عروس خانم در کلانتری: درگیر عشق خیابانی شدم
سایر منابع:
سایر خبرها
عروس خانم در کلانتری: درگیر عشق خیابانی شدم
حسادت های زنانه و چشم و هم چشمی های مادی همانند موریانه هایی بود که به جان زندگی ام افتاد و خانه و کاشانه ام را ویران کرد تا جایی که به دلیل همین حسادت ها در فضای مجازی وارد گروه هایی شدم که مرا به فساد اخلاقی کشاند و...
بچه پولداری که 12 روز بعد از ازدواجش شهید شد
با گیسو ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج برای زیارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند. در آنجا صادق به همسرش گفت: اگر این بار افتخار شهادت در جبهه نصیبم نشد، خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنیم. به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات ؛ نسبت به همرزمانش چهره ای متفاوت داشت. جوانی زیبا و رعنا بود. سردار شهید صادق مزدستان در تاریخ 27 دی 1335 در یک خانواده متمول، در بندر ...
ماجرای یک قتل زنانه!
ضایعات فروشی) فاش کرد. اوگفت: چندساعت قبل با شوهر معتادم درگیر شدم و او را با ضربات چاقو کشتم، حالا هم قرار است ساعت یک شب (بامداد)یکی از دوستان شوهرم که با او آشنا هستم به خانه ما در بولوار بهمن بیاید تا جسد او را به خارج از شهر ببریم!... مردضایعات فروش حیرت زده چشم به دهان زن جوان دوخته بود اما تصور می کرد او به خاطر مصرف شیشه توهم دارد و هذیان می گوید. ساعتی بعد زن جوان به همراه ...
مردی ماشینش سرقت شد خودش در کلانتری بازداشت شد ! / پرونده عجیب در تهران
...، آنجا را ترک کرده بود ساعاتی بعد پسر جوانی به کلانتری رفت و از سرقت خودرو پژو 206 خود خبر داد. او گفت: خودروام را کنار خیابان پارک کرده بودم که متوجه شدم به سرقت رفته است. خودرو متعلق به پدرم است که دو سال قبل فوت کرده اما بعد از مرگ پدرم، خودرو در اختیار من است. زمانی که پسر جوان شماره پلاک خودرو را به افسر کشیک کلانتری اعلام و مأمور کلانتری شماره پلاک را در سیستم پلیس ثبت کرد، با گزارش ...
گپ وگفت صمیمی حوزه نیوز با آیت الله سیفی مازندرانی / تمام فرزندانم طلبه هستند
کشاورزی تو را شناخت و به من تحویل داد. در ایام زمستان و تابستان هم کار ما ماهیگیری بود. بنده به یاد دارم که سال دوم یا سومی بود که راه می رفتم. یعنی بچه ای بودم که تازه به راه می افتد، در کنار دریا بودیم و ابوی تور می انداخت و ماهی می گرفت و ما جمع می کردیم. تا این که بزرگ تر شدم و همراه با پدربزرگم برای ماهیگیری می رفتم. بعد که بزرگتر شدم (در زمان دبیرستان) چون ...
خودم را مدیون مسجد و قرآن می دانم
سلام برهمه اهل خانواده ام. با شما پدر و مادر گرامی چه بگویم و چگونه از شماها که عمری برای من زحمت کشیدید و مرا بزرگ کردید قدردانی کنم و چگونه شماها را از خود راضی و خشنود گردانم. از اینکه نتوانستم آن حقی که شماها بر گردنم داشتید به خوبی انجام دهم امیدوارم مرا عفو کنید تا ان شاءالله روز قیامت خدای حنان و منان مرا مورد رحمت خویش قرار دهد. از شما می خواهم که برایم ناراحت نباشید و بدانید فرزند شما ...
