چه کسی می داند من چقدر حرف دارم...
سایر منابع:
سایر خبرها
حال نسرین مقانلو وخیم شد | استوری دردناک نسرین مقانلو اشک همه را درآورد
امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها می نشستم برنامه چشم انداز را می دیدم، همکارانم را نگاه می کردم، گریه می کردم. بازگشت نسرین مقانلو به ایران 10 سال پیش بالاخره تصمیم گرفتم با همسرم صحبت کنم و میزان دلتنگی و علاقه ام به کارم را به او گفتم، خوشبختانه او هم قبول کرد به همراه بچه ها به ایران برگردیم تا بتوانم بدون دغدغه و استرس به کارم برسم. دختری در قفس آقای صلح میرزایی اولین فیلمم بعد از آن دوران بود و بعد از آن برای بازی در سریال مسافری از هند از من دعوت شد. ...
زندگی ام را برای یک عشق تباه کردم
فهمیدم شوهر هانیه مرده، پشیمان شدم. در این مدت عذاب وجدان داشتم و شب ها با دیدن کابوس از خواب می پریدم. چرا خودت را تسلیم نکردی؟ از اعدام می ترسم. می دانم سرانجام این کار چوبه دار و اعدام است. حرف آخر. شرمنده خانواده مقتول و خانواده خودم هستم. اگر زمان به عقب برمی گشت، هیچ وقت وارد این رابطه نمی شدم. یک مرد را کشتم و خودم هم زندگی ام تباه شد. منبع: ضمیمه تپش روزنامه جام جم ...
دراکولای ساواک چگونه اسیر عدالت شد؟
...> در آن شب (19 رمضان) اعصاب بازجو ها واقعاً خرد شد. سردرد گرفته بودند. چند بار شربت و قرص خوردند... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می ماند. دست ها را از مچ با مچ بند قالبی به روی دسته ...
محموله های ارسالی خارج کشور به دست زلزله زدگان خوی نرسیده
توانیم در چادر مسافرتی از او مراقبت کنیم. شب وقوع زلزله هم پسرم به قدری ترسیده بود که مرتب جیغ می کشید. ما آن شب را در ماشین گذراندیم. به جاهایی هم که چادرهای هلال احمر را توزیع می کردند، مراجعه کردیم، اما می گفتند که چادر تمام شده. کارگر هستم از وقتی خوی زلزله آمده امثال من دربه در شدند. پدر یک معلول دیگر نیز می گوید: پسرم 20 سالش است و کارت معلولیتش هم الان در جیبم هست. به خاطر شرایط ...
وقتی عروسک های پوشالی نماد عشق های دروغین می شوند/ نگاهی به تجارت خرس در آستانه یک روز خاص
از پیاده روهای باریک و یخ زده عبور می کنم و قدم هایم را می شمرم تا زمین نخورم، چشم پسر کوچکم عروسک های پشت ویترین را جستجو می کند. با دست نشان می دهد که یعنی مامان، وایسا. جلوی یکی از این ویترین ها می ایستم، خودم هم جذب خرس های رنگارنگ پشت ویترین که از سایزهای مختلف و با رنگ بندهای متنوع کنار هم چیده شده، می شوم. تا به خودم بجنم، پسرم داخل مغازه شده و خودش را پش ...
خاطرات کودکیِ این چند نفر اشک تان را درمی آورد
در آن ماهر شده بودیم چرا که اگر لو می رفتیم درد بود و اشک و فریاد. 8 تقریبا در تمام زمان گرسنه بودن. یادم هست که فکر می کردم زندگی همه بچه ها این شکلی است و درد شکم بر اثر گرسنگی تجربه هر روز همه بچه هاست. خوب یادم هست که وقتی در 7 سالگی کشف کردم با گشتن در سطل های آشغال ممکن است بتوانم غذا پیدا کنم چه افتخاری به خودم می کردم. 9 من فکر می کردم اینکه کودکی ...
چمدان امانتی؛ روایتی دیگر از دومین جلسه دادگاه حادثه تروریستی شاهچراغ
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، محمد رامز خیلی خوب و شمرده فارسی صحبت می کرد. حتی لهجه چندانی هم نداشت. قاضی از او پرسید: همراه چه کسی اومدی شیراز؟ محمد رامز در جواب گفت: 23 مهر، شب که شد با تاکسی به شیراز اومدم. خودم تنها با راننده توی ماشین بودیم. یک میلیون و 600 هزار تومان کرایه دادم. ترمینال کاراندیش پیاده شدم. اولین بار بود که شیراز رو می دیدم. جایی رو بلد نبودم و آشنایی هم ...
