نزد نسل سلامت؛ پزشکی که با 40 درجه تب بر بالین بیماران ایستاد
سایر منابع:
سایر خبرها
عکس / اعتراف سیاه دختر 17 ساله / عروس را کشتم چون عاشق داماد مشهدی بودم!
همان منزل برد. در این میان خدیجه متوجه ارتباط دوستی خیابانی من و هادی شد اما سکوت می کرد و نمی توانست به نامزدش اعتراض کند چرا که هادی او را تهدید به طلاق کرده بود! من هم از این فرصت استفاده کردم و رابطه ام با هادی شیطانی شد. از سوی دیگر هادی با بیان این که قصد ازدواج با مرا دارد، نامزدش را در تنگنای طلاق قرار داده بود ولی دو روز مرا در خانه اش نگه داشت تا این که آن دختر (نامزد هادی ...
فرجام ارتباط شیطانی!
است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدر و مادرم حدود 20 سال قبل از افغانستان به ایران مهاجرت کردند و من در مشهد به دنیا آمدم و نهمین فرزند خانواده هستم. پدرم نیز در زمینه تجارت کفش های زنانه فعالیت می کرد و درآمد خوبی داشت اگر چه پدر و مادرم بی سواد هستند و هیچ کدام تحصیل نکرده اند اما رفتارشان با یکدیگر سنجیده است و هیچ مشکل خانوادگی نداریم. در همین حال من هم ارتباط خوبی با هشت ...
کودک ربایی در یک مسجد در تهران!
زن آدم ربایی دختربچه شش ساله ای را که به همراه مادربزرگش برای اقامه نماز به مسجد رفته بودند، به سرقت برد. به گزارش پایگاه خبری رشت پرس زن جوان که به بهانه نذری، دختر 6 ساله را از مسجد ربوده و برای رهایی او 50 میلیون تومان خواسته بود وقتی پلیس را در یک قدمی خود دید کودک را رها کرد و گریخت. زنی میانسال هراسان با پلیس تماس گرفت و از ربوده شدن نوه اش خبر داد.وی گفت: برای اقامه نماز ظهر به مسجدی در نزدیکی خانه مان در میدان شوش رفته بودم و نوه دختری ام به نام نرگس نیز همراهم بود. زن جوانی کنارم نشسته بود وقتی می خواستم نماز بخوانم به بهانه اینکه نذری می دهند از من خواست تا نوه 6 ساله ام را همراه او بفرستم تا به او غذای نذری بدهد. من هم که از ماجرا بی خبر بودم قبول کردم و خودم سرگرم نماز شدم. کودک ربایی 50 میلیونی او ادامه داد: نمازم که تمام شد، متوجه شدم کیف دستی ام که حاوی کارت عابر بانک و تلفن همراهم بود ناپدید شده است. ساعتی منتظر نوه ام و زن ناشناس ماندم اما وقتی خبری از آنها نشد نگران و هراسان به خانه برگشتم تا اینکه لحظاتی بعد زن ناشناس از تلفن همراه خودم با پدر نرگس تماس گرفت. او مدعی شد که نوه ام را دزدیده است و برای آزادی نوه ام 50 میلیون تومان می خواهد. بلافاصله با پلیس تماس گرفتیم و خبر دادیم.به دنبال اعلام این خبر، کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت وارد عمل شده و به خانواده دختر کوچولو آموزش لازم داده شد. در ادامه بررسی ها و با آموزش های کارآگاهان، خانواده نرگس از زن کودک ربا خواستند تا شماره کارتی برای ارسال پول به آنها بدهد. در این مرحله زن ناشناس شماره کارت مادربزرگ نرگس را که داخل کیف پیرزن به همراه رمزش بود، به خانواده کودک داد. 6 ساعت گروگانگیری تحقیقات برای یافتن کودک ادامه داشت تا اینکه ساعت 7 شب، رد زن جوان در پارکی در خیابان خراسان زده شد. پارک به محاصره کارآگاهان اداره یازدهم و مأموران کلانتری 116 مولوی درآمد و در تماسی که رئیس اداره مبارزه با آدم ربایی داشت، او را مجاب کرد که کودک ربوده شده را رها کند. به دنبال صحبت های رئیس اداره یازدهم، زن کودک ربا در حالی که مأموران پلیس پارک را تحت محاصره داشتند به ناچار دخترک را رها کرده و متواری شد.سرهنگ کارآگاهان مرتضی نثاری، معاون جرایم جنایی پلیس آگاهی پایتخت با اعلام این خبر گفت: با تلاش کارآگاهان پلیس، نرگس در کمتر از 6 ساعت به آغوش خانواده اش بازگردانده شد و تحقیقات برای دستگیری زن کودک ربا ادامه دارد. ...