جاذبه شهدای کرمان و انگیزه دفاع از ایران در خارج از مرزها
قاسم دارم؛ از سرود و عکس و فیلم و سخنرانی تا وصیت نامه و... همه چیز مربوط به حاج قاسم در آن هست. مقلد که خود از خانواده شهید است؛ شهید محمد عیسی همسر خواهرم با سردار شهید محمدعلی الله دادی به شهادت رسیدند و آنقدر برای ما عزیز بود که من در شهادتش چنان گریستم که در شهادت برادرم اینگونه نبودم. وی افزود: اما وقتی خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم، فهمیدم کس دیگری هم هست که بیشتر دوستش ...
ماجرای شهادت محمدحسین شیرازی و نبش قبرش
می گفت: حجابتان را حفظ کنید. برادرم زمان شاه سرباز بود. به ما می گفت: نمی دانید این حکومت چه جنایت ها و ظلم ها که نمی کند! راننده چند تا از سران بودم. من را به بیابان بردند. چشم های من را بستند. فقط صدا می شنیدم. چیزی نمی دیدم. چند نفر را شکنجه کردند، تیر زدند و کشتند. محمد حسین در زمان سربازی خیلی از جنایت های رژیم را دید به همین دلیل بعد از سربازی تصمیم گرفت با رژیم مبارزه کند. * از ...
بیوگرافی حمیدرضا پگاه و همسرش | بازیگری که انگار دوقلوی یک بازیگر ترک است
زن حرف نمی زند شروع کرد ، پگاه در سال 1390 در فیلم جنجالی قلاده های طلا هم حضور داشت. حمیدرضا پگاه و امین حیایی در فیلم قلاده های طلا وضعیت ازدواج و همسر حمیدرضا پگاه حمیدرضا پگاه سال هاست با نغمه نادری کارگردان تئاتر ازدواج کرده است که این زوح هنرمند صاحب یک دختر بنام حنا پگاه می باشد. حمیدرضا پگاه و همسرش نغمه نادری و دخترش حنا تفریحات سوارکاری را خوب ...
می خواستم خودکشی کنم، آدم ربایی کردم!
ی به خودم آمدم، تازه متوجه شدم که چه اشتباهی کرده ام. همراه دوستم بودم که خودرو را کنار مغازه سوپرمارکتی نگه داشتم تا نوشیدنی بخرم و بخورم تا حالم خوب شود. از ماشین پیاده شدم و وقتی برگشتم، دیدم دوستم و ماشین نیستند. به اداره پلیس رفتم و اعلام سرقت کردم که مأموران مرا بازداشت کردند و فهمیدم دوستم خودروی مرا به کلانتری برده و مرا لو داده ...
مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه مان آمدند، محبت مان به دل همه افتاد
به سنگرمان خورد و روبرت زخمی شد. عراقی ها پیشروی کردند و به ما رسیدند. یکی از آن ها با قنداق تفنگ به سرم زد و بیهوش شدم. در بعقوبه عراق که به هوش آمدم، پرسیدم کسی را هم با من آوردید؟ گفتند نه... و این، شروع بی خبری ما بود. اهالی خانواده لازار 10سال با جای خالی روبرت سر کردند اما قرار نبود دور گردون، دائما بر مدار چشم انتظاری بگردد. یوسف گم گشته مادر بالاخره برگشت و کلبه احزان او را روشن ک ...
بیش از 50 کیلومتر را در سرمای زمستان برای امتحان دادن با وانت می رفتم
در سال 1352 در بخش جغین از توابع شهرستان رودان به دنیا آمدم، خانواده ام متدین و از قشر پایین اقتصادی بودند وزندگی مان با شغل کشاورزی پدرم در روستاهای بخش جغین به سختی می گذشت و بااین حال همیشه دوست داشتم درس بخوانم و فردی باسواد باشم اما مسئولیت نگهداری از خواهر و برادران کوچکتر از خودم با من بود، 8 ساله که بودم مرا به مدرسه فرستادند، ولی مرا نپذیرفتند و گفتند که سن تو برای کلاس اول رفتن ...