رضا همانطور شهید شد که دلش نمی خواست!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید رضا اسماعیلی اصالتا اهل افغانستان بود که اولین بار سال 92 عازم سوریه شد تا برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) با دشمنان تکفیری مبارزه کند. در اواخر همین سال وقتی 21 ساله بود و خبر پدر شدنش را نیز شنیده بود باز هم پایش برای جهاد در راه خدا سست نشد. رفت و در 8 اسفند به شهادت رسید. اکنون پیکر شهید رضا اسماعیلی در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شده است. مادرش ...
خبر خوب| در این صنعت حرف اول را می زنیم/ عشق در خیابان های همدان!
، تا امید را تقویت کند. چند وقت پیش، خیابون نزدیک خونه مون یک هفته خیس بود، بدون اینکه بارونی بیاد. هربار رد می شدم به خودم می گفتم آخه این خیابون که توی مسیر رفت و آمد کارکنان اداره آب و فاضلاب هست. چطور هیچ کدوم نمیان و بررسی نمی کنن؟! تا اینکه یک شب، پسرم که تازه معلم شون شماره های سه رقمی ضروری رو بهشون یاد داده بود، گفت: بابا چرا خیابون کنار خونه مون همیشه خیسه؟ زنگ بزنیم 122 تا ...
زنده ماندم تا حامی کارتن خواب ها باشم
آمده است. می گوید: حاشیه بوستان شوش، چاه آب و فاضلاب بود بعد از پیاده شدن از ماشین تنها یک قدم برداشتم و یک لحظه انگار همه چیز از یادم رفت. یک لحظه بود. همه چیز تاریک شد و تمام. زمانی که توی چاه بودم. خیال هم نمی کردم 18 متر را عمودی پایین آمده ام. تا زمانی که بچه های گروه از بالای چاه صدایم کردند. تازه متوجه شدم از کدام مسیر افتاده ام. در چاه اصلی فاضلاب گیر افتاده بودم. حفره ای بزرگ بود و هوا ...
تاریخ ترسناک ثابتی ها
می زدند که از هوش می رفتم، بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده و مجبور می کردند تا راه بروم، که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر ...
سرنوشت تلخ زن 17ساله مشهدی که به بن بست خورد
...، قهر و مشاجره های من با رامین شروع شد و چند بار او را بستری کردیم، اما هیچ فایده ای نداشت. حالا دیگر گاهی شب ها نیز به خانه نمی آمد تا این که با بررسی محتویات تلفن همراهش فهمیدم دختر معتاد 18 ساله ای را به عقد موقت خودش درآورده و در پاتوق های حاشیه شهر با آن دختر زندگی می کند. در این وضعیت دوباره به آرایشگری روی آوردم تا هزینه های زندگی ام را تامین کنم. مادر شوهرم نیز اجاره واحد ...
این مطلب زنانه را مردان نخوانند!
، فردی است که میل به کنترل بر تمام زندگی ات را دارد. 15 سال بعد آن نشانه های علاقه زیاد تبدیل به تهدید کردنِ من به مرگ شد و حالا به خوبی می دانم تنها زمینه ای که اصرار زیاد در آن مشکلی ندارد اصرار به محافظت از خود و سلامتی ات است. رفتار با دیگران اگر بخواهم بر اساس زندگی خودم به دخترهای جوان در زمان آشنایی توصیه ای کنم می گویم به رفتارِ او با دیگرا توجه کنید. همسر من در زمان ...
افشاگری همسر “آقای مجری مشهور تلویزیون”: این آقا دست بزن دارد!
نظر کارشناس هم میزان اجرت المثل – اجرت زحمت کار کردن در منزل همسر- حدود 40 میلیون تومان اعلام شده که در صورت پرداخت نشدن از سوی شوهرتان باید اموالی از او معرفی کنید تا توقیف شود... زن ناگهان حرف قاضی را قطع کرد و گفت: من بابت مهریه یک خانه در همان سال ها دریافت کردم که در اجاره است. گرچه اجاره آن هم هرگز به دست خودم نرسیده؛ اما در مورد اموال همسرم باید بگویم فقط یکی از خانه های او حدود یک میلیارد تومان ارزش دارد. قاضی دوباره گفت: اشکالی ندارد مشخصات همان ملک را به طور مستند به دادگاه معرفی کنید تا برای کارشناسی بفرستیم. ...
روایت شهادت مدافع امنیتی که در آتش جهل قاتل سوخت/ معجزه بخشش والدین شهید را روانه کربلا کرد
روز درگیری قاتل دستگیر می شود، افزود: ساعت 12ظهر این اتفاق درگیری بین نیروی انتظامی و فرد قاتل افتاد، همان روز ساعت 17 بعدازظهر در میعاد 10 قاتل را دستگیر کردند و بعد از دو سال حکمش که اعدام بود اعلام شد و در ابتدا نیت ما برای اعدام نبود اما به دلیل حرف و حدیث هایی که شنیدیم که چرا قاتل اعلام نشد و حتی ممکنه که ما پول گرفتیم و رضایت دادیم برای آزادی، حداق برای تمام شدن این حرف ها تصمیم گرفتم که حکم ...