نجات دختر 15 ساله از خطر تجاوز!
نجات دختر 15 ساله از خطر تجاوز ! دختر 15 ساله ای که با تلاش نیروهای انتظامی ردیابی و به کلانتری نجفی مشهد هدایت شده بود درباره ماجرای فرار از خانه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 3 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند به همین دلیل پدرم هر روز دست من و برادر بزرگ ترم را می گرفت و به کارگاه خیاطی خودش می برد تا در خانه تنها نمانیم آن روزها من چیزی از این شرایط نمی فهمیدم و ...
روایت دو خواهر از جمعه ای سیاه / آن روز در میدان ژاله چه گذشت
داشتم . نمی دانم اسمش را چه بگذارم .صبح که می شد پدرم با مهربانی و کلی نوازش بیدارم می کرد. می گفت بیا صبحانه بخور. من هم که می دیدم خریدارش هست می گفتم نان لواش نازک است ،مثل پوست پیاز. من نان لوش نمی خورم. این نان هم که خمیر است. خلاصه از هر کدام ایراد می گرفتم. پدر هم خدا رحمتش کند، می رفت و دو سه مدل نان می خرید و با کلی مهربانی و نوازش مرا سر سفره می آورد. یک روز صبح که با همه روزهای دیگر ...
روایت برادر 3 شهید از 17 شهریور خونین میدان ژاله
...، روزهای انقلاب در تهران فعال بودیم. محمدرضا آن روزها تازه از سربازی آمده بود. محمدرضا سال های آخر دبیرستان، رفت مدرسه فلسفی. خیلی به رشته های فنی و مهندسی علاقه داشت. کنکور هم داد، ولی قبول نشد. سراغ رشته های دیگر نرفت. پدرم می توانست بفرستدش خارج ولی محمدرضا رفت سربازی. سال 56 که دوره سربازی اش تمام شد، مغازه پدر را دست گرفت. محمدرضا توی کسب وکار مثل پدرم اهل انصاف بود. سال 57 ...
پدر خبیث همسر و دوقلوهایش را رها کرد!
وجود این، خانواده 9 نفره ما که من کوچک ترین آن ها بودم در آرامش زندگی می کردیم تا اینکه روزی صدای شیون و گریه در خانه ما بلند شد، همه اطرافیان مرا در آغوش می گرفتند و اشک می ریختند. آن ها می گفتند پدرم بر اثر تصادف در جاده جان خود را از دست داده است؛ آن زمان من شش سال بیشتر نداشتم و تنها به خاطر گریه های دیگران گریه می کردم و معنی مرگ را به خوبی نمی فهمیدم. بعد از مرگ پدرم ...
دعوا بخاطر تماس های دختر 15 ساله
مادری که به همراه دختر 15 ساله اش به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی مراجعه کرده بود، گفت: دخترم به دلیل یک موضوع کم ارزش طوری عصبانی شد که به سمت من حمله کرد و با جیغ و فریادهایش همه همسایگان و اهالی محل را به خانه ما کشاند به گونه ای که از شدت شرم با پلیس 110 تماس گرفتم. وقتی نیروهای انتظامی به محل آمدند مرا راهنمایی کردند تا به دایره مشاوره کلانتری بیایم. بنابراین گزارش در حالی که ...
در رسانه | روزنامه شهرآرا | چند ساعت اورژانسی با اورژانس 123
پزشکی وارائه گواهی سلامت پدر به مراکز بهزیستی فرستاده می شوند. دوباره آرامش به چهره زن برمی گردد: خب پس خودش راببرید تاگوشمالی شود. همسرم ورشکسته شده است وبدهی زیادی دارد. پنج ماه است اجاره خانه مان عقب افتاده است. الان اگر بچه ها راببرید کنترلش راازدست می دهد. چندوقت هم باتیغ می خواست خودش رابکشد ومن چون بودم نگذاشتم وفقط کمی دستش برید که با باند جلوی خون بند آمد. اما آن روز من سرکار بودم. می ...
روایت گنده لاتی که در پیاده روی اربعین توبه کرد!
گرفت و با همان صورت گریان گفت الهی به حق عزای امام حسین (ع) و این پرچم و ماه صفر، دفعه بعد که برای چاقوکشی و دعوا از در این خانه بیرون رفتی دیگه برنگردی! دوباره صورتش را میان پرچم کشید و گریه کرد. بیشتربخوانید جوانی که در 31 سالگی پدرِ توابین شد من هاج و واج نگاهش کردم. مادرم نفرینم کرده بود، برای اولین بار! آن شب تا خود صبح خوابم نبرد. با اینکه مست بودم، اما نفرین ...
