لیلی گلستان: پدرم را به خاطر مهاجرتش از ایران نمی بخشم/ کتاب "زندگی، جنگ و ...
سایر منابع:
سایر خبرها
داستانک/ شاگرد خصوصی من
فکرشهر عبدالخالق عبدالهی: تابستان سال 67، یک شب پدرم که از سر کار برگشت، سگرمه هایش را توی هم کرد و با اوقات تلخی گفت: بِچه! صبح زود لباست بپوش میخام ببرمت جایی . من که آن زمان بچه ده - دوازده ساله ای بودم، اول فکر کردم یا یکی از خرابکاری هایم لو رفته یا به خاطر اذیت و اِرنکی های تابستانه ام می خواهد مثل همیشه مرا با خود به اداره ببرد تا اهل خانه نفسی بکشند؛ اما معلوم شد پسر یکی از ...
نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!
این حرف ها آماده کردن من برای رفتن و شهادت خودش بود. وقتی ناراحتی مرا از این حرف ها می دید با خنده می گفت: خیالت راحت! من توفیق شهادت ندارم. * تو مَرد من هستی! بارها اسدالله را در خواب به شکل پدرم دیده بودم. مثل پدری که از دخترش حمایت می کند حامی من بود و بد عادت شده بودم و شاید خیلی از کارهایم را در بدون اسدالله نمی توانستم انجام بدهم. روز بیست و یک بهمن سال 94 از ...
فرار مرد جنایتکار به بلاروس/ اسرارآمیزترین قتل عام خانوادگی فاش شد
رسیدگی به این پرونده از سال 91 به دنبال شکایت دختر جوانی به نام پریسا آغاز شد. وی که به پلیس آگاهی رفته بود، گفت: چند سالی است که پدرم به کشور بلاروس مهاجرت کرده و من به تنهایی در ایران زندگی می کنم. من بیشتر اوقات به خانه مادربزرگم می رفتم و به او سر میزدم. مادربزرگم با عمویم بهراد در یک خانه قدیمی در غرب تهران زندگی می کنند. مدتی است هر بار که با مادربزرگم تماس می گیرم عمویم می گوید او به ...
مهرداد اسکویی: در مستند، همه چیز واقعی است
. یادم می آید برای عکاسی به روستاها می رفتم وقتی با پیرزن ها و اهالی روستا حرف می زدم از تجربیاتشان به من می گفتند و آنجا بود که من فهمیدم فرهنگ یعنی چه، آنجا متوجه شدم که در مستند همه چیز واقعی است و آنچه ثبت می شود، روند ارتباطی تو با مردم است. کارگردان مستند رویاها دم صبح درباره نحوه شروع فیلمسازی مستند خود گفت: در دانشگاه کارگردانی سینما خواندم و شاگرد اساتیدی چون هوشنگ طائری، خسرو ...
همراهی با بازرس در پرونده زیر درختچه ی یاسمن
. متوجه نیستی؟ قدرتم از دروغ زاده شد. همه این ها توضیح دارد: زندگی من حرکت به عقب بود، دریایی که به رودخانه می ریزد. بله، به پدرم بیش از حد نزدیک بودم، نه من به او، او به من. باید کمی روی این خاطره درنگ کنم. متاسفم، بازپرس، اما ناچارم از پدرم یاد کنم. چرا؟ چون من کسی بودم که دورگه، عالی جناب، را کشت. تعجب کردی؟ خب، اجازه بده الساعه توضیح دهم: آن هیولا روح پدرم را در خودش داشت. ناچار شدم ...
گفت وگوی خواندنی با نوه مظفرالدین شاه
خانه ها از کدام خاطره یادتان هست و بیشتر از زندگی در آن لذت برده اید؟ از همه شان خاطره دارم، غیر از خانه اتحادیه ها که فقط آنجا به دنیا آمدم. مثلاً ما معلم خانگی داشتیم، یک عصمت خانم بود که همبازی کودکی مادرم به شمار می آمد. او پاره ای آموزش ها را می داد و برادرش نیز برای آموزش حساب و هندسه به خانه مان می آمد. مدت ها با اینها درس خواندیم. یک معلم فرانسه داشتیم که مدتی با ما زندگی کرد. یک خانم ...
