سایر منابع:
سایر خبرها
مادر شوهرم گفت دختر زیبای برای پسرش در نظر گرفته است
زن 18 ساله گفت: 13سال بیشتر نداشتم که با اصرار پدرم درحالی پای سفره عقد نشستم که نامزدم 21 سال از من بزرگ تر بود. پدرم شیربهای زیادی از خانواده همسرم گرفته بود وبه همین خاطر هم مرا مجبور کرد تا با حمید ازدواج کنم. در آن دوران من هنوز از زندگی مشترک آگاهی کافی نداشتم درس و مدرسه را رها کردم و به خانه بخت رفتم اما تفکرات من با همسرم زمین تا آسمان تفاوت داشت. با این حال بعد از چند سال ...
خودکشی دختر چشم رنگی پس از تجاوز در زیرزمین خانه شیطان
دیگر تن به خواسته اش ندادم این بود که دیگر جواب تلفن هایم را نمی داد تا اینکه دوستم به من خبر داد که او را با یک دختر دیگری دریکی از پارک های محله دیده است راستش را بخواهیم باور نکردم و ولی بعد خودم پی به ماجرا بردم او دیگر مرا رها کرده بود دیگر از آن وعده هایی که به من داده بود و قرار بود مرا خوشبخت کند خبر نبود. او همیشه مرا چشمان سبز زندگیش خطاب می کرد و می گفت تو برای من هستی ...
درخواست های نامتعارف شوهر، زن را به پاسگاه کشاند!
چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم زندگی عاشقانه ای را برایش ...
هم آغوشی زن جوان با دوستان ناباب شوهر بی غیرتش+جزییات
که در برابر سالومه احساس سرشکستگی می کردم و به اوضاع اقتصادی خودم افسوس می خوردم. تا این که روزی سالومه از من خواست در شرکت تجاری برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم ...
بانوی کارآفرینی که در قلب برهوت کولاک کرد
جلسه های کاری می آمد و گاهی در آغوشم به خواب می رفت. شاید همین هر لحظه کنار من بودن است که باعث شده او هم شن و شادن را دوست داشته باشد و بخواهد که در آینده کار مرا ادامه دهد. همیشه می گوید: مامان واسه شن و شادن ناراحت نباش. بزرگ که شدم خودم می چرخانمش. امیدوارم دخترم این محل را بیش از پیش رونق دهد. اسما حسینی در کنار کمپ کویری اش به دنبال توسعه صنایع دستی است. گردشگر باید فرهنگ ...
به خاطر پول و شهرت بازیگر نشدم!
عاشقانه کار را انجام داده و کارم را به بهترین نحو تمام کرده ام؛ چون معتقدم امضای هر شخص پای کارش است؛ درست مثل خلق یک اثر نقاشی. صحبت از نقاشی شد. حرفه دوم شما نقاشی است؟ بله، از سال 1368گالری نقاشی دارم و به لطف حمایت و راهنمایی های پدرم نقاش موفقی بودم. پس به خاطر پول و شهرت وارد بازیگری نشدید؟ به هیچ عنوان. قبل از اینکه وارد عرصه بازیگری شوم، به عنوان نقاش شناخته ...
رابطه نامشروع با زن متاهل زندگیم را ویران کرد/ چراغ سبز نازیلا من را به منجلاب کشاند و..+جزئیات
چنین برایم تشریح کرد: از 4سال و 4ماه قبل خانواده ام مرا طرد کردند. همیشه خجالتی بودم تا اینکه اتفاقی با زنی شوهردار آشنا شدم و همان شد که در خانه اش معتاد شدم وقتی خانواده ام فهمیدند معتاد شده ام خیلی سعی کردند مرا از این منجلاب بیرون بکشند؛ اما شیشه و کراک روح و بدنم را وابسته خود کرده بود و اراده ای برای ترک نداشتم. در این مدت 2 بار به خاطر سرقت دستگیر شده ام و سابقه کیفری هم دارم. ...
خودکشی دختر جوان به خاطر عشق به یک پسر بد ذات + جزییات کامل
که به اتاق مشاور شد بغضش ترکید و اشک هایش سرازیر شد. مریم 18 ساله به مشاور کلانتری قلهک گفت: 4 سال پیش پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و پدرم به کانادا مهاجرت کرد و در آنجا ازدواج مجدد کرد، من نیز همراه مادرم و همسرش زندگی می کردم اما 2 سال بعد، پدرم برایم پول ارسال کرد و توانستم خانه ای بخرم و از مادرم جدا شوم. دختر که دیگر آرام تر شده بود و توانسته بود خودش را پیدا کند ...