آشنایی با یک خانواده آمریکایی
. ریشم بلند بود. موها و ریشم بور بود و آنها تصور کرده بودند آمریکایی هستم. در آنجا که ساک ها را نگاه نکردند. فقط در ایران ساک ها را گشتند که من ساک را دادم دست یک پسر 16-17 ساله که همراه آنها بود. هیچ یک از ساک های آمریکایی ها را نگشتند و فقط کوله پشتی مرا بازرسی کردند. یک ساک دستی کوچک برزنتی هم داشتم که لباس هایم در آن بود و آن را هم نگاه کردند و آمدیم داخل ایران. با آنها آمدیم مشهد. رفتیم هتل و ...
تعرض همزمان دو مرد به زن مسافر در روز روشن
کار می کنم و خانه ام در شهرستان ورامین است. صبح برای رفتن به محل کارم، در خیابان منتظر اتوبوس و تاکسی بودم تا اینکه خودروی پرایدی مقابلم توقف کرد چون عجله داشتم مقصدم در تهران را گفتم و سوار شدم . ماشین دو سرنشین داشت. راننده حوالی ورودی تهران توقف کرد. قفل درها را زدند. به رفتار آنها شک کرده و موقعیت محلی خود را در واتس اپ برای خواهرم فرستادم. آنها که متوجه موضوع شدند، گوشی را از من گرفتند و با ...
سید مجتبی شهید نمی شد جای تعجب داشت
محبان زینب گسترش یافت. در کل هیئت ها زیاد شد. سید قبل و بعد از شهادتش کار فرهنگی کرد. شما چند ساله بودید که سیدمجتبی شهید شدند؟ من سال 1375، 21 ساله و سرباز بودم که برادرم شهید شد. کسانی که با سید مجتبی حشر و نشر داشتند می دانند سید مرد شهادت بود، یعنی اگر شهید نمی شد عجیب بود! چهره اش برای شهادت بود. سید مجتبی سال 1375 در هیئت 14 معصوم مراسم داشت. قرار بود شب میلاد حضرت مهدی (عج ...
سال ها شهید مفقودالاثر عملیات کربلای4 بود
جانبازی رسید. او یک بار مجروح شد و در عملیات کربلای 4 در چهارم دی 1365 به شهادت رسید. اما پیکرش 32 ماه مفقودالاثر بود. مرداد ماه 1368 پایانی بود بر چشم انتظاری خانواده اش. شهید تفحص شده جبهه های جنگ فرهاد روشنایی نهایتاً در روز 16 مرداد 1368 در دامغان تشییع و در گلزار شهدای کلاته رودبار دفن شد. در سالروز شهادتش و در ایامی که به نام عملیات کربلای 4 نامگذاری شده است، به سراغ خانواده اش رفتیم. احمد ...
انتقام خیانت الود
به حدی رسید که دیگر مجبور به سقط جنین شدم. پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند، مجبورم کردند که با مجید ازدواج کنم او هم با اصرار و فشارهای خانواده اش پای سفره عقد نشست اما بازهم خانواده مجید مرا دوست داشتند. وقتی قدم در زندگی مشترک گذاشتم تازه فهمیدم که مجید با دختران دیگری هم ارتباط پنهانی دارد. او از ازدواج با من رضایت نداشت به همین خاطر هم حتی زمانی که من در منزل بودم او با دختران غریبه ...
این مرد همیشه در اینستاگرام به دنبال زنان و دختران است| آقای قاضی با غزاله در همین اینستاگرام آشنا شدم و ...
قاضی این طور نیست. من مدتی قبل در اینستاگرام یک چالش گذاشته بودم که با همسرم غزاله هم در آن چالش آشنا شدم و کار به ازدواج رسید. تقریباً چند ماه دوست بودیم و بعد هم عقد کردیم. اوایل زندگی خوبی داشتیم تا اینکه کم کم غزاله شروع کرد به بهانه گیری و اینکه چرا من وقتم را در اینستاگرام می گذرانم یا اینکه چرا دختران غریبه در اینستاگرام برای من پیام می گذارند. هرچه به او می گفتم من کاری ...
