سرگذشت سیاه دختر جوان؛ رشوه 200 میلیونب به پلیس برای رهایی
سایر منابع:
سایر خبرها
اغفال شیطانی دختر نوجوان با وعده ازدواج
این ها بخشی از اظهارات دختر 17 ساله ای است که به همراه مادرش و برای پیگیری شکایت از پسری جوان وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر نوجوان با بیان این که اگر پدرم در جریان ماجرا قرار بگیرد، مرا زنده نمی گذارد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: من اولین فرزند خانواده هستم چراکه مادرم به دلایل پزشکی باردار نمی شد. او بعد از 10سال نذر و نیاز و درمان های مختلف ...
او من را با زبان چربش گول زد و به خانه خالی اش برد که ناگهان دیدم...!
ماجرا قرار بگیرد و برای چند سال دیگر از همه چیز محروم شوم، این حادثه را پنهان کردم. ولی آن قدر درد کشیدم که به ناچار به خانه رفتم و مادرم که از نوع رفتارم فهمیده بود حادثه ای برایم رخ داده است. کنارم نشست و من هم همه ماجرا را برایش بازگو کردم. وقتی مادرم مرا به بیمارستان رساند، پزشکان دستم را به خاطر شکستگی گچ گرفتند واکنون نیز پرویز خانواده ام را تهدید می کند که... ...
من صیغه رئیس پولدار 70 ساله ام شدم که تجربه یک شب...!
رئیس 70 ساله شرکت عاشق کارمند جوانش شده بود و در آرزوی صیغه کردن او بود. به گزارش وقت صبح به نقل از 55 آنلاین، این زن جوان با اشاره به اینکه به خاطر ثروت رئیس 70 ساله ام صیغه او شدم، می گوید: صیغه زن جوان آرزوی رئیس شرکت بود و من با او خیانت کردم. زن جوانی که هنگام مصرف مواد مخدر به همراه مردی غریبه دستگیر شده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ...
من، اسپارتاکوس، پیانو و لنچ
.... بعد از چهار ساعت پیاده روی به جاده فاو می رسیدی. آنجا سوار کامیون های ارتشی و بسیجی و سپاهی می شدیم و به آبادان می آمدیم. تکان دهنده ترین حادثه ای که در این دو سال تجربه کردید چه بود؟ یک روز در اتاق پدرم در بیمارستان نشسته بودم، آنجا فقط عدسی داشتیم بخوریم، هیچ چیز به جز عدسی نداشتیم و کنسروهای قارچ که خیلی هم ارزان بود. قارچ و عدسی غذای ما بود. من شب ها می رفتم خانه ...
زن های روستا با دیدن من بسیجی شدند
پایم در جهاد بود و یک پایم در بسیج. روستایی بودم و بهتر از بقیه بلد بودم چطور ماست چکیده یا نان و کلوچه درست کنم. بعضی وقت ها هم برای دلداری خانواده شهدا به خانه هایشان می رفتم. جنگ ادامه داشت و جبهه هم نیاز به کمک های بیشتری داشت، برای همین روستا به روستا برای جمع آوری کمک های مردمی می رفتم. خجالت نمی کشیدم، چون با عشق و علاقه این کار را انجام می دادم. برای جمع آوری کمک به روستا های دلبر، شاره و ...
نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
. هوا هنوز تاریک بود. سعید صادقی گوشی را برداشت و شروع به صحبت کرد. اسم علی را که برد، گوش هایم تیز شد. صادقی با رمز صحبت می کرد و می گفت هنوز عملیات انجام نشده. دیگر حسابی گوش می دادم که صادقی با خنده گفت: ای بابا! علی با این سیدصباح! از دوری تو خواب نداره. آره بیداره. گوشی! بعد با چشم و ابرو اشاره کرد که بروم پای تلفن. گوشی را گرفتم ولی آن قدر کفری بودم که سلام و احوالپرسی نکردم. گفتم: ها! چیه ...
دوخت ملحفه رزمندگان با نور ضدهوایی
ما تمام می کنیم این ها هم برای رزمندگان لازم است. علاوه بر آن حلوا و مربا می پختیم، ملافه و لباس جمع آوری و بسته بندی می کردیم و فصل سرما هم کلاه، شال گردن، دستکش و لباس گرم می بافتیم. من به علت اینکه کنار مسجد حاج الله یار تازه خانه خریده بودیم و قرض داشتیم چون به همسرم قول داده بودم کمکش کنم تا صبح کار مردم را انجام می دادم و صبح تا شب هم در مسجد به ستاد پشتیبانی کمک می ...