نقشه کودکانه برای فرار از خانه
تهران روشن شده است. با شناسایی خانه ویلایی، کارآگاهان پلیس پس از هماهنگی های قضایی با بازپرس جنایی، راهی خانه باغ شده و با ورود به آنجا با آرمیتا و پسری 15 ساله مواجه شدند. دختر نوجوان با دیدن مأموران گفت: با این پسر مدتی قبل در اینستاگرام آشنا و با هم دوست شدیم دیروز که برای ملاقات با او از خانه بیرون رفتم او مرا به این باغ که می گفت مال پدرش است آورد اما با تهدید چاقو مرا گروگان گرفت و ...
با بوکس کاپیتان فوتبال شدم
اخم و غر زدنی بود فوری متوجه می شدم که داستان چیست. باید سریع بگویی غلط کردم(می خندد.) باید زندگی را حفظ کرد. من زندگیم را خیلی دوست دارم. الان برخی از جوان ها بعد از چند ماه زندگی جدا می شوند؛ من خیلی ناراحت می شوم. وصیتم این است که جوانان و هنرمندان، زندگی شان را دوست داشته باشند. من از همسرم و بچه ها که صحبت می شود، در دلم آشوب می شود. این از عشق به خانواده است. باید اتفاقات ...
دنباله رو شهدا باشید و امام را تنها نگذارید
دنیا یا ریاست به سپاه نیامده ام و در سپاه همه چیز است به غیر از اینها. مادرم مرا ببخش و حلالم کن می دانم که مرگ من برایت گران است و من پسر بزرگت بودم. پسری که وقتی پدرم فوت کرد تو مرا تکیه گاه ساختی و به من امید داشتی. مادرم می دانم که دوست داری مانند هر مادر دیگری تشکیل خانواده و ازدواج مرا ببینی و عروست را نوازش کنی و ... مادرم دنیا به غیر از اینهاست اگر در این دنیا برایتان کاری نکردم ...
سمیرا حسینی: ورود بازیگران چهره به تئاتر به خاطر گیشه است
تلویزیون هم گفت: مردم مرا با سریال آسمان همیشه ابری نیست ، می شناسند که این کار را خیلی دوست داشتم، با وجود این که قبل از آن 5، 6 سریال کار کرده بودم. بازیگر نقش سپیده در سریال نمایش خانگی عقرب عاشق (حسین سهیلی زاده 1402) افزود: سریال عقرب عاشق را به خاطر نقشی که داشتم خیلی دوست داشتم. در دو نقش کاملا متفاوت از هم ظاهر شدم که برای من چالش بازیگری داشت و خیلی کار مهمی به لحاظ بازی بود. ...
همسرم خیلی به من مشکوک بود و هر چی قسم می خوردم باور نمیکرد/ نگو خانم زیر سر خودش بلند شده و...
همسرم هیچ گاه برای خرید لوازم منزل یا فروش لوازم قدیمی از من اجازه نمی گرفت تا این که حدود چهار سال قبل یک گوشی هوشمند خرید و با ورود به شبکه های اجتماعی روزگار مرا سیاه کرد از آن روز به بعد با حجاب و آرایش نامناسب پشت فرمان می نشست و برای تغییر دکوراسیون منزل پول های زیادی را هزینه می کرد. دیگر به رفتارهایش مشکوک شده بودم تا این که سال گذشته روزی که به آرامی وارد منزل شدم صدای همسرم را ...
عروس جوان پدرشوهرش را کتک زد و فرار کرد
مدام بهانه گیری می کرد و با کارهایش سعی داشت من را وادار کند از خانواده ام دوری کنم. من پدر و مادر پیری دارم که باید به آنها رسیدگی کنم. چند روز قبل از حادثه همسرم با من دعوا و مرا ترک کرد و رفت. من هم ناراحت شدم و دنبالش نرفتم. روز حادثه همسرم با من تماس گرفت و تلفنی با هم بگومگو کردیم. من سر کار بودم. چند ساعت بعد مادرم تماس گرفت و گفت روژین و برادرش به خانه حمله کرده اند و پدرم را زده اند. آنها ...
سرگذشت تلخ دختر 20 ساله ای که به تله پسران هوسران افتاد
از تهدید های ترسناک شرور سابقه دار به قانون پناه آورده بود، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم مردی سخت گیر بود و هیچ گاه اجازه نمی داد به تنهایی از منزل خارج شویم یا آن طور که دوست داریم لباس بپوشیم. هر دو خواهرم که اکنون ازدواج کرده اند و زندگی شیرین و آرامی نیز دارند، همواره به خواسته های پدرم احترام می گذاشتند و قواعد او را رعایت می کردند اما من ...