درد دل یک فرزند شهید؛ ای کسانی که در نهاد مقدس بنیاد شهید مسئولیت دارید، نظر شما چیست؟!
! حتی داخل بنیاد هم یک تلفن دستم ندادند تا اپراتور باشم؛ چه برسد به کارمند. جالب است بنده سخنران اشتغال فرزندان شهید در جلسه ای که برگزار شد بودم! بعد از 21 سال عدم انجام حق مکتوب در خصوص اشتغال بنده، رفتم از بنیاد شکایت کنم؛ تا فهمیدند، با تامین اجتماعی هماهنگ شدند. حتی یک برگه پرینت به من ندادند که معلوم بشود من فرزند شهید، حتی یک ساعت بیمه کاری و تامین اجتماعی ندارم . من هم ...
روایتی از تنها کمپ ویژه نگهداری مددجویان زن که بهبودیافتگانِ اعتیاد هستند | زنانی که با درد ها می دوند
، مددکاری که همراهمان است و خودش از دل اعتیاد برخاسته و حالا دارد به هم نوعانش کمک می کند، مزید بر علت می شود. خیلی دوستش دارند. قدیمی تر ها سخت در آغوشش می گیرند. با اینکه او هفته ای سه بار به اینجا می آید، اما یک سؤال مشخص که احتمالا جوابش را خوب می دانند ورد زبانشان است: چقدر دیگر باید اینجا بمانیم؟ دلشان نمی خواهد بگویند توی پاتوق آن ها را گرفته و به اینجا آورده اند. یکی از آن ها تعریف می کند ...
شاهد عینی زن، زندگی، آزادی در 47 سال پیش
ساعت سه بعدازظهر تا هشت شب در خیابان پرسه زدم. جرأت نداشتم جایی بروم. در این میان هم برای پسرم از داروخانه وسایلی گرفتم. وقتی به تهران رسیدم. با خواهرهمسرم تماس گرفتم. از صحبت ها متوجه شدم که ساواک به خانه مادرشوهرم رفته است. زن، زندگی، آزادی در 47 سال پیش! به خانه خواهر همسرم رفتم، چون می خواستم پسرم در امان باشد. همین که به منزل خواهر همسرم رسیدم، هنوز ننشسته بودم که زنگ ...
گرانی و تورم؛ کفش را از پای مردم در آورده است/قیمت کفش و کتانی میلیونی شد
گوید : تازه خواهرش هم برای عید، کفش نو می خواهد. قیمت کفش و کتانی با افزایش تحریم ها و تورم داخلی تا چند برابر رشد کرد. اگر تا چند سال پیش با 300 الی 400 هزار تومان امکان خرید کفش یا کتانی مرغوب و بادوام وجود داشت، امسال با پرداخت این رقم امکان خرید یک دمپایی ساده وجود دارد. بررسی بازار کفش نشان از رکود شدید این بازار دارد. چراکه دیگر پیداکردن کفش مجلسی یا اسپرت با قیمت پایین ...
درد گران هزینه های دندانپزشکی بر شانه های مردم
به قدری افزایش پیدا کرده که اگر مجبور نبودم زیر بار هزینه عصب کشی نمی رفتم. وی افزود: اگر دندانم را درست نکنم به گفته پزشک باید آن را بکشم و هزینه عصب کشی هم حدود یک میلیون و 600 هزار تومان می شود. خانم اکبری هم که به همراه فرزند 10 ساله اش در حال خروج از مطب دندانپزشکان متخصص کودکان در خیابان مدرس است، گفت: دو تا از دندان های شیری پسرم درد می کرد و شل شده بود که به کلینیک ...
ابراهیم دوتارزنی که مرده شور است
... لان جای آخر خطی هاست ص59 باید یک جایی باشد که آدم بدون هراس و در آرامش جان بدهد و همه چیز را تمام کند. لان آن جاست؛ جایی که آدم به دور از هیاهوی زندگی راحت جان می دهد. ص52 جان کندن در لان بدون درد است، دوست دارم درست مثل همه ی کسانی جان بدهم که قبل از من در لان مرده اند، همه ی کسانی که ابراهیم می گفت سر شب تب داشته اند و آخر شب مرده اند. در لان جان دادن سخت نیست. مردن ...
من به دنبال من!