زخم هایی که باقی ماند
به مرخصی آمدم. پدرم همچنان مخالف بود. این بار در قالب نیروی بسیجی و مردمی با جلب رضایت پدربزرگم به منطقه فکه اعزام شدم و در بهمن سال 1360 در عملیات فتح المبین شرکت کردم. سوگندی که با اسارت شکسته شد باقری خاطرنشان کرد : بعد از عملیات به منزل پدری برگشتم. پدر و مادرم قرار بود سال 1361 به حج مشرف شوند. با توجه به این که فرزند بزرگ خانواده بودم، پدرم قسمم داد و از من خواست دوباره ...
در رسانه | گزارش ایسنا از یک خانه امن در قزوین
...، آرزوی دوران بچگی شهره می گوید، خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند و ادامه می دهد: 14 سالم بود که به من گفتند دیگر نیازی نیست به مدرسه بروی. قرار است به جای مدرسه راهی خانه شوهر شوی. من هم که علاقه ای و مدرسه نداشتم، مثل همه دختربچه ها که آرزوی بر تن کردن لباس عروس را دارند، غرق در خیال و رویای عروس شدن شدم. شهره می گوید: راستش را بخواهید از خود، بی خود شده بودم و دوست ...
یکی از عوامل تعیین کننده سرنوشت جنگها، تدارکات و پشتیبانی جبهه نبرد است
بهداشتی و تقریباً هر کاری که از دستمان برمی آمد انجام می دادیم و سعی داشتم در آن دوران سخت نقشی موثر داشته باشم. گوزلیان می گوید:سال 65 بسیج خواهران در زنجان شکل گرفت من به عنوان مربی، دوره های آموزش نظامی را در پایگاه های مقاومت بسیج به داوطلبان آموزش میدادم بعد از مدتی وارد سپاه و جذب شدم و در آبان سال 68 صاحب فرزند پسری شدم و با حمایت مادرم و همسرم به فعالیت خود ادامه دادم. ...
روایت خانم دکتر فوق تخصص قلب از حضور داوطلبانه در جبهه جنوب
ادامه می خوانید بسم الله الرحمن الرحیم، بنده زینب امیری مقدم، متولد 1322 کرمان هستم. مادرم کرمانی و پدرم اهل گناباد، نظامی و کمک دامپزشک بود. من فرزند اول خانواده هستم، چهار خواهر و سه برادر دارم که یکی از برادرانم به نام مسعود در چهارم شهریور 1360 با شلیک گلوله موتور سوار سازمان منافقین به سرش در خیابان ایرانشهر تهران ترور و به شهادت رسید. در حالی که برادرم به تازگی از مرخصی جبهه جنگ ...
من باورم نمی شد شوهرم در خانه دوربین گذاشته و هر روز من را ...!
مواد مخدر آشنا شدم. ابتدا به صورت تفننی و پنهانی مصرف می کردم و درگیر تفریح و خوش گذرانی شده بودم. خلاصه به چیزی جز تفریح و رفیق بازی نمی اندیشیدم تا این که بالاخره صبر مادرم تمام شد و اصرار داشت که باید دور معاشرت با دوستانم را خط بگیرم و با ازدواج زندگی جدیدی را آغاز کنم. 28 ساله بودم که مادرم به خواستگاری هانیه رفت و ما به طور سنتی با یکدیگر ازدواج کردیم. ...
سرنوشت تلخ زن جوانی که گرفتار مواد مخدر شد
...> *هنوز با همان مرد زندگی می کنی؟ نه. سال هاست جدا شده ام. از وقتی معتاد شدیم از هم جدا شدیم. *چرا؟ من را مجبور می کرد به خاطر مواد خیلی کارها بکنم. از وقتی به مواد مخدر معتاد شد همه چیز خراب تر شد. *چرا به خانه مادرت برنگشتی؟ مادرم همین که بچه ام را نگه می داشت برایم کافی بود. *تو را با سه زن دیگر گرفته اند. شما در خانه چه می کردید ...