بازداشت دوست پسر دختر 16 ساله مشهدی در کمد اتاق خواب
شهرهای اطراف مشهد مشغول کار است، به همین دلیل من همیشه در خانه تنها بودم. با آن که پدر و مادرم همه امکانات رفاهی و تحصیلی را برایم فراهم می کردند و من هیچ کمبودی در زمینه مالی نداشتم اما از این تنهایی رنج می بردم . پدر و مادرم مرا خیلی دوست داشتند و همه خواسته هایم را برآورده می کردند. من هم برای رهایی از تنهایی فقط با گوشی تلفن هوشمندم سرگرم بودم تا این خلاء عاطفی را جبران کنم ...
قتل دختر بچه در شکنجه های مادر و دوست پنهانی مادرش
خودم یک بچه دارم و بهار را مانند فرزند خودم می دانستم. اما چند بار دیده بودم بدن او کبود است .مادرش او را به شدت تنبیه می کرد. آخرین بار هم وقتی از محل کار به خانه برگشتم متوجه شدم بهناز دخترش را کتک زده و او ضربه مغزی شده است. بهناز ترسیده بود و می گفت تحمل زندان را ندارد. او از من خواست تا ماجرا را گردن بگیرم. من هم به خاطر بهناز به دروغ گفتم بهار را کتک زده ام .اما من هرگز او را کتک نزده بودم. من ...
آخرین دیدار
را زدم ، داداش کوچیک ترم درب را باز کرد بغلش کردم، بوی پدرم را میداد.... وارد خانه شدم کسی نبود ، پرسیدم داداش بابایی ، مامانیی کو؟؟ گفت بابا حالش خوب نبود با مامان و عمو رفتن بیمارستان، کم کم داشتم به تصوارتی که در ذهنم ترسیم کرده بودم میرسیدم. بلافاصله با مادرم تماس گرفتم ، با تعجب جواب داد مگر اهوازی مامان؟ گفتم بله ... بغضش ترکید و گفت خوب شد آمدی پدرت دائم سراغت را میگرفت ...
همسرم از من سو استفاده کرد و مرا فریب داد. /رابطه نامشروع شوهرم با مربی موسیقی دخترم / صحنه بسیار بدی از ...
دبیرستان بودم که ارتباطم را با سعید آغاز کردم. او در خواربار فروشی پدرش کار می کرد که سر کوچه ما قرار داشت. من هم که بعد از جدایی پدر و مادرم از یکدیگر نزد مادرم زندگی می کردم به جملات عاشقانه سعید دل بستم و با هر بهانه ای به مغازه آن ها می رفتم اما این ارتباط پنهانی طولی نکشید و سعید به خواستگاری ام آمد ولی مادرم که خودش اوضاع اسفبار پدرم را دیده بود، احتمال می داد که سعید معتاد است ولی ...
نمی گذارم اعتیاد بر من پیروز شود
از طلاقم شروع شد. وقتی از همسر معتادم با یک دختر پنج ساله جدا شدم، خانواده ام من را نپذیرفتند. مجبور شدم تنها با دخترم زندگی کنم. خرج زندگی از توانم خارج بود و به همین خاطر رو به اعتیاد آوردم و مجبور به سرقت شدم. کجاها بیشتر سرقت می کردی؟ هر جای شلوغی که بود سرقت می کردم. ایستگاه اتوبوس، اماکن زیارتی یا حتی داخل رستوران های معروف. نمی ترسیدی کسی به تو شک کند؟ نه ...
برای فرار از خانواده به پارتی شبانه رفتم/ تجاوز پسرشیطان صفت به دختر 16ساله
گرفت و دوستانش را که یک پسر و دو دختر بودند، دعوت کرد. بساط مشروب و گل هم بر پا بود. هر آنچه می دیدم، برایم تازگی داشت ولی ته دلم خیلی آشوب بود. احساس دوگانه ای داشتم؛ هم برای خانواده ام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم. احساساتم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است دیگر خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم. با خودم گفتم ...
خدمتی بعد از تغییر استانش: گفتند به تو مسکن بدهیم مجبوریم از بقیه هم حمایت کنیم!/ایران را دوست دارم و ...
به گزارش “ پیام خاوران ” نجمه خدمتی در خصوص تصمیمش برای حضور در مسابقات از استانی دیگر به جز خراسان جنوبی اظهار داشت: همواره در مسابقات از استان خراسان جنوبی می آمدم. تنها ورزشکار المپیکی در بین ورزشکاران زن و مرد این استان هستم و سابقه 12 ساله حضور در تیم ملی را دارم. بانوی تیرانداز کشورمان افزود: از همواره پدرم من را حمایت کرد تا به این جایگاه برسم. در حالی که بقیه استان ها از ...
