سایر منابع:
سایر خبرها
دسیسه سیاه یک زن که عاشق مرد همسایه بود ! / سیروس دم بخت بود !
...: من کم کم این موضوع را به فراموشی سپرده بودم که صبح امروز بچه ام در کوچه در حال بازی بود که ناپدید شد. پرس وجو کردم و متوجه شدم که سیروس پسرم را با خود برده است. کینه قدیمی که او در دل داشت منجر به ربوده شدن پسرم شده است. از شما می خواهم پسرم را نجات دهید. انکار آدم ربایی با شکایت زن جوان، پرونده ای به دستور بازپرس عظیم سهرابی تشکیل شد و در نخستین گام، کارآگاهان اداره آگاهی ...
آسیب شناسی عزاداری حسینی در گفت وگو با آیت الله خاتمی
. وقتی یک مرجع تقلید که معروف به دقت است، روضه ای را می خواند، می توانیم به نقل از ایشان، همان روضه را بخوانیم. نکته دیگر اینکه تا زمانی که روضه ای را نشنیده ایم و سند آن را ندیده ایم، حق نداریم راجع به آن قضاوت کنیم. چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نئی جان من خطا اینجاست روز عاشورایی در مجلسی شرکت کرده بودم. مداح محترم روضه می خواند و آقایی کنار دست بنده ...
حسّ و حال عمار تفتی در کربلا + فیلم
. نقش آن بزدلی را بازی می کنم که ظلم را دید و سکوت کرد و کسی که فقر را دید و لقمه های اضافه اش را خورد. وقتی به کربلا رفتم هیچ حرفی نمی توانستم بزنم تفتی همچنین در ادامه برنامه از تجربه ی حضور در کربلا گفت: سفر به کربلا برایم عجیب بود و سفر دوم هم عجیبت تر بود. من با یک کوله پشتی از آرزو و حاجت رفتم و با خودم گفتم می روم که حاجت روا شوم. اما زمانی که به کربلا رسیدم هیچ حرفی ...
معلمی که درس ایثار را به خوبی آموخت
دیگر در قید حیات نبود؛ ایشان در سال 64 مرحوم شدند. شما هم راه برادرتان را از لحاظ تحصیلات ادامه دادید؟ به توصیه برادرم تلاش کردم که به دانشگاه بروم. من در دانشگاه اصفهان رشته اقتصاد خوانده ام. بهترین خاطره ای که از برادرتان دارید برایمان تعریف کنید. به یاد دارم که اوایل جنگ بود و من در جبهه بودم. یک روز برای استراحت در خوابگاهی در اهواز بودم که دیدم تیمی از مقابل ما عبور ...
دعوای نسرین مقانلو با حیاتی گوینده خبر | نسرین مقانلو حیاتی را با خاک یکسان کرد
همسرم ازدواج کردم و به آمریکا رفتیم. البته سالی یک بار به ایران می آمدم و به صورت ناپیوسته کارهایی انجام می دادم، مثل کار نابخشوده مرحوم ایرج قادری که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی ...
صدرِ شهدای مدافع حرم دانشگاه آزاد
چقدر سختی کشیدید. فقط خدا می داند که چقدر نگران کرده ام، اذیت کرده ام و شما تحمل کردید زیرا تلاش می کردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود. از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی می خواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید، ممنونم. حالا هم از شما خواهش می کنم یک بار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ کس و ...
فقط حسرت می خوردم که چرا آقا نطلبیده؟!
کنم و برمی گردم. اما جور نشد پیام داد( دست از پا درازتر برگشتم نشد از کسی قرض بگیرم همه این روزها خودشان گرفتاری دارند.) ناراحت بود، خودم بیشتر اما گفتم فدای سر امام حسین یا قسمت مان می شود و می رویم یا می سوزیم پای این فراق! کربلا را دیدن با کربلایی شد فرق دارد یک روز حال و احوال خوبی نداشتم . نشسته بودم خودخوری می کردم و توی ذهنم حرف می زدم. از خودم پرسیدم می خواهم کربلایی ...
پیاده روی اربعین با توانیابان/ یک زیارت نیابتی سهم چشم های نگران و پاهای بی قرار
اشک او بود، چه غوغایی به پا شد، التهاب ثانیه ها از دقیقه هم گذر کرده بود و ما دست به دامن آسمان چشم شدیم تا لحظه ای مجال دهد، مگر بند می آمد این سیل بی وقتی که بر کویر دل باریدن گرفته بود؛ آخر التماس و التجا جواب داد و من و او برحذر شدیم از گریه. در همهمه اشک، تمنای دلم دوباره عاشق شدن بود این بار به جای او، خواندن زیارتنامه نوبرانه بود به جای او حتی وضو از نو ساختن به رسم اجابت بود فقط ...
فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیرو های امنیتی + عکس
. با نگاه اول به دلم نشست. ساده، متواضع و فروتن بود. در چهره اش نورانیت خاصی داشت که بیشتر جذابش می کرد. وقتی متوجه شدم از بچه های جنگ است خیلی خوشحال شدم و بارها خدا را شکر کردم. جوابم مثبت بود اما به خانواده گفتم شما تحقیقات کنید بعد من جواب قطعی را می گویم. مهریه هم چهارده سکه به نیت چهارده معصوم علیهم السلام تعیین شد. آقا اسد اهل تجملات و ریخت و پاش نبود و دلش می ...
بغض مصطفی هاشمی ترکید؛ تیم من، تیم ملی ایران نبود؟
که شخصا می خواستم نامزد انتخابات شوم ولی چون سرمربی فدراسیون رامین طباطبایی بودم از انجام این کار خودداری کردم. همیشه پای اعتقادات خودم مانده ام حتی اگر بدترین نتایج را برای من در پیش داشته باشد. اگر با کسی قول و قراری می گذارم هیچ گاه از آن دور نخواهم شد. پای حرفی که زده ام می مانم و همانطور که گفتم، اگر شرایط دو ماه آخر را می دانستم خودم شخصاً نامزد انتخابات می شدم. ایسنا: هدف شما از ...
باور ندارم استندآپ کمدی زیبا باشد
خاطرات خودم و عزیز جون گفتم و شخصیت های دیگر کمرنگ هستند البته در جلد دوم من در حال ویرایش خاطرات اجتماعی، هیئت و شوخی هایی که در آن زمان اتفاق افتاده است و همچنین خاطرات خودم و عزیز جون دوباره هستم البته برای زمان دفاع مقدس را هم می خواستم اضافه کنم که پشیمان شدم چون حس می کنم زیاد نوشته شده است و جایگاهی ندارد. * در این کتاب در قصه ای به ازدواج خودتان اشاره ای کردید اما این قسمت هم به ...
داستان زیارت اربعین جابر بن عبدالله/ یا حسین: ما شرکت کردیم در آنچه شما در آن داخل شدید
ه روح دین را. ببینید چقدر خوب معیت خود را با سیدالشّهداء بیان کرده است! می گوید: من اصلاً از شما هستم، من با شما جنگ کردم، در رکاب شما شمشیر زدم، من تشنگی خوردم، فرزند من سر بریده شد، فرزند من ذبح شد، برادران من کشته شده اند، خودم هم ذبح شدم، چرا؟ چون نیت من اینطور است. خدایا به حق محمّد و آل محمّد به ما هم نوری عنایت بفرما که به روح دین آشنا شویم، و حقیقت دین را دریابیم. و به دل های م ...
آثار مستندنگار و خاطره از ادبیات داستانی خلاق و نوین پیشی گرفته است
، خانم پروین مرادی هنگام تعریف خاطرات این شهید منقلب شدند و بعد از آن تماس گرفتند که قادر به ادامه گفت و گوها نیستند. بعد از این اتفاق به شهید حمید تقوی فر متوسل شدم که بعد از چهار سال دم خور شدن با شما موفق به نوشتن کتاب نشدم؛ بعد از این اتفاق خود خانم مرادی تماس گرفتند و آمادگی خود را برای ادامه گفت و گوها اعلام کردند. این نویسنده ادامه داد: همراهی هزار درصدی خانم مرادی هنگام نوشتن این کتاب ...
روحانی شهیدی که ساواک را کلافه کرده بود
.... حاج خانم راست می گفت که این پسر ترشی نخورد، یک چیزی می شود ! انقلاب که پیروز شد، نفس راحتی کشیدم. حالا می توانستم کامل داشته باشمش. ساده بودم. کمتر حتی می دیدمش دیگر. مردم محل فقط به او اعتماد داشتند و شد رئیس کمیته محل. شمیران نو می نشستیم آن روزها. دو سال بعد شد رئیس کمیته تهران پارس. سر و صدا به پا کرد. زمین های قنات کوثر و خاک سفید که برای درباریان فراری بود را تقسیم کرد بین ...
همسر تختی پیش از مرگ با من صحبت کرد | تختی در دامن کسی نیفتاد
این نفس را در خودم نکشم، فردا این نفس اژدهایی می شود و من را بیچاره می کند. پس شما حتما اجازه می فرمایید که من از روز اول اینجا را اختیار کنم و روی دست کسی نچرخم! در هر دوره و عصری در ورزش ما کسانی آمدند، درخشیدند و الگو شدند. در زمانی که مردم فقط به ورزش فکر می کردند، یک مرتبه دیدند ورزشکاری آمده که افکارش نو است و موج قشنگ مثبتی ایجاد کرده و کارهایی کرده که کسان دیگر نمی کردند. ...
