گلوله خورده بود ند، رزمنده ای را دیدم که 20 گلوله کلاش خورده بودند، او را درون گودالی انداختند، اما زنده ماند، یک روز بعد این اتفاق، چون از بالا دستور رسیده ...
روایتی از 78 ماه اسارت/ بزرگ مردانی که زیر سخت ترین شکنجه ها از آرمان های خود کوتاه نیامدند
قشر فداکار و از خودگذشته گفت وگویی را با یکی از این بزرگمردان انجام داده است. غلامرضا رخشانی متولد 29 شهریورماه سال 1343 است، وی در سال 1362 و در سن 19 سالگی عازم جبهه می شود و در اولین عملیاتی که شرکت می کند به اسارت گرفته می شود و در سال 69 بعد از گذشت هفت سال اسارت به میهن اسلامی بازمی گردد. این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه زمانی که عازم جبهه شدم، دانشجوی تربیت ...
مسافر "مینی بوس سرخی" که پس از 4 سال به میهن بازگشت/ روایت فرمانده گردان غواصی مالک اشتر از دوران اسارت
اسیر شدید و مدت اسارت شما چقدر طول کشید؟ 4 دی ماه سال 1364 در عملیات کربلای چهار اسیر نیروهای بعثی شدم. 4 سال در اسارت بودم. آن زمان فرماندهی گردان غواصی مالک اشتر را بر عهده داشتم. مرصادنیوز: برای ما درباره اتفاقات پس از آن و از لحظه ورود به اردوگاه تعریف کنید؟ خیلی اذیت کردند و شکنجه دادند در حین راه رفتن ما را شلاق می زدند، توهین می کردند پذیرایی ما کتک بود ...
در دانشگاه اسارت به سن تکلیف رسیدم
خانواده ها اعلام کرده بود شهید شده ایم اما به خانواده من الهام شده بود که من زنده هستم. آیا هنگام اسارت مجروح شدید؟ زمانی که در منطقه عملیات بودم یک ترکش هم نخوردم اما بعد اینکه اسیر شدیم روی نفربر عراقی پشت خاک ریز عراقی ها به رگبار بسته شدیم برخی از اسرا شهید و برخی مجروح شدند که من هم 2 تیر خوردم تیری که به مچ پای راستم خورده بود خون ریزی شدیدی داشت و 2 سال طول کشید تا این ...
داستان 23 نفر چیست؟
شروع کردند به کف زدن و پا کوبیدن. چیزی که می دیدیم یک مرد بلند قامت با لباس نظامی شیک بود و درحالی که دست یک دختربچه 6-5 ساله در دستش بود، به سمت ما نزدیک تر می شد. در وهله اول خیلی ها او را نشناختند ولی من چون عکس صدام را در خانه برادرم دیده بودم، او را شناختم. خوب بعد از حضور صدام در جمع شما، چه اتفاقی افتاد؟ یوسف زاده:صدام در ابتدا از تعدادی از بچه ها خواست ...
آزادگان با معنویت شان ورای دیوار ها را می دیدند
یکی از شیرین ترین لحظه های تاریخ دفاع مقدس به بازگشت آزادگان مربوط می شود. 26 مرداد 1369 با اعلام بازگشت اولین گروه از آزادگان به میهن، به روزی شیرین و خاطره انگیز تبدیل شد. آزادگان پس از سال ها اسارت دوباره به خانه برمی گشتند و خانواده های زیادی از چشم انتظاری در می آمدند. آزادگان در سال های اسارت و با کسب معنویت به آدم های پخته تر و کامل تری تبدیل شده بودند ...
ناگفته ها و خاطرات دوران اسارت، آزاده و جانباز کردستانی
داخل سوله شدیم من از شدت گرما، گرسنگی و تشنگی خوابم برد، ناگهان دیدم چند نفر از بچه ها من را به بیرون از سوله می بردند و چشم باز کردم گفتم چرا منو می برید، یک از اون ها گفت:، چون تمام اعضای بدن خونی بود و بی جان افتاده بودی فکر کردیم شهید شدی. سه روز در سوله های العماره گذشت، بعد از ظهر سومین روز ماشین های آب پاش به محوطه آوردند و شروع کردند به پاشیدن آب بر روی اسرا و در واقع این طوری ما را ...
خاطرات آزاده لرستانی؛ از تقلا برای جرعه ای آب تا شکنجه به جُرم هیچ
سعید بهاروند، از آزادگان لرستانی است که در سال 1365 از سوی کمیته انقلاب اسلامی سابق(نیروی انتظامی فعلی) به جبهه های جنگ تحمیلی اعزام شد و در عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. این آزاده لرستانی به همراه سه هزار اسیر دیگر مفقودالاثر و بدون اطلاع صلیب سرخ در اردوگاه عراق نگهداری می شدند و هیچ نهادی از وجود آنها اطلاع نداشت. سعید بهاروند نحوه اسارت ...