سینما یعنی دلتنگی برای فیلم های خوب
سوم را به دست آورد. وقتی پدرم به بوشهر برگشت با خودش یک پروژکتور آورد و دنیای ذهنی من را که پنج سال و نیمه بودم، عوض کرد. الان که با شما حرف می زنم، دارم به آن پروژکتور نگاه می کنم که در کتابخانه من است. پدرم آن روز که به خانه بازگشت به ما گفت امشب می خواهم چیز جالبی به شما نشان دهم. در بوشهر معمولا دیوارها را رنگ نمی کردند و سفید بودند، پدرم شب با آن پروژکتور یک فیلم سیاه و سفید انیمیشن برای مان ...
سفر به خانه دوستی که در همین نزدیکی است...
...> دوست داشتم همین جا بنشینم و به رویدادهای روز عاشورا فکر کنم، جای سوزن انداختن نبود، با خود گفتم چگونه به حرم برسم، اما همین اندازه که به دوست نزدیک شده بودم باز هم برای من باورنکردنی بود، شاید لیاقت رفتن به حرم را ندارم. زیارت اربعین تقریبا به نزدیک بین الحرمین رسیدم، نمی توانستم جلوتر بروم، با مشقت توانستم جای خود بایستم، می دانستم توان حرکت ندارم، می گفتند باید بعد از سلام به ...
برنج هر کیسه هزار تومن!
از وقتی یادم می آید در حال درس خواندن بوده ام! از این بچه مثبت ها که فقط سرش توی درس و مشق و مدرسه و تست و کنکور است! دانشگاه هم که قبول شدم فقط کارم درس بود و دانشگاه! نمی دانستم اطرافم چه خبر است و چه می گذرد! همه را مثل خودم ساده و بی شیله پیله و مثبت می دانستم و این موضوع پدر و مادرم را نگران کرده بود! دو دائم می گفتند تو با این اخلاقت راحت گول می خوری. من ...
پیرمرد 85 ساله زنش را با ماهیتابه کشت / ازدواجمان سنتی بود!
ا برای کشف این جنایت شروع کنند در ابتدای تحقیقات پسر جوان به کارآگاهان جنایی گفت: امروز من به خانه مادرم زنگ زدم تا احوالش را بپرسم که پدرم به طرز عجیبی پاسخ داد و گفت او خواب است . این مسله باعث شد من نگران مادرم شوم برای همین بلافاصله به خانه آنها رفتم و با جسد مادرم روبرو شدم وقتی از پدرم سوال کردم که چه بر سر مادرم آمده او گفت که در خانه نبود و اظهار بی اطلاعی کرد و من خیلی مشکوک شدم و با پلی ...
مردم ایران امشب به من احتیاج دارند
، چون همه ما منزل پدرمان منزل داشتیم، بلند شدیم زود و بچه مان را برداشتیم رفتیم به خانه پدرمان، دیدیم که بله، اوضاع خراب است، حمله کردند.... آنجا توی باغ بودیم و شام خورده بودیم شاید در حدود ساعت ده بود. دیگر می نشستیم بعد از شام هم همین طور پدرم صحبت می کردند ما گوش می کردیم، گاهی سؤال می کردیم. تلفن زدند که من رفتم پای تلفن، تلفنچی تا صدایم را بلند کردم گفت: آقا محمودخان! دیدم تلفنچی دربار است ...
افشاگری جنجالی اسطوره محبوب درباره دلیل جدایی از همسرش+عکس
بین مارس و آوریل سال گذشته آغاز شد. اما او برای مدت طولانی رنج کشیده بود. من دوران سختی را می گذراندم، اول به این دلیل که از فوتبال خداحافظی کردم و سپس مرگ پدرم که بر اثر کووید رخ داد. من هم 15 روز کووید شدید داشتم. با این حال، همسرم، زمانی که بیشتر به او نیاز داشتم، آنجا نبود. توتی البته خودش را نیز مقصر دانست: وقتی یک زوج از هم جدا می شوند سهم هر کدام 50-50 است. من هم باید بیشتر کنار او می بودم ...