اشعار پیاده روی اربعین حسینی
ساخته آسمان ها را در این ایوان، مجاور ساخته از قدم هایت بپرس: این راه پایانش کجاست؟ کاین چنین از عالم و آدم، مسافر ساخته نه فقط قلب تو، قلب عالمی را سوخته نه فقط از من که از هر سنگ، شاعر ساخته خاک راهش مُحییَ الاموات، عطرش زندگی از قلوب مرده هم این خاک، عابر ساخته آن که می خوانی برایش: یا حبیبی یا حسین هر نگاهش، یک حبیب ابن ...
لیلی گلستان: پدرم را به خاطر مهاجرتش از ایران نمی بخشم/ کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" یک شبه معروفم کرد ...
.... اگر شما فکر کردید من به دلیل آشنایی ام با شاملو، گلشیری، براهنی و این کسانی که با حکومت مخالفند، می توانم آنها را به اینجا بکشانم و برایشان شب شعر و قصه بگذارم، معذورم. چون به هر حال تامین بودجه این کار با دفتر مخصوص فرح است و آنها نمی آیند و من اصلا خودم هم به آنها نخواهم گفت. برای اینکه جواب شان را از همین حالا می دانم. گفت من فکر کردم که می توانی یک جوری کمک کنی. گفتم نه، دلم نمی ...
نوجوانان خیرآبادی پا در رکاب پیادگان اربعین گذاشتند
خستگی مسیر، ذره ای از اراده آن ها برای رسیدن کم نکرده است؛ و تو ماراتن عشقی را تجربه می کنی که خط پایانش به حضرت عشق یعنی ابا عبدالله الحسین (ع) منتهی می شود و جالب اینکه همه در این ماراتن برنده اند. مداحی در حین صحبت ما شروع می کند به روضه ابوالفضل خواندن؛ صدای گریه از گوشه و کنار مسجد بلند می شود و جاماندگان جانسوزتر گریه می کنند. اتوبوس از راه می رسد، زائر اولی ها زودتر خودشان را به ...
یادکردی از شهید حاج موسی رضازاده/شهیدی که با یک کلمه 4 اسیر گرفت
بود از کودکی با مسجد و منبر آشنا بود. فرزند معنوی روحانیت و دل بسته و عاشق امام حسین (ع) بود. به انس با قرآن و نماز شب و توسل به اهل بیت علیهم السلام از همان کودکی عادت داشت، طوری که تا لحظه شهادت نماز شبش ترک نمی شد. استفاده اخروی از تامین معاش : سردار شهیدحاج موسی در سال 1345 با بعضی از دوستانش وهمفکرانش به منظور تامین معاش وبه قصد تبلیغ راهی نور اباد ممسنی شد با سر مایه ...
نیم قرن عاشقی در کوچه سردار ساری/ اینجا سوزن ها ذکر می گویند
بنده به آنان گفتم با کمال میل می پذیرم. من الآن با رضایت تمام دارم این پارچه را می دوزم و حرف شان را قبول کردم. یک ماه قبل، یک مشتری خانم با پسر 21 ساله اش وارد مغازه من شدند، از من خواست تا برای پسرش یک پارچه با نام ابوالفضل(ع) بدوزم؛ رفتم که از آن پسر بپرسم که نخ پارچه، چه رنگی باشد، متوجه شدم که نمی تواند حرف بزند، مادرش گفت این فرزندم پس از چند ماه از تولدش دیگر نتوانست حرف ...
مادر شهید: پسرم علی اکبر رفت، علی اصغر برگشت
شهید جان دوباره ای به همکلامی مان می دهد. ادامه می دهد: من که نمی دانستم سپاه کار و شرایطش سخت تر از بسیج است. با خودم گفتم حالا می رود سپاه و یک گوشه ای می نشیند و آسیب هم نمی بیند. اصلاً لازم نیست چندان نگرانش شوم. داود عضو سپاه شد. اما باز هم رفت وآمدش به جبهه ادامه داشت. من با تعجب گفتم آخر چرا دوباره می روی؟ گفت مادرجان من عضو سپاه شده ام، اما همچنان رزمنده ام . مراسم عقد داود ...
شهید علی ابوالقاسمی: جوانان راه و رسم آزاد زندگی را از امام حسین(ع) بیاموزند
در آن جوانان باید راه و رسم آزاد زندگی کردن را از امام حسین(ع) بیاموزند. پدر و مادرم از این که در زندگی کوتاهم نتوانستم خدماتی را که برای من انجام داده اید جبران کنم، از شما طلب عفو می کنم، اگر خداوند متعال مرا به درگاه خود قبول کرد و به افتخار شهادت نایل شدم، از شما و تمامی ملّت ایران می خواهم که به وصیّت من عمل کنید. وصیّت من این است که هر چه امام بزرگوارمان گفته، از جان و ...