روانپزشک و روانشناسی که با دزدها و جانی ها سرو کار داره، تشخیص ترنس بودن و نبودن را هم می دهد، همان روانشناس و روانپزشک باید دنبال هویت داشتن و نداشتن ترنس ها را بگیره. دغدغه ای به نام هویت هر ساعت که کنار مبین بودم از حجم رنجی که می کشید به درد می آمدم. راست می گفت مبین با درد و رنج بزرگ شده بود و حالا هم انگار با درد و رنج ادامه می دهد. این رنج همراه که از کودکی با او بزرگ ...
نارنجک های حسن صدای داعشی ها را خفه کرد!
مورد نظر برسانم، اما حسن جلویم را گرفت و گفت تو زن و بچه داری، من که مجردم باید این کار را کنم. نارنجک ها را گرفت، ضامن شان را کشید و به سمت اتاق رفت و یکهو خودش را داخل اتاق انداخت. اول صدای رگبار آمد و بعد صدای انفجار. ناگهان همه جا ساکت شد. یک دقیقه گذشت و هیچ صدایی از هیچ کس بلند نشد. یکی از همرزمان افغانستانی به نام جمعه خان گفت نکند حسن را شهید کرده اند و حالا سرش را از تن جدا کنند. ایشان سینه ...
انتقاد نخستین وزیر زن جمهوری اسلامی از بگیر و ببند در مسأله حجاب/ برخی دختران بی حجاب، پیش از پیروزی ...
این موارد پرداختند؟ برای کدام یکی از مشکلات اجتماعی کشور برنامه داشته اند؟ البته چرا! وقتی مقام معظم رهبری یک صحبتی می فرمایند، همه یک پرچمی بالا می برند که چنین و چنان است ولی اکثراً در حد چندتا حرف و تبلیغات باقی می ماند و وارد فاز اجرایی و عملیاتی نمی شود. همه مردم، آحاد این ملت هستند و به همه باید بها داده شود. به نظرم باید درباره روش ها تجدید نظر کنیم. راجع به دیدن افراد و دیدن ...
پدر شهیدان گلستانی به فرزندان شهیدش پیوست+عکس
.... (همه اینها را از قول یکی دیگر از اسرا تعریف کرد) گفت که پسرش را همانجا دفن کرده اند و صلیب سرخ هم تأیید کرده شهادتش را. ولی آن ها منتظر مانده اند 18 سال تا بالاخره جسد را بعد از سرنگونی صدام گرفته اند. پدر به گریه افتاد که پسرم مثل یاران امام حسین (علیه السلام) تشنه شهید شد. پسر دوم 13 ساله بوده و شهید زین الدین موافق رفتنش به جبهه نبوده است. پدر شهدا گفت: به پسر دومم گفتم ...
زخم های معطر تپه های الطاموره/ راز پیکر خوش بوی حاجی در معرکه ی خاک، خون و خورشید
افتاد دنبال کارها تا مشکلش را حل کند. یک روز که آمده بود خانه دیدم صورت ماهش زرد شده. رنگ و رو نداشت. لب هایش خشک خشک بود. هر چقدر اصرار کردم چیزی نمی گفت. من برایش ناهار گذاشته بودم و همراهش برده بود اما با فشارِ افتاده برگشت و لام تا کام حرف نمی زد. بعدها فهمیدم غذایش را به یک بنده ی خدا که همیشه سر راهش را می گرفته و با حاجی سلام و علیک و درد و دل می کرده می بخشیده و چون سر شلوغ بوده بدون غذا می ...
مرور خاطرات انقلاب و دفاع مقدس در کتاب از "کردستان تا جزایر همیشه فارس"
دیوار که در حدود 10 متر طول داشت، با اسپری و خط درشت، شعار مرگ بر شاه نوشته بودیم. سربازها جلوی مغازه، آماده برای تیراندازی نشسته بودند. تیمسار ناجی که صورتش از شدت خشم برافروخته شده بود، به سربازها دستور داد تا هرچه سریع تر تمام شعارها را با تیر پاک کنند. سربازها یک نگاهشان به مردم بود و یک نگاهشان به تیمسار و مانده بودند که این کار را بکنند یا نه. در همین حین، دوباره صدای خشمگین تیمسار در ...
روایت هولناک از یخ زدن دو کارتن خواب در فرحزاد
صفر بود، چشمم به آسمون بود که چه وقت صبح میشه و خورشید بالا میاد که برم روبه روی آفتاب بشینم و گرم بشم. حدود یک سال در حاشیه شهر اصفهان کارتن خواب بودم؛ منطقه ای خارج از شهر که زمین بایر بود و کارتن خوابا اونجا پناه گرفته بودن. صبح یکی از شبای خیلی سرد، وقتی بیدار شدیم دیدیم دو تا از کارتن خوابایی که اون شب دورتر از ما بودن، از سرما یخ زده بودن. می رفتم طبقه بالای ساختمون ترمینال، اونجا ...