ماجرای خیانت همسر ستاره سابق فوتبال جهان
معشوقه ام را به المپیکو می برم؟ یک محیط صمیمی تر، بهتر به نظر می رسد؛ اینطور نیست؟ با این حال، درست است که من از قبل او را می شناختم. من به عنوان یک دوست با دوستان مشترکمان با او رفت و آمد داشتم. داستان ما بعد از سال نو شروع و در مارس 2022 تثبیت شد. برای شش ماه دچار افسردگی و انزوا شده بودم؛ به لطف نوئمی از این شرایط رهایی پیدا کردم. برای 20 ساله به عشق خود وفادار ماندم اما خیانت او از راه رسید و ...
ای شاه! شمشیر و کفن به گردن خود بینداز و نزد امام برو!
، اما نتوانستند مرا بگیرند، چون جمعیت زیاد بود. می خواستم به خانه برگردم، یک دوستی داشتم که گفت: اطراف خانه شما را محاصره کرده اند که شما را دستگیر کنند. خوشبختانه در کنار خانه ما، خانه ای در حال ساخت بود و دیوار کوتاهی داشت و در آن خانه باز بود. به این خانه رفتم و از طریق این خانه، به خانه خودمان و سپس از آنجا، سوار ماشین شدم و به شهر برگشتم. چند وقتی پیش پدرم بودم، تا اینکه زندانی ها را آزاد ...
احمدزاده برگزیده رویداد ادبی "سلام بر خورشید"شد
سرکار خانم احمدزاده سلام و ممنونم که در گفتگو شرکت کردید، لطفا خودتان را برای مخاطبان این گفتگو بیشتر معرفی کنید، از خانواده تان و اینکه فرزند چندم هستید؟ فاطمه احمدزاده هستم. متولد 1355 ساکن شهرستان ابرکوه. دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی. من سومین فرزند خانواده ای 9 نفره هستم و تنها دختر پدری که شاعر نبود اما نگاه مهربانش بوی شعر و موسیقی می داد. پدرم دوست ...
علی شادمان بالاخره قاطی مرغا شد! | خبر ازدواج علی شادمان رسانه ای شد! | زن خوشبخت علی شادمان کیست؟ + عکس
کارم در این مدت سریال سرزمین کهن بود که 2سال درگیر آن پروژه بودم و در تمام این 2سال هرروز آفیش بودم و باید می رفتم سرکار! هر روز ساعت 6 صبح باید می رفتم سر لوکیشن و تا غروب یا شب کار ادامه داشت و شب ها که به خانه برمی گشتم، معلم خصوصی می آمد تا درس ها را با او کار کنم و بعد از آن شام می خوردم و مرور درس ها را داشتم و دوباره فردا ساعت 6 صبح باید می رفتم سرکار و این داستان 2سال ادامه داشت ...
جلال آل احمد؛ دلزده از حزب توده
. سال های آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی آشنا شدم. در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در بشر برای دانشجویان که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه مردم که مدیر داخلی اش بودم و گاهی در رهبر . اولین قصه ام در سخن درآمد که آن وقت ها زیر سایه صادق هدایت منتشر می شد و ناچار همه جماعت ...
توتی: خیانت همسرم را در موبایلش کشف کردم
شده توسط کاپیتان سابق جالوروسی شروع شد. قبل از این ما به عنوان دوست با هم دور هم جمع می شدیم. سپس، بعد از عید سال نو، این موضوع تبدیل به یک داستان شد. وقتی در 22 فوریه عکسی در استادیوم منتشر شد، عکسی که در دسامبر گرفته شده بود، ایلاری از من خواست که پاسخگوی آن باشم. من آن را رد کردم. در ابتدا نه به او و نه به فرزندان حقیقت را نگفته بودم، زیرا این امر اجتناب ناپذیر بود، زیرا هنوز امیدوار ...