مدل لباس زیبا و لاکچری طناز طباطبایی در جشنواره ونیز | تشویق بی سابقه مخاطبان برای طناز طباطبایی
دانشگاه آزاد تهران مرکز می باشد. تحصیل بخاطر پدر پدرم پس از انتخاب راه بازیگری به من گفت دوست ندارم تو از کوچه و بازار بازیگری شوی ،دوست دارم تحصیلات آکادمیک داشته باشی ، به همین دلیل تصمیم گرفتم در دانشگاه کارگردانی نمایش و تئاتر بخوانم ازدواج این بانوی هنرمند تا به حال ازدواج نکرده و مجرد است. او درباره ازدواج اینگونه گفت: قبلا بر ...
هزینه هایی که به سنت حسنه تبدیل می شوند
کمک این زندانیان می شتابند تا خانواده ای بدون سرپرست، روز خود را به شب نرساند. براساس این گزارش مردم نوع دوست و خیران می توانند با مراجعه به دفتر ستاد دیه استان واقع در تبریز، بلوار گلکار، خیابان ترافیک، خیابان نصر، جنب ایستگاه شماره 18 آتش نشانی کمک های خود را تحویل داده و یا با شماره تلفن 04133288428 برای دریافت اطلاع بیشتر تماس حاصل کنند. انتهای پیام ...
ببینید | افتخار آفرینی طناز طباطبایی برای ایران در جشنواره ونیز | ایستاده تشویق کردن طناز طباطبایی توسط ...
...> تحصیل بخاطر پدر پدرم پس از انتخاب راه بازیگری به من گفت دوست ندارم تو از کوچه و بازار بازیگری شوی ،دوست دارم تحصیلات آکادمیک داشته باشی ، به همین دلیل تصمیم گرفتم در دانشگاه کارگردانی نمایش و تئاتر بخوانم ازدواج این بانوی هنرمند تا به حال ازدواج نکرده و مجرد است. او درباره ازدواج اینگونه گفت: قبلا بر این باور بودم که ازدواج کردن عاملی برای ...
زائران خارجی آرامش خاصی در حرم مطهر رضوی دارند
دارالترجمه به تدریس و مترجمی مشغول شدم تا امورات خودم و مادرم را بگذرانم. در مشهد دنبال کاری بودم که رضایت امام رضا(ع) را به دنبال داشته باشد و در بهمن ماه سال 1379 با راهنمایی یکی از دوستان به مدیریت اداره زائران غیرایرانی رفتم و به عنوان مترجم و راهنمای توریست، ابتدا به مدت پنج سال توفیق خدمت افتخاری داشتم و چندین سال هم در قالب پرسنل اداری مشغول به فعالیت شدم و تاکنون ادامه دارد. خدمت ...
تعبیر عجیب علامه مصباح برای این شهید مدافع حرم
به نقل از جوانف کمتر از یک ماه پیش بود که خبر آمد پیکر تعدادی از شهدای مدافع حرم، تفحص و شناسایی شده است. در میان این جمع، نام شهید محمدامین کریمیان هم وجود داشت. چند سال پیش که هنوز از پیکر محمدامین خبری نبود، گفت وگویی با پدر و مادر شهید انجام داده بودیم. آن زمان آن ها در انتظار آمدن خبری از فرزندشان یا بازگشت تکه ای از پیکرش بودند. امروز که مجدداً با پدر شهید همکلام شدیم، می گفت هر چند او و ...
سهم اسماعیل؛ قطعه ای از بهشتِ صحن آزادی
کار باعث می شد ماه رمضان از افطار تا سحر بیدار بماند. آن قدر دلش به معرفت الهی عجین بود که وارد مدرسه علمیه امام باقر علیه السلام مشهد شد. وقتی امام خمینی فرمود جبهه ها را پر کنید، اسماعیل هم به عنوان طلبه بسیجی عازم شد. همان سال 1360 در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح شد و بعد از سیزده روز برگشت خانه. دفعه بعد که می خواست برود، آقاجان راضی به رفتنش نمی شد. جراحت پایی که ترکش خورده ...