آقانوید بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
.... **: تاریخ این دستنوشته معلوم است؟ همسر شهید: بله؛ بیست و دوم آذرماه 94 این یادداشت را نوشته بودند. گفته اند که حتی یک زیارت عاشورا هم قیام می کند؛ با روضه ارباب از زبان مادرش و خواهرش... ان شا الله شرمنده شما نباشم. شکر خدا خیلی ها با این چله زیارت عاشورا حاجت گرفتند. آقانوید حتی در دستنوشته شان هم نوشته است که امروز با نیت چشمان امام حسن علیه ...
شهید حمزه لوئی: نگذارید خون شهدا پایمال شود
...، همان عاشقی که در وادی مقدس عاشقی، پر پرواز گشود و فرشتگان را نوازشگر روح نابش کرد. می خواهیم هر روز را با نامی و یادی از این ستاره ها، شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... برگ سبزی، تحفه درویش، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. وصیت نامه شهید ولی الله حمزه لویی بسمه تعالی ...
6 روز جنازه راننده را در خودرو خودش حمل می کردم که فرزنداش خودرو را شناختند و دستگیر شدم
ساله هستی؟ 25 سال دارم یعنی تو از برادرت کوچک تری؟ بله! تا چه مقطعی تحصیل کردی؟ کلاس سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. شغل پدرت چیست؟ او کارمند شهرداری بود. اهل کجایی؟ زاهدانی هستم . چند خواهر و برادر داری؟ 2 خواهر و 3 برادر دارم . چرا ترک تحصیل کردی؟ چون علاقه ای به درس نداشتم، بیشتر می خواستم وارد بازار کار شوم تا درآمدی داشته باشم و دستم در جیب خودم برود. چه ...
دانشجوی 22 ساله که عاشق استاد 50 ساله شده است
...: چند وقتی می شود که با یک آقای دکتر 50 ساله آشنا شدم. مردی که فهم و شعور بسیار بالایی دارد و از هم صحبتی با او، چیزهای زیادی یاد می گیرم. از لحاظ علمی هم بسیار پخته و استاد دانشگاه مان است . خودم یک دختر 22 ساله هستم و دانشجو. تصمیم به ازدواج با او دارم اما نمی دانم باید چه کنم. لطفا راهنمایی ام کنید. پاسخ: آن طور که از پیامک شما متوجه شدم با یکی از استادان ...
اتوبوسی که آمبولانس شد
ود نداشت. حاج مهدی تمام صندلی های اتوبوس را باز کرد و به جای آن تخت خواب هایی نصب کرد تا بتواند به خط مقدم برود و با آن مجروحان جنگ را به بیمارستان و خطوط عقب تر منتقل کند. خمپاره هایی که اتوبوس را نشانه رفتند یک روز حدود ساعت چهار صبح، پدرم سراسیمه به خانه آمد. مادرم وحشت کرده بود و از پدرم می پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ پدرم جواب داد هیچ چیز، آمده ام به شما سر بزنم. ...
سحر قریشی در دبی ناپدید شد | افشاگری سحر قریشی از امیر تتلو برایش دردسرساز شد
بردم. مصاحبه کننده شروع کرد به نقد کردن که چقدر شما آدم بی ثباتی هستید، چقدر متغیر و. . . اما مصاحبه کننده به این فکر نمی کند که شاید سحر قریشی چهار سال پیش که مثلا عاشق رنگ سرخابی بود دیگر دیدگاهش از هر نظر تغییر کرده و الان آن رنگ برایش در اولویت نیست. از زن بودن نمی ترسم از زن بودن نمی ترسم ولی وقتی از پنج صبح سرکار می روی و همکاران مرد تو دو برابر همکاران زن هستند ناخود ...
نگاهی و آهی بر ” دیدار با پسر کالیوپ، نصرت رحمانی “
، هنوز کو تا شب ؟ ...بروی؟ نه عزیزم، حالا من برایت چای می آورم ، و بعد شروع می کنی یک بار دیگر داستان ات را می خوانی برای من ! و این بار تا حد امکان شمرده ، محکم ، بدون تپق زدن ! بار اول با قلب ام به داستان تو گوش می دادم ، حالا وقت اش است که آن را با مغزم گوش بدهم !” انگار هنگام نوشتن خدا و شیطان اختلاف ها را کنار می گذارند و بر یک راستا می کوشند . بالاخره دوباره داستان خوانده می شود و ...