سایر منابع:
سایر خبرها
بی تابی شان برای حاج قاسم آن ها را به مرز شهادت رساند
.... بعد از معرفی یکی از دوستان در کرمان با آقای رشیدی طغرالجردی آشنا می شوم و از حضور در جبهه و شهادت دردانه های خانه اش زهرا و زینب در 17 دی ماه سال 1398 می پرسم. او این روز ها تا پاسی از شب در کنار مزار فرزندان شهیدش میزبان زائران مزار شهداست. متن پیش رو حاصل همکلامی ما با محمد رشیدی طغرالجردی است. خبر شهادت حاج قاسم را چطور شنیدید؟ با شنیدن این خبر چه کردید؟ صبح 13دی ماه ...
حاج قاسم این قدر خندید که حد نداشت!
در جبهه، خستگی روحی و جسمی زیاد بود. خصوصا سال های 94 و 95 که اوج درگیری ها اتفاق افتاد و تعداد شهدا زیاد شد، شرایط روحی برای بچه ها طاقت فرسا بود. من قبل از اینکه به جبهه دفاع از حرم بروم، مربی مهدکودک بودم. درواقع کارم با کودک و نوجوان بود. وقتی به سوریه آمدم همان روحیه طنز شوخی و شلوغ کاری را همراه خود آوردم و دوست داشتم میان بچه ها با همین شیوه رفتار کنم. مثلاً بچه های رزمنده با آن هیبت و تیپ ...
بوسه هایی که حسرت همیشگی خاله کبری شد
دشت کربلا بیفت. بغض خاله کبری شکست و به گریه افتاد، گلوله های اشک از گوشه چشم هایش سرازیر شده بودند و توی چروک های صورتش پیچ و تاب می خوردند. چهارده سال حسرت - دیدی موقعی که آمدی گفتم چشم انتظاری اذیتم می کند. من چهارده سال چشم انتظاری کشیدم. چهارده سال در حسرت یک خبر از پسرم سوختم. انگار آن سه ماه و 10 روز بار اولش مقدمه این چهارده سال بود. صدای در که می شنیدم فکر می ...
ممانعت قاری شهید از قرائت قرآن در رادیو تلویزیون طاغوت/ وقتی دشمن صدای عبدالباسط ایرانی را خاموش کرد
پدر و مادرم را گوش می کرد و همراه ما می آیمد که خب استعدادش برای قرآن خوب بود و به یک جا هایی هم رسید. وی درباره چگونگی جانبازی خودش نیز تعریف کرد: وقتی جانباز شدم برای کار آموزش به جبهه رفته بودم تا حمد و سوره کسانی که اشکال داشتند را درست کنم. پادگان دوکوهه بودیم که عملیات شروع شد و من هم درخواست حضور در عملیات دادم. به ما گفتند اول عملیات نمی رویم، ولی بعد عملیات برای گرفن آمار شهدا و ...
روایتگری بانوی مقاوم پاکستانی از حاج قاسم؛ زنبیون را برای فتح قدس تربیت می کنم
96 اولین بار اسم زینبیون را بر سر زبان آوردم و علنی کردم. دولت ما اجازه نمی دهند و ندادند و نخواهند داد که ما در جبهه مقاومت قدمی بگذاریم. وقتی شهید حاج قاسم به من گفتند؛ می دانی خانم مطهری چه بلایی سر خودت آوردی؟ گفتم بله می دانم. من 9 سال است که پدرم را ندیدم و مادر جوانم را از دست دادم و ندیدم، اما معنی "ما رایت الا جمیلا " را با تمام وجودم درک کردم. من از شما دختران می ...
راه شهدای انقلاب اسلامی را ادامه دهید
. در سال 1363 در پایگاه بسیج محمودآباد، مشغول ادای تکلیف بود؛ اما یک سال بعد نیز، به سِمَت مدیر داخلی واحد مهندسی رزمی در مریوان منصوب شد و در کسوت تک تیرانداز و مسئول گردان هم، خدمات ارزنده ای از خود ارائه کرد. پدر از ویژگی های اخلاقی مسعود، این گونه یاد می کند: آدم صرفه جویی بود. می گفت: کفر نعمت نکنید. نصف آذوقه تان را به بچه های جبهه بدهید که در محدودیت هستند. او از جنگ و ...