ناگفته های یک کودک در ویرانه های غزه ؛ 4 ساعت زیر آوار گم شدم، یک فرشته پیشم آمد و نور بلندی روشن شد...
اطمینان بیشتر این روایت را از پدرم پرسیدم، که دوباره همین ماجرا را گفت. پدرم به خاطر دارد که بعد از شهید شدن خانواده اش آن کودک را به مشهد بردند. اما معلوم نیست که برای سرپرستی به مشهد بردنش یا به طور موقت به آن شهر رفت. به قولِ موزون، اگرچه از دو کودک فلسطینی عکس هم موجود است، ولی از تجربه گر ایرانی مورد سوم اسم و فامیل و عکس در دست نیست. با این حال، مورد سوم در ایران است و می توانند با ...
گفت وگو با جانباز "مهدی بساوند" (بخش دوم) جانبازی که گذشتن از زیبایی ها و زشتی های دنیا را خوب بلد است
بگذارم و تا حدودی وضعیتم بهتر شد. فاش نیوز: در گفته هایتان به ویلچرنشینی اشاره کردید، مگر نخاعتان هم آسیب دیده بود؟ - خیر. اما چون اولین کسی بودم که در ایران عمل پیوند مغز استخوان روی من انجام شده بود، بنابراین نیاز به مراقبت بیش از اندازه بود. دکتر کشانیان به من لطف داشتند و عنوان کردند که چون جوان و همچنین عضو تیم ملی هستی دوست دارم خودم شما را عمل کنم. مرا در بیمارستان دی عمل ...
روزی که فهمیدم ناخواسته باردار شدم
.... چهار ماه گذشته بود و وقتش بود دوست داشتنش در من تپش بگیرد. اما از سوزش معده و کمر درد خسته بودم. دلم می خواست به دکتر و دم و دستگاهش پشت کنم و ساعتی بخوابم. وقتی با خنده مایع لزج را روی تنم می سراند، توی دلم خدا خدا می کردم که از آن دکترهای بانمک با سوال های دوست داری جنسیتش رو دختر بگم یا پسر؟ نباشد. حوصله خوشمزگی نداشتم. با صدایش به خودم آمدم. مانیتورو نگاه کن . یک توده سیاه و سفید ابری توی ...
اولی زنی هستم که مسئول هیئت والیبال استان کرمان شدم
ادامه تحصیل در رشته تربیت بدنی به تهران رفتم و لیسانسم را در سال 1352 از دانش سرای عالی تهران و تربیت معلم الان گرفتم. در آن جا هم عضو تیم والیبال و دوومیدانی بودم. در والیبال چهار سال مقام قهرمانی کشور را در بین دانشگاه ها بدست آوردیم و من دو دوره به عنوان والیبالیست به عضویت تیم ملی دانشگاهیان در سال 1349 و 1352 انتخاب درآمدم. در کنار درس و ورزش خودم در آن سال ها چند ساعتی از روز را نیز به آموزش ...
صحبت های فریبنده فروشنده لباس، زن متاهل را به خیانت واداشت/ آن قدر از من تعریف کرد که فریب خوردم!
دانشجویی بودیم که آرش از من خواستگاری کرد و من نیز با اشتیاق فراوان درخواست او را قبول و بعد از مدتی با او ازدواج کردم اما بعد از ازدواج کم کم با به دنیا آمدن بچه ها و بیشتر شدن دغدغه های کاری و بالا رفتن خرج و مخارج زندگی، همسرم کمتر به من محبت و توجه می کرد . بارها نارضایتی ام را از بی توجهی های همسرم به او متذکر شده بودم و هر بار با واکنش های منفی او روبرو می شدم مدتی بود از حالت طبیعی ...
آقای گلمکانی می خواستند که قطعات و نوشته های آقای پرویز دوایی در متن وجود داشته باشد/تا ماه ها پس از ...
شخصیتی را بازی کردم که ماه ها پیش متولدش کرده بودم و مدت ها با او زندگی کرده بودم. برای نزدیک شدن به نقش که ماه ها با آن زندگی کرده بودم باید کرختی، سردی و آرامشی بیش از حد را به خودم اضافه می کردم. غمی که روی شانه های آهو بود حتی راه رفتنش را هم سخت تر می کرد به همین دلیل ما در راه رفتن کاراکتر دختر سختی می بینیم انگار که بار همه آن غم ها و خاطره ها روی شانه های او است و با به دوش کشیدن همه این غصه ...