خرده روایت های یک جامانده از اربعین
گروه زندگی- سمیه دهقان زاده: اولین باری که از پیاده روی اربعین شنیدم، اواخر پاییز سال 1390 بود، من دخترکی پرشور بودم در عالم رسانه. به یک مستندساز زنگ زدم که از کار جدیدش برایم بگوید، گفت مسافر عراق است و می خواهد مستندی از زائرانی که از نجف تا کربلا پیاده می روند را در قاب تصویرش جا دهد، گفت می خواهد از مرد و زن های پیری که خودشان از دار دنیا چیزی ندارند اما همه سال پول جمع می کنند و با همه دار ...
تصاویری از معارفه رسمی مارکوس آلونسو در بارسلونا
لاماسیاست و دوست داشت به خانه برگردد. او در آرسنال، واتفورد و بتیس بازی کرده و بازیکنی باتجربه است. هکتور قطعا می تواند به ما کمک کند. او شماره دو را به تن خواهد کرد و از بازگشتش به بارسا بسیار خوشحالم. لاپورتا در مورد آلونسو هم گفت: انتقال مارکوس آلونسو بسیار هیجان انگیز بود. ما بازیکنی باکیفیت و بزرگ را به خدمت گرفتیم. ژاوی برای جذب او هم اصرار داشت. زمانی پدر مارکوس برای بارسا بازی می کرد و ...
داماد بی شرم: عاشق خواهر زنم شدم و با او ازدواج کردم!
را تحقیر می کردند. در میان این فراز و نشیب های زندگی بالاخره همسرم باردار شد و زندگی ما رنگ و بوی شیرینی به خود گرفت. در این سال ها من با کمک پدرم خانه، خودرو و ویلای شخصی خریدم و به مناسبت تولد پسرم یک خودروی شاسی بلند خارجی هم به شیما هدیه دادم. این درحالی بود که اسناد همه اموالم را به نام همسرم ثبت کرده بودم و همین موضوع حسادت بسیاری از اطرافیان مان را برانگیخت. در این ...
ازدواج سیاه داماد بی شرم با خواهر عروس ! / عاشق خواهرزنم شدم !
سرزنش کند یا با نیش و کنایه سخنی در این باره بگوید چرا که برخی از اطرافیانم همواره ضعف اقتصادی و اعتیاد پدر شیما را به رخش می کشیدند و این گونه او را تحقیر می کردند. در میان این فراز و نشیب های زندگی بالاخره همسرم باردار شد و زندگی ما رنگ و بوی شیرینی به خود گرفت. در این سال ها من با کمک پدرم خانه، خودرو و ویلای شخصی خریدم و به مناسبت تولد پسرم یک خودروی شاسی بلند خارجی هم به شیما هدیه ...
قتل زن 16 ساله باردار به دست شوهر معتاد
دوستان ناباب رفتم و خودم را به تباهی کشاندم. هرکسی کوچک ترین توجهی به من می کرد، من هم با او دوست می شدم! -بعد از ترک تحصیل چه کردی؟ پدرم چون خودروی سنگین داشت با یکی از تعمیرکاران کامیون آشنا بود و مرا به او معرفی کرد تا حرفه مکانیکی را بیاموزم و در آینده خودم استادکار شوم. حدود دو سال در آن جا کار کردم اما بعد اخراجم کرد.چون آن زمان آرام آرام مصرف مواد مخدر سنتی از قبیل تریاک و ...
قتل دردناک زن 16 ساله باردار به دست شوهر معتاد
مرا به او معرفی کرد تا حرفه مکانیکی را بیاموزم و در آینده خودم استادکار شوم. حدود دو سال در آن جا کار کردم اما بعد اخراجم کرد.چون آن زمان آرام آرام مصرف مواد مخدر سنتی از قبیل تریاک و شیره و همچنین مشروبات الکلی را شروع کرده بودم. در ساعات کاری، دوستانم به سراغم می آمدند تا به تفریح و مشروب خوری برویم! من هم استادکارم را به قول معروف فریب می دادم و با آن ها دنبال خلافکاری می رفتم. آن ...
شهادت بچه ها را مدیون جلسات مرحوم کافی می دانم
تصاویر شهدا و پدر شهیدان نشان می دهد که آدرس را درست آمده ایم. کنار تصاویر شهیدان حمید و داود عابدی تصویر شهیدی دیگر به نام شهید مهدی عابدی دیده می شود. مهدی پسرعموی شهیدان عابدی است که در بهمن سال 1365، در فاو به شهادت رسید. داخل خانه، مادرشهیدان به استقبال مان می آید. سلام و احوالپرسی می کند و گروه را راهنمایی می کند. چهره اش غصه در دلم می اندازد. چرا که ایشان را دو سال پیش دیده بودم و حالا شکسته ...