ماجرای اولین اربعین بعد ازصدام/سردار دیدار رهبری به من بدهکار است
ه یک روز پنجشنبه خدمت وی رفتیم، (به شوخی گفتم) شما فرمانده من در جنگ بودی، آن زمان که شاغل بودم، هشت سال هم من را بیشتر نگه داشتید اما حالا بازنشسته هستم و می خواهم استراحت کنم، شما شاغلی باید وظیفه ات را انجام دهی و برمن ولایت ندارید و ولی امر من، مرجع دینی ام باید به من دستور دهد، شهید سلیمانی گفت صحبت شما صحیح است اما حالا من از شما سوالی دارم، اگر رهبر به من دستور داده باشند که افرادی را که کار ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، داغ حاج قاسم چنان سخت بود که هنوز و پس از گذشت چهار سال لحظه شنیدن صحبت های مجری شبکه خبر و گفتن انالله و انا الیه راجعون ؛ شهادت سرباز ولایت و امت اسلام سردار اسلام، انقلاب و ایران حاج قاسم سلیمانی در حمله بالگردهای آمریکایی از یادمان نمی رود؛ اگر بگوییم در آن لحظات دنیا بر سرمان خراب شد دروغ نگفته ایم؛ علمدار رشیدمان رفته و اربا اربا برگشته است، مگر می شود سخت نباشد ...
گفت هنگام خاکسپاری ام زیارت عاشورا بخوانید
زمینی یا لوبیا و نخود به زمین کشاورزی می رفتند و کارگری می کردند. شهید مدتی هم در کوره آجرپزی کار می کرد. تعطیلات تابستان را سر کوره می رفت. بعد از وفات پدرم بنا به وصیتش، چون برادر بزرگ تر بودم، سرپرستی بچه ها را برعهده گرفتم. خانه مادرم حیاط دیوار به دیوار ما بود. من کنارش بودم. چند سال اول با هم بودیم بعداً مستقل شدند. مادر در قید حیات هستند؟ مادرم شش سال قبل از شهادت افشین ...
کودک کشی از غزه تا کرمان
که کسی را نداشتند برای کمک به آن سمت می رفتند. بین مردم را گشتم، یک ساعتی گذشته بود، به خانه زنگ زدم، گفتند هنوز نرسیده اند، ماشین را در پارکینگ دیدم و همه چیز برایم روشن شد. ابتدا خانواده خبر مجروح شدن امیرعلی را به سلطانی نژاد می دهند: خوشحال شدم. گفتم پس مجروح شده اند و آنها را برده اند بیمارستان. اما فقط امیرعلی بود. مرد از پا نمی نشیند و تا شب تک تک بیمارستان های شهر را زیرپا می گذارد برای ...
حسین علم الهدی گفت برجک تانک را بزن /بنی صدر گفت در مقابل نظرات و خواسته های مردم و رهبران مذهبی قدرت ...
ط ول جنگ بین لشکر 6 زرهی و لشکر9 زرهی دشمن درگرفت و تا ساعت 16 بعدازظهر ادامه یافت . در این ساعت، فرمانده گردان زرهی جهت تجدید قوا و اقدام مجدد، دستور یک خیز عقب نشینی را صادر کرد که با رسیدن دستور به گردان تمام نیروهای زرهی مستقر در منطقه به سرعت صحنه را ترک کرده و به جای یک گام چندین گام عقب نشستند. نیروهای پیاده سپاه که حدود 1/5 کیلومتر جلوتر تانک ها مشغول جنگ بودند از این دستور خبر ...
بیشتر عمر حاج مهران در مأموریت های جهادی گذشت
.... او را به بیمارستان بقیه الله بردند و ما به خانه آمدیم. خبر نداشتیم که تنها چند ساعت بعد از رسیدن مان به تهران، بابا در بیمارستان شهید شده است. اصلاً به ما نگفتند که چنین اتفاقی افتاده است. تا پنج روز ما بی خبر بودیم. فقط می گفتند بابا دارد مراحل درمانش را طی می کند و نمی توانیم او را ببینیم، چون در سوریه وخامت اوضاع بابا را دیده بودیم، دوستانش اینطور صلاح دیده بودند چند روز شهادتش را از ما مخفی کنند تا روحیه مان بهتر شود، بعد به ما خبر بدهند. ما ساعت 10 شب 13 اسفند به تهران رسیده بودیم و پدرم ساعت 2:30 بامداد 14اسفند 1399 به شهادت رسیده بود. ...
پسرم این شهادته!
اسحاقی به کتاب می گوید: چندسال بعد از جنگ در نمایشگاه کتاب تهران در غرفه دفاع مقدس کتابی تحت عنوان "نبرد الامیه" را دیدم که گزارشگر و تدوین آن سید محمد اسحاقی بود. این بینش شهید باعث شد تا یک سال بعد از شهادت او احدی از اعضای خانواده و دوستان پشت جبهه ایشان از سمتش بی اطلاع بمانند و نحوه شهادتش نیز بر همگان پوشیده باشد. بیش از هزار ساعت نوار صوتی که حاصل مصاحبه های فراوان با رزمندگان و ...