داستان تلخ زن 41 ساله حاشیه شهر
روانه خانه بخت کرد اما رفتار ایرج تغییری نداشت و با آن که صاحب یک پسر شده بودم، او همچنان به دنبال مصرف مواد مخدر و رفیق بازی بود. به ناچار شغلی در بیرون از منزل پیدا کردم تا فرزندانم به سرنوشت من دچار نشوند. در همین زمان دخترم نیز به دنیا آمده بود و من برای سعادت آن ها تلاش می کردم ولی همسرم همچنان غرق در خلافکاری های خودش بود تا این که پسرم در مقطع ابتدایی درس و مدرسه را رها کرد و او ...
فقط حسرت می خوردم که چرا آقا نطلبیده؟!
خیره نگاهش می کند و نگاهی می اندازد و می گوید: شاید حالا فکر کنی ناراحتم از اینکه انگشترم را فروختم اما اصلا اینطور نیست احساس می کنم این کربلایم با همه کربلاهایی که رفتم فرق دارد. چون برایش سختی کشیدم. درد فراق چشیدم و اشک ریختم. به قول همسرم اینکه از چیزی که خیلی دوست داشتم گذشتم، به چشم آقا می آید. خیره می شود به انگشتانش، دستش را توی هوا تکان می دهد و می گوید تازه نمی دانید وقتی جای خالی اش را ...
وقتی گل های ضریح امام رضا(ع) نصیب می شود | تک نگاریِ تجربه ای ناب از زیارت حرم ضامن آهو
اینی که هست بدتر بشود چه؟! از زمین و زمان کنده شده بودم و غرق در افکارم بودم که ناگهان دستی روی شانه ام نشست. سرم را که برداشتم خانمی بود که هرچه فکر می کنم اصلا چهره اش در خاطرم نیست. شاخه گلی در دستش بود که به سمت من گرفته بودش. همزمان داشت می گفت: امروز صبح موقع اذان زمانی که گل های چهارطرف ضریح را برای تعویض به بیرون می بردند چندشاخه گل به زمین افتاد و من همه شان را برداشتم، و حالا ...
همسر تختی پیش از مرگ با من صحبت کرد | تختی در دامن کسی نیفتاد
لامان علی را می شنیدم. می شنیدم همه اش دارد از مردانگی می گوید، از فتوت می گوید، از مرام می گوید. این باعث جذب من شد، ضمن اینکه پدرم خیلی تأثیرگذار بود. به نظرم، هرکسی می خواهد وارد مسیر منیع فتوت و مردانگی شود باید از بچگی شروع کند. باید، مثل انستیتوهای ورزشی، بچه هایمان را بسپاریم به دست مرشد زورخانه. من 3 سال پهلوان پایتخت شدم، بعد از انقلاب. خدا بیامرزد پهلوان مصطفی طوسی را. ای ...
غافلگیری زن خیانتکار در خانه مرد غریبه/ همسرش با ماموران بالای سرش حاضر شد+جزییات
باردار شدم و شوق زندگی به خانه ام بازگشت. با این حال سیاوش همچنان در خانه نبود و من خودم را با دخترم سرگرم می کردم. چهار سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد و من دیگر گرفتار بچه داری شده بودم تا این که آن ها راهی مدرسه شدند و دوباره من در تنهایی خودم فرو رفتم. در همین روزها بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد یکی از شرکت های هرمی شدم تا هم از تنهایی بیرون بیایم و هم یک شبه پولدار شوم. ...
سراج: شاگرد فرامرز پایور بودم و آواز را از محمدرضا شجریان یاد گرفتم
شفیعیان بودم. آواز را نیز در نزد استاد محمود کریمی و محمدرضا شجریان فرا گرفتم. خاطرم هست زمانی که کم سن و سال بودم، استاد پایور به عنوان یکی از سرآمدان روزگار موسیقی در تلویزیون ساز می زد و من عاشق ایشان بودم. زمانی که به تهران آمدم پیش ایشان رفتم و هر جلسه با ایشان برایم بسیار خاص بود. نعیمه نظام دوست دیگر مهمان برنامه بود. او درباره عشق گفت: اولین مرتبه عشق، عشق به خداوند است و باید ...