هیچ کس تا لحظه آزادی از زنده بودنم خبر نداشت
. این رزمنده مبارز یادآور شد: امکانات ما در برابر تجهیزات عراقیها که نصف دنیا از آنها حمایت می کردند بسیار ناچیز بود، اما گاهی با یک الله اکبر رزمندگان ما صدها عراقی فرار می کردند که این از عنایات ائمه (ع) و امداد الهی بود. برجعلی ادامه داد: من در تاریخ پنجم شهریور سال 69 به آغوش خانواده بازگشتم در حالی که هیچ امیدی به بازگشتم نبود، بعد از آزادی تحصیلات خود را ادامه داده و بعد از ...
از تبلیغات علیه صدام در عراق تا یادگیری زبان فرانسه و انگلیسی در دوران اسارت
سال 1337 هستم. در زمان اسارت 22 ساله بودم. خیلی لحظات سختی بود آن موقعی که تصمیم گرفتیم برویم جبهه فکر هرچیزی را می کردیم جز اسارت. می گفتند طرف رفت جبهه شهید شد یا مجروح شد؛ ما هم به تنها چیزی که فکر نمی کردیم اسارت بود. وقتی که با این مساله روبرو شدیم خیلی سخت بود. مرصادنیوز: برای ما درباره اتفاقات پس از آن و از لحظه ورود به اردوگاه تعریف کنید؟ صدام از یزید کمتر نبود؛ ما را ...
گفتگوی تفصیلی با آزاده سرافراز کرمانشاهی/ از چرخاندن در خیابان های بغداد تا روایت هایی از وضع غذا و ...
وقت انتقال دیدیم حدود 200 نفر هستیم. حدود چهار سال در اسارت نیروهای بعثی بودیم. تصویر در زمان اسارت چند ساله بودید و چه احساسی داشتید؟ 24 ساله بودم. خیلی لحظات سختی بود آن موقعی که تصمیم گرفتیم برویم جبهه فکر هرچیزی را می کردیم جز اسارت. می گفتند طرف رفت جبهه شهید شد یا مجروح شد؛ ما هم به تنها چیزی که فکر نمی کردیم اسارت بود. وقتی که با این مساله روبرو شدیم خیلی سخت ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
عزیزمان ایران بازگشتم. متأهل بودید؟ من سال 59 همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با دخترخاله ام ازدواج کردم. ماحصل زندگی مان هم یک دختر و دو پسر بود. یکی از پسر ها سه ماه بعد از اسارت من متولد شد و من او را ندیدم. وقتی به خانه بازگشتم پسرم حمید شش ساله بود. فرزندانم بعد از آزادی مرا نمی شناختند. آن ها خیلی کوچک بودند که من به جبهه رفتم و اسیر شدم. تعداد زیادی از خانواده های من و ...
شکنجه اسرا در عراق تداعی کننده حادثه کربلا بود
عراق مورد بازجویی قرار گرفتیم، چند نفر از بچه های آبادان از جمله شاهین، یازع و فوادفرد هم با ما اسیر شده بودند، آنها مراقب بودند بچه های کم سن و سال را برای بازجویی نبرند، خودشان می رفتند و آنها هم خیلی کتکشان می زدند، معلوم بود که جواب درستی به بازجوها نمی دهند. این آزاده لرستانی اظهار کرد: تا دو روز این برنامه ادامه داشت و بعد ما را به اردوگاه بردند، در آنجا زندگی سخت اسیری آغاز شد ...
شکنجه های روزهای اسارت مرا به یاد امام کاظم(ع) می انداخت
شهید دانش تشکیل شد. شهید دانش اولین شهید شهرستان شوش بود و برای همین گردان ما به نام شهید دانش نامیده شد. ایکنا_ نحوه اسارت شما چگونه بود؟ تا سال 61 در جبهه بودم. در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه شیب میسان عراق اسیر شدم. عملیات والفجر مقدماتی در شب هجدهم بهمن سال 61 شروع شد. در این عملیات خط عراق را شکستیم و قرار بود تا پنج کیلومتر پیش برویم ، اما عملیات لو رفته بود، عراقی ها ...
هم قسم شده بودیم تا آخرین لحظه بجنگیم و جنگیدیم/ هرروز به امید آزادی چشم هایمان را باز می کردیم/ حق ...
اتحاد خبر - زینب رنج کش: به مناسبت 26 مرداد ماه سالروز ورود آزادگانِ سر افراز به میهن اسلامی با دکتر شکراللّه صولت پور پزشک حاذق دشتستانی به گفتگو نشستیم. شکراللّه صولت پور متولد 1341 در شهر دالکی می باشد وی در سال 1362 به جبهه اعزام شده است و در سال 1363 به اسارت درآمد و 5 سال و اندی در اسارت مانده است. او سال 1378 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه تهران گرف ...