بخشش قاتلان پدر به حرمت میلاد فاطمه زهرا(س)
ترتیب زن جوان بازداشت شد. او ابتدا منکر قتل بود و ادعا می کرد که از سرنوشت همسرش بی اطلاع است اما وقتی در برابر مدارک پلیسی قرار گرفت در نهایت راز این جنایت را که با همدستی سه مرد رخ داده بود، فاش کرد. زن جوان گفت: با شوهرم اختلاف داشتم و می خواستم از او طلاق بگیرم اما مخالف بود؛ تا اینکه در راه مدرسه دخترم، با رامین آشنا شدم. کم کم شروع به درددل با رامین کردم و در این میان رامین به من ...
انتقام خیانت آلود از شوهر بی وفا / زن جوان پس از بازداشت در لانه فساد اعتراف کرد
من هم مانند خیلی از دختران نوجوان، فکر می کردم این حرف ها دیگر قدیمی شده است؛ اما حالا که در گرداب خیانت و فلاکت افتاده ام، می خواهم فریاد بزنم آی دختران جوان عشق های خیابانی جز هوسرانی نیست .... به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 21 ساله ای است که [...]
برای ظهور آماده باشید
...> پدر مهربانم ای مثل کوه استوار، ای همیشه پناهم هر چیزی یاد گرفتم از تو بود. تو پدری مهربان و رئوف بودی. هیچ وقت تلاش و کوششت را برای زندگی مان فراموش نمی کنم. مرا به بزرگواری خودتان ببخشید و عفو نمایید اگر پسر بدی برایتان بودم. اگر نتوانستم حق فرزندی را ادا نمایم. به امید دیدار شما در بهشت. خواهرانم مواظب برادرم باشید وصیت می کنم کاری کنید سرو سامان بگیرد. به خواهر زاده های عزیزم سلام ...
شهیدی که مرگی غیر از شهادت برایش تصور نمی شد
...> همسر شهید در خصوص معیارهای انتخاب شهید برای ازدواج از سبک فکری ایشان یاد می کند که جذب این نوع تفکر می شود به علاوه اینکه مادرشان نیز موافق و مشتاق این ازدواج بودند. شهید سامانلو در رفتار با همسر خود بسیار احترام را رعایت می کردند، شهید سامانلو همیشه به همسرش می گفته که بنده با هدف با شما ازدواج کردم زیرا همیشه دوست داشتم با یک سادات ازدواج کنم و زمانی که متوجه شدم علاوه بر سادات ...
جای امن گلوله ها...
خوش کرده بودند، خلاص شوم. از آنجایی که گلوله ها در بدنم حرکت می کردند، بیشتر اوقات دچار دردهای موضعی می شدم و گاهی با تکان خوردن یک گلوله در بدنم، مجبور بودم چند روزی در بیمارستان یا منزل استراحت مطلق داشته باشم. من با وجود نگرانی های همسرم همیشه پیگیری درمان را پشت گوش می انداختم تا اینکه به اصرار توران، در بیمارستان مصطفی خمینی تهران بستری شدم و دوره درمان با آزمایش و عکسبرداری از بدنم آغاز شد ...
آشنای دورمان از کُمد خانه ام بیرون آمد، زنم را کشتم !
. متهم به قتل ادامه داد: با دیدن او مطمئن شدم آن دو با هم ارتباط پنهانی دارند و همین مرد او را معتاد کرده است. در همین موقع مرد آشنا از خانه ام فرار کرد. همسرم نیز مدام می گفت مرا دوست ندارد و می خواهد با همان مرد ازدواج کند. در همین موقع لباس هایش را پوشید تا برود که عصبانی شدم و او را خفه کردم. سپس موضوع را به پلیس اطلاع دادم و تسلیم شدم. ...