اعترافات سارق هزار چهره در عالم مستی
. گفتگو با او را می خوانید. ماجرای حکم اعدامت چه بود؟ من اهل یکی از شهر های جنوب شرقی کشور هستم. سال ها قبل در بین خلافکاران برای خودم کسی بودم و همه از من حساب می بردند. قاچاقچی حرفه ای مواد مخدر بودم، اما دستگیر شدم و همه ثروتی را که به دست آورده بودم، از دست دادم. پس از دستگیری و محاکمه، به اعدام محکوم شدم. درحالی که حکم اعدامم تأیید شده بود، توبه نامه نوشتم و درخواست بخشش ...
پیام شهدا| راهی جز راه امام و رهبری نرفتم
! حلالم کن اگر خلافی انجام می دادم از روی نادانی بود. مادر بزرگم به خداوندی خدا قسم که تو را بهتر از همه دوست دارم. غیر از خدا مادرم امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر من شهید شدم، ناراحت نباشی و گریه نکنی باید افتخار کنی که پسری در راه خدا دادی. إن شاءالله ولیم امامم است. و امّا برادرانم! اگر من شهید شدم، ناراحت نباشید و افتخار کنید. و شما را به خدا سوگند می دهم حلالم کنید و من هم اگر شهید ...
روایت بانوی خرم آبادی که با اینستاگرام به نجاری رسید!
کامل داشته است. علاوه بر اراده و عزم قوی که در وجود خانم سجادی است، هیجان و انرژی او هم قابل وصف است، این بانوی جوان و موفق روایت نجاری اش را با اشتیاق برای ما تعریف می کند. از خیاطی تا نجاری کارمان که دوخت لباس خانگی بود، رونق گرفت و با سود آن یک چرخ صنعتی سر دوز و بعد هم یک چرخ راسته دوز خریداری کردیم، این قضیه مربوط به سال 98 است، اما متوجه شدم من آدمی نیستم که با ...
عشق تلگرامی سر به رسوایی کشید/ تجاوز به دختر جوان در اتاقک نگهبانی
از همسر سابقم خواستم تا دخترم را به طور موقتی به من بسپارد.سعی کردم در تربیت او دقت کنم تا کمبود محبت هایش جبران شود اما به دلیل مشکلات عاطفی و مالی پس از طلاق، بسیار کلافه و سردرگم بودم تا این که با کمک پدرم در یک موسسه مشغول به کار شدم و زندگی را در کنار دخترم ادامه دادم.با آن که تلاش می کردم دخترم کمبودی نداشته باشد اما او بسیار ناآرام و پرخاشگر شده بود و با هر بهانه ای قهر می کرد و به منزل ...
قصه معتادی که از قبرس بازگشت
قول خودش دیگر نمی توانست درس بخواند. من هم از همان سال ها دیگر او را ندیده بودم و هیچ احساس عاطفی خاصی به او نداشتم. در عین حال با اصرار خانواده ام ازدواج با او را پذیرفتم. قرار بود همایون بعد از بازگشت به ایران دوباره زندگی را از صفر شروع کند، ولی من خیلی تردید داشتم و نمی دانستم او این همه ثروت را چگونه در خارج از کشور مصرف کرده است. همه اطرافیانم معتقد بودند بعد از ازدواج با یکدیگر ...
وقتی شوهرم در خانه نبود برادرشوهرم به خانه آمد و باورم نمی شد...!
همسرم به خانه آمده است. من شاید از سخت تر شدن شرایط زندگیم از نظر مادی اندکی در مضیقه قرار گرفته بودم . ولی چندان از اعتیاد همسرم ناراحت نبودم زیرا می دانستم هر اندازه که او در افیون مصرف مواد مخدر فرو رود. من خواهم توانست به آسانی و با فراغ بال بیشتری دلدادگی های خود را با سهیل تقسیم کنم. سهیل در ابتدا این پیشنهاد من برایش غیر قابل هضم بود و به هیچ عنوان ...
اعدامی عفو شده، در مستی جرایم تازه اش را فاش کرد
برترین ها: مردی که به اتهام قاچاق مواد مخدر به اعدام محکوم و سپس بخشیده شده بود این بار به جرم دزدی از مغازه ها دستگیر شد. متهم که با نقشه های حساب شده چند سرقت را عملی کرده بود در حالت مستی راز جرایمش را فاش کرد و دستگیر شد. مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: چند روز قبل در قهوه خانه با مردی آشنا شدم که وضع مالی خوب دارد و ماشین مدل بالایی زیر پایش بود. آن مرد مدعی بود که در کار ساخت ...