روحانی شهیدی که ساواک را کلافه کرده بود
.... دیگر به ترسیدن عادت کرده بودم. روزی که همه چیز آرام بود، دلم می لرزید. منافقین که کارشان شدت گرفت، آقا غلام رضا هم همه فکر و ذهنش شد آن ها. چندبار خانه های تیمی شان را پیدا کرد. حاج خانم راست می گفت. زیادی زرنگ بود. مسئله منافقین شوخی نبود ولی دیگر نذر و نیاز می کردم که سالم برگردد. من نگران بودم ولی آقا غلام رضا فقط می خندید. می گفت بادمجان بم آفت ندارد! یعنی چه ؟ آدم مگر با جان خودش هم شوخی ...
روایت برادر 3 شهید از 17 شهریور خونین میدان ژاله
فروشگاه کوروش. گاردی ها شدید تیراندازی می کردند ولی علیرضا انگار ترس برایش مطرح نبود. هر طور بود خودشان را رسانده بودند به فروشگاه و آنجا را آتش زده بودند. قیامت در بهشت زهرا (س) من خودم آن روز چندساعتی توی میدان شهدا بودم و بعد رفتم بهشت زهرا (س). انگار قیامت شده بود؛ همه این طرف و آن طرف می دویدند. گاردی ها هم کلی آدم کشته بودند. پدر و مادرم هم آمده بودند بهشت زهرا و آنجا دیدمشان. ...
روایتی از دلهای بی تاب فرزندان بهزیستی در کاروان "سرزمین امید"
مریم یکی از دخترانی است که از مربی اش خواسته که او را به قبه ببرد. مریم که چند سالی است در خانه های بهزیستی زندگی می کند می گوید:" می خواهم زیر قبه دعا کنم چون من عاقبت بخیری می خواهم." مریم بعض می کند و این چنین حس و حالش را وصف می کند:" نجف که بودم، انگار خانه پدرم بود. من در نجف به پدرم رسیدم. در حرم امیرالمومنین حس راحتی داشتم با مولا حرف زدم. در کربلا فقط اشک می ریزم. اینجا چقدر ...
روایت غم انگیز از زندگی وزنه برداری که در 20 سالگی فلج شد
بوده در صورتی در عکس هیچ چیزی به این معنی نشان داده نشد. جالب اینجا است که همه مربی ها را بیرون می انداخت تا خودش مربی شود؛ کابینت کار بود؛ آن زمان با پرداخت 250 هزارتومان در کلاس مربیگری ثبت نام می کردند و کارت داده می شد. مدتی است ورزش را شروع کردید چه چیزی این انگیزه را در شما ایجاد کرد که دوباره ورزش کنید؟ فرضی زاده: یک روز دراز کشیده بودم؛ خاله ام میله ورزش را کف دستم ...
متهم: فرمان قتل ندادم
خسته شده بودیم و راه به جایی نداشتیم تا اینکه تصمیم گرفتم از رفتار پدرم انتقام بگیرم. برای این کار به دنبال فردی بودم که بتواند پدرم را گوشمالی بدهد. یک روز که به مؤسسه آموزشی خواهرم رفته بودم، با محمد آشنا شدم. او برادر یکی از دوستان خواهرم بود. درباره مشکلاتی که داشتم با او حرف زدم. او گفت حاضر است به درخواست من عمل کند، اما قرار نبود دست به قتل بزند. محمد وقتی در جایگاه قرار گرفت، اتهامش ...
روایت حاج حیدر
بچه های جلسه حاج حیدر هستیم و همین مدل را در دانشگاهی در سوئد نیز شاهد بودم. وی افزود: مرحوم پدرم به شاگردانش مکرر توصیه می کرد حرف حق را بگویید و اینکه شما را بگیرند مهم نیست. عضو شورای انقلاب فرهنگی با بیان اینکه آرزوی چریک شدن را از همان بچگی در ذهن ما کاشته بود، ادامه داد: این آرزو به حدی در ذهن ما پررنگ بود که انتظار می کشیدیم کی بزرگ خواهیم شد تا اسلحه به دست بگیریم و مخفیانه به مبارزه ...