خنده زیر درخت کریسمس
و این موضوع آزارشان می دهد. شارلوت و جکی دو دوست هستند که به صورتی غیرمترقبه ناچار می شوند کریسمس را با هم بگذرانند. شارلوت و خانواده اش قصد داشتند برای سال نو به جای دیگری بروند اما با شیطنت کودکان و دستکاری مسیر به ناچار سر از خانه دوست مرفه ترشان در می آورند. شارلوت که حسادت زنانه اش گل کرده می کوشد تا اسرار زندگی دوست به ظاهر خوشبخت تر و مرفه ترش را پیدا کند! شاید تماشای این فیلم برای یک ...
شهید ناجی و تأکید بر دفاع از دین و ولایت فقیه
بعد از شهید مالامیری لقب بگیرد. از اخلاق و رفتار شهید در برخورد با شما و خانواده اش بگویید. به دلیل فاصله سنی کمی که با سید محمد داشتم با او بسیار صمیمی و نزدیک بودم، چون او بزرگ تر بود و از طرفی دلی مهربان داشت در تمام امور خیلی کمکم می کرد. سیدمحمد با همه مهربان و دلسوز بود. هر کاری که از دستش بر می آمد نه فقط برای خانواده بلکه برای هر شخص غریبه هم که بود انجام ...
شب خواستگاری صیغه ام کرد / عفتم را از دست دادم !
مصرف این ماده خطرناک دید با چرب زبانی مدعی شد که ما باید احساس صمیمیت بیشتری داشته باشیم و مانند یک رفیق در کنار هم از زندگی لذت ببریم! خلاصه او مرا به سوی مرداب فلاکت و بدبختی هدایت می کرد و من هم به خاطر عشق و علاقه ای که به او داشتم حرف هایش را می پذیرفتم و به خواسته هایش عمل می کردم تا این که یک شب و در حالی که معتاد به مصرف گل و حشیش شده بودم به یکی از مراکز تفریحی اطراف مشهد رفتیم ...
خانه ای در رضویه ؛ همه فرزندانش شهید و ناظر هستند
گلزار و آن حوالی نیست. دست به دامان قدیر شدم و گفتم پسرم خودت مرا به خانه برسان. خواهر و مادر شهید قدیر سرلک لحظاتی نگذشته بود که یک خودرو از راه رسید. راننده اش لباس سربازی به تن داشت. گفت: مادر جان! کجا می روی؟ گفتم: اگر من را تا ابتدای تهران برسانی، ممنون می شوم. گفت: تا هرکجا که بخواهی تو را می رسانم. دو بسته شکلات خریده بودم تا به آدم هایی که در گلزار شهدا هستند، بدهم اما ...
به رنگ خدا، برشی از زندگی عاشقانه مردی که امامزاده کرمان شد
داشتم از روی ظاهرش قبولش نکند. اتاق من نزدیک درب حیاط بود، باغچه بزرگی هم داشتیم، مادر و پدر با آقای تهامی و آقای مغفوری وارد منزل شدند و مادرم مرا به اتاق خودم راهنمایی کرد و گفت شما همینجا بمان! دل توی دلم نبود، دلم می خواست بشنوم چه می گویند، تا کنار ورودی خانه هم رفتم، اما پشیمان شدم و برگشتم به اتاقم، هر لحظه فکر می کردم الان مادرم می آید و می گوید زهرا؟ این همه خواستگار داشتی و ...
حاشیه های شیرین دیدار بانوان با رهبرانقلاب در بیت رهبری
گوشه و کنار ایران زمین بودند که به شوق و امیدی به پایتخت گام گذاشتند. تهرانی ها مسیر خانه ی بزرگشان را خوب بلدند. پرسش ها و چشم های گرد شده از کنجکاوی و قلب به تپش افتاده از شوق مال آنهاست که ساعت ها چشم به جاده دوخته اند تا برج و باروی پایتخت را ببینند. کارت را همراه توصیه هایی برای هماهنگی قلم و کاغذ تحویل گرفتم. شمرده شمرده تا کوچه پایین تر رفتم. در حالی که خیالم بود آن روز سحرخیزترین زن تهران ...