هرگز باورم نمیشد آن مردی با صورت پوشیده مرا آزر داده همان...!
...> او با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود و همسر و دختر 22 ساله اش می گفتند که وی توسط فردی غریبه به قتل رسیده است. همه ما خواب بودیم که ناگهان با شنیدن صدای مهیبی بیدار شدیم. مرد غریبه ای را دیدیم که با پارچه صورتش را پوشانده بود. وی چاقویی در دست داشت و من و دخترم را تهدید کرد. سپس بالای سر شوهرم رفت و درحالیکه او خواب بود با ضربات چاقو وی را به قتل رساند. ...
راز قتل پرماجرای مرد ثروتمند در لواسان و زن سالخورده در تهران فاش شد!
سرنخی دست نیافتند که این ماجرا برای تیم جنایی نشان می داد، قاتل فردی آشنا بوده و از محله موردنظر شناخت داشته است. قتل مرد ثروتمند در لواسان تحقیقات در رابطه با این پرونده ادامه داشت تا اینکه بیست و نهم شهریورماه همان سال، زن جوانی به اداره چهارم پلیس آگاهی رفت و فقدان پدر میانسالش را به کارآگاهان گزارش کرد و مدعی شد که از خانه وی اموال باارزشی به سرقت رفته است؛ بدین ترتیب تحقیقات ...
از نامه ای به رهبر انقلاب تا راه اندازی اولین کلوپ دینی در خرمشهر
آن را بیرون می آوردند. یک بار که ساواک به خانه ما آمدند، همه خانه را به هم ریختند. وقتی رفتند سمت رختخواب ها، مادرم سعی می کرد جلوی شان را بگیرد. اما نتوانست، ولی آن بالش را برداشت. از کارش خنده ام گرفته بود. بعد از اینکه منزل ما را به هم ریختند، ساواک مرا با خود به زندان برد. آن موقع هجده سالم بود. چند روزی در بازداشت بودم. علمای شهر چون با فعالیت های ما آشنا بودند تحصن کردند. دو، سه روز قبل از ...
فخری ملک پور: افتخار می کنم تا به حال یک قِران هم بابت تدریس موسیقی نگرفته ام
نفر را می برم. وقتی از استادش حرف می زند، عِرق او را به محجوبی در لابه لای جملاتش می شود حس کرد: من خیلی به نوازندگان سازهای غربی احترام می گذارم، اما فقط ساز استادم برایم دلنشین بود. همه ی جواب آوازها را هم از ادیب خوانساری یاد گرفتم. پدرم هر وقت به خانه می آمد می گفت، دخترم، برایم پیانو بزن! او با پیانوی من آواز می خواند و من هم جواب آواز را می دادم. اصلا فضای موسیقی آن سال ها خیلی خوب ...
کارآفرینی در تار و پود فرش های پرنقش و نگار
...> من شش ساله بودم که پدربزرگم از دنیا رفت؛ به همین دلیل هم خاطرات بسیار مختصری از ایشان به یادم مانده است. من حتی از کودکی و دوران تحصیل هم خاطرات زیادی ندارم. این در حالی است که فکر می کنم کودکی من در ایجاد شخصیتی که اکنون دارم، بسیار تاثیرگذار بوده اما متاسفانه چیز زیادی از آن دوران به خاطر نمی آورم. مادر من متولد سال 1305 و تک فرزند خانواده بود. پدر او خیاط و مادرش هم معلم بود. با این که در ...
مردی از جنس هنر
به این هنر داشت. ولی علاقمند بود من نیز خط را به عنوان یک هنر موروثی ادامه دهم و برای تکمیل اطلاعات مان، کتب پیشکسوتانی که در این ارتباط زبانزد بودند ( زنده یاد عبد المجید طالقانی که در شکسته نستعلیق تبحّر داشت و ... ) را تهیه می کرد . من نیز در کنار ایشان ضمن تمرین خط ، بیشتر وقت خود را به دیدن تصاویرنقاشی گونه ی کتاب های مورد نظر صرف می کردم ... مشاهده ی بسیاری از تابلوی ...