شلیک مرگبار به سارق گاوصندوق
پسر جوان که با همدستی دوستانش قصد سرقت از خانه ای را داشت با حضور به موقع پلیس اقدام به فرار کرد اما با شلیک گلوله از پا درآمد. به گزارش ایران، شامگاه یکشنبه 13 شهریور مأموران کلانتری 136 فرجام در تماس با بازپرس محمد وهابی اعلام کردند: لحظاتی قبل مردی 36 ساله به نام سروش توسط پدر و برادرش به بیمارستان منتقل شده اما بر اثر اصابت گلوله به پهلویش فوت کرده است.به دنبال این تماس، تحقیقات به ...
مرد بحران های بزرگ
. 3مرتبه به جبهه اعزام شدم. سیدمحمد گاهی به من سر می زد و سرکشی می کرد و از این طریق از حال یکدیگر مطلع می شدیم. در سال آخر جنگ هم خانه ما در نازی آباد مورد هدف موشک عراق قرار گرفت. ما در طبقه پایین ساختمان بودیم و به لطف خدا آسیب شدیدی ندیدیم اما در این حادثه دردناک، بیش از 40نفر از همسایه ها به شهادت رسیدند. مکث سیدرضا، پسر کوچک شهید: می گفت نگذارید علی زمان تنها بماند ...
احساس می کنم توجه پدرم به زوار اربعین حسینی است
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ زهرا ،دختر شهید ابومهدی المهندس از شهدای مقاومت عراق در مصاحبه با رادیو اربعین در پاسخ به این سوال مهمترین خصوصیت پدر شهیدتان چه بود، اظهار کرد : مهربانی پدرم علاوه بر همه ویژگی هایی که داشتند همیشه مورد توجه من و اطرافیانمان بود، پدرم در کنار خصوصیاتی چون مقاومت، صلابت و تدین ،بسیار مهربان بودند. این فرزند شهید با بیان اینکه اکنون در نجف اشرف به سر ...
آنها بعد از مرگ هم زنده اند!
مغزی شده بود که به بیمارستان منتقل شدند، اما هرگز بازنگشتند. حالا خانواده هایشان مانده اند در حسرت لحظه ای دیدار دوباره؛ اما از اینکه قلب عزیزان شان همچنان می تپد، کمی آرام هستند. سیما فراهای _ شهروند آنلاین| تبسم عمرانی، دختربچه 10 ساله ای است که زندگی اش درست از همان روزی که با خانواده اش تصادف کرد، عوض شد. روز عاشورا بود که تبسم به همراه پدر و مادر و برادرش از شهرستان نهاوند به خانه ...
داوید آلابا: رویای خواننده شدن داشتم؛ بنزما دی جی رختکن رئال مادرید است
روبه جلو نگاه کنم، نه به گذشته. پدر شما موزیسین و خواهر شما خواننده است. نقش موسیقی در زندگی شما چیست؟ با موسیقی بزرگ شدم و این بخش مهمی از خانواده ماست. وقتی بچه بودم، تمام موسیقی ها را داشتیم. در ماشین و خانه، همه جا موسیقی پخش می شد. آیا وارد شدن به حرفه موسیقی را ارزیابی کردید؟ رویای خواننده شدن را داشتم اما فورا متوجه شدم قرار نیست چنین اتفاقی بیفتد. هم چون موسیقی، فوتبال ...
اشک های رتبه 422 کنکور زیر طناب دار / او همکار زنش را کشته بود!
امتحان گرفتند؟ مسئول امور فرهنگی زندان به سازمان سنجش اطلاع داد که داوطلبانی برای کنکور دارند. روز کنکور یک نماینده از سازمان سنجش به زندان آمد و همزمان با داوطلبان دیگر کنکور دادیم. در آن روز من بودم که رشته عمران سازه را می خواستم و دو نفر دیگر که دانشگاه پیام نور شرکت کردند. در این سال ها فکر می کردی خانواده مقتول رضایت بدهند؟ به خانواده اولیای دم حق می دادم که ...
روایت جوان های تحصیلکرده ایی که نعش کشی می کنند
هم می ترسیدند! فقط پسر ته تغازی متوفی که گویا تنها کسی بود که از پدر در زمان حیات نگهداری می کرد و از صمیم قلب او را دوست داشت با من همراه شد. گفت: اینها فقط برای پول آمده اند، 3 سال است پدر چشم به راهشان بوده، بیخود به اینها دل نبند. خودمان انجامش می دهیم... آقای تحصیلکرده با دستان لرزان به همراه آن پسر جوان، متوفی را در کاور قرار داد و روی برانکارد گذاشت و به پسر متوفی گفت مدارک مرحوم ...