آزادگان ملایری از روزهای اسارتشان می گویند
خدا عمر گرفته است، اظهار کرد: در 25 آبان ماه سال 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در پاتکی که به عراقی ها زدیم به اسارت دشمن درآمدم و بعد از 8 سال اسارت در 28 مردادماه سال 1369 به میهن بازگشتم. وی با اشاره به اینکه زمان اسارت 16 سال بیشتر نداشتم، بیان کرد: کوچکترین فردی بودم که از شهرستان ملایر به جبهه اعزام شدم، در آن موقع 52 روز در جبهه بودم که می خواستم برگردم و در عملیات بعدی شرکت کنم ...
بچه ها در اردوگاه اسرا خلاق و هنرمند بودند
آموزش زبان داشتیم، بعضی ها به قاریان و حافظان قرآنی تبدیل شدند. در واقع یکی از آثار مثبت اسارت همین سوادآموزی، رشد و کمالات همه بچه های اردوگاه بود. در اردوگاه چه تئاتر هایی داشتید؟ تئاتر اعتبار و دو تئاتر در بستر آن اجرا می شد؛ یکی کمدی و دیگری بدبیاری و یکی هم به سوی نور بود، یک نمایش معنوی همراه با طنز درباره شهید مسعود زاهدی نوجوانی 12 ساله که داستان جبهه رفتنش به صورت طنز بود ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
. بالاخره پس از راضی کردن خانواده برای اعزام به جبهه نام نویسی کردم اما چون از نظر جثه ریز نقش بودم همین امر باعث شد بارها مرا از رفتن به جبهه برگردانند. هر بار پس از برگرداندن، فقط گریه می کردم. آخرین بارقول دادم هم پای دیگر نیروها بدوم، تیراندازی کنم و به این ترتیب در اردیبهشت ماه سال 1362 برای فراگیری آموزش یک ماهه به کاشمر اعزام شدم. محمدرضا خسروی می افزاید: در دوره آموزشی با توجه به جثه ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
سمت درّه ای که پایین تر از تپه شهدا وجود داشت. یکی از بچه ها همین کار را کرد و شروع کرد به فرار کردن که عراقی ها بلافاصله متوجه شدند و با تیراندازی او را شهید کردند. بعد ما را به پادگانی بردند که گویا در زمان های قدیم متعلق به نیرو های ملامصطفی بارزانی بود؛ ولی در آن زمان فرمانده گردان ما آن جا مستقر شده بود. البته لازم است توضیح بدهم همه این نقاط در داخل خاک عراق است. بازهم کمی پایین تر ...
بی نشانی که نشان دار شد
اقعیت پیوست وی با بیان اینکه ماه های آخر خدمت سربازی بعد از چند ماه که جبهه بوده و مرخصی نرفته بودم چند روز به کوهدشت بازگشتم، تصریح کرد: یک روز تنها در خانه خوابم برد و در خواب دیدم به اسارت درآمده و دستانم بسته بود و مرا از مسیرهای متعددی عبور دادند تا به اردوگاه رسیدیم و حتی همه جای اردوگاه را در خواب دیدم. کونانی با بیان اینکه بعد از بازگشت به جبهه خوابم محقق شد به طوری ...
طلبی برای اسارت در راه وطن نداریم + فیلم
قضا نشود. حقیر چون در ایران کونگ فو کار کرده بودم، شروع کردم به بچه ها یاد دادن. از اولین کارها این بود که هر روز بعد از صبحانه بچه ها ورزش می کردند اما نه با امکاناتی که در ایران داشتیم. وسایل ورزشی هیچ نداشتیم. حتی نگهبان هم می گذاشتیم که عراقی ها ما را نبینند چون اگر ما را می گرفتند زندان انفرادی می بردند. البته بعد از هفت سال متأسفانه تعدادی از مربی ها را گرفتند. هفت مربی بودیم که ...
ما فراموش شدگانیم
متن را ندیدم. بله اسارت، عالم برزخ این دنیاست با این تفاوت که بعد از برزخ اسارت فرصتی برای توبه و بازگشت وجود دارد اما در برزخ آخرت دیگر هیچ فرصتی برای جبران کوتاهی ها نیست. نظرنژاد خاطرنشان کرد: سال آخر اسارتم یعنی سال 69 از طرف مهدی ابریشم چی مرد شماره 2 سازمان منافقین، برای بچه ها پیغام رسید که هر کسی تمایل دارد می تواند با پیوستن به این گروهک، اقامت کشورهای اروپایی را گرفته و از این فضا ...