زنگ زورخانه شهید فهمیده به احترام سردار دل ها به صدا درآمد
رفت و به فرزندان شهدا سر می زد. حاج قاسم بچه های شهدا را از بچه های خودش بیشتر دوست داشت. وی اضافه کرد: حتی یک بار وقتی بچه های شهدای کرمان به تهران آمده بودند خواستند حاج قاسم را ببینند. هماهنگ کردیم و به خانه حاج قاسم رفتیم. سردار از من خواست بلیط هواپیمای بازگشت این بچه ها را که برای شب بود پس بدهم تا بچه های شهید شب را در خانه اش مهمان باشند. فردای آن روز وقتی شهید سلیمانی را دیدم گفت ...
ماجرای مجید سوزوکی، کشتی گیری که ده نمکی بدون اجازه خانواده اش اخراجی ها را ساخت!
...، اما چون زیاد از این شاخه به آن شاخه می پریدم نتیجه ای نگرفتم. *مجید از جبهه اخراج شد اما برنگشت؛ بعد از شنیدن خبر فوت رفیقش او هم شهید شد مجید چند سال کار کرد و بعد رفت جبهه، قرار بود حضورش سه ماهه باشد اما رفت و شهید شد و دیگر برنگشت. در گردان سلمان بود. ظاهراً ده نمکی یکی از فرماندهان آنجا بود که برادرم را دید. شهید مصطفی حسین آبادی که بچه محله نبرد بود، آنجا در جبهه ...
رزمنده دیروز و خیّر امروز؛ این داستان یک زندگیست
عام بزرگی در راه است ؛چرا که به تازگی ششصد سرباز به این منطقه اعزام شده و در بیرون از پادگان ابوذر، چادر زده اند. بیم آن می رود که هر ششصد نفر به خاک و خون بغلطند. به ناگاه، بی درنگ و شجاعانه،رضا، خودش را به پشت ضد هوایی می رساند و با شلیک های پیاپی هواپیماهای دشمن را فراری می دهد. ◽️دوبار مجروح شده: یکبار با شیمیایی و یکبار با موج انفجار اما هیچگاه برای امتیاز و درصد اقدام ...
ابوعمار، فرمانده شهیدی که از مردم بود
...، با بچه ها نماز بخوانیم. او علاوه بر آن، به فرزندان مان سفارش می کرد که حتما بعد از نماز، یک آیه قرآن بخوانند. بانو سراجیان در ادامه گذری به خاطره ای دور می زند، که خواندنش خالی از لطف نیست: وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیب الله اکثر نیمه شب ها از خانه بیرون می رفت. برایم سوال شده بود که او کجا می رود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: می خواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر ...
سرنوشت شوم برای پسر خاله ی زن صیغه ای
.... من سوار ماشین شدم تا بروم اما راننده وانت مرا تعقیب کرد. نرسیده به پارچین به انتهای خیابانی رفتم که در آن کانال آب بود و تردد در آن کم بود. نیم ساعتی آنجا ماندم تا راننده وانت مرا گم کند. همان طور که در ماشین نشسته بودم یکباره پسرخاله همسرم را اتفاقی دیدم که از خانه اش خارج شد. چون شب قبل با او درگیر شده بودم به سمتم حمله ور شد. او سنگی از روی زمین برداشت و می خواست آن را به سمت شیشه ...
مادرانی که بوی بهشت می دهند
رفتن آن ها می گذشت که کومله تعدادی خمپاره به پادگان شان شلیک کرده بود و احمد به شهادت رسید. احمد 22 سال داشت و جنازه اش 38 روز در پادگان مانده بود. خمپاره نیمی از صورت او را برده بود. او جزو نخستین شهدای پس از انقلاب بود که همراه شهدای دیگر از مقابل مدرسه شهید مطهری تشییع شد. وقتی خبر شهادت او را دادند سجده شکر بجا آوردم و گفتم خدایا شکرت که پسرم به آرزویش رسید. پیکر او بعد از گذشت 40 روز بوی عطر ...
سال ها آمین گوی دعای شهادتش بودم
مرکزی هستم. در قم از توفیقاتی که نصیب همسرم شد خادمی مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه (س) بود. همسرم در کنار کارش مشغول تحصیل شد و مدرک کارشناسی گرفت. درس خواندنش، چون نظامی بود، سختی های خودش را داشت ولی دوست داشت در کنار کار و تحصیل، شیفت های خادمی مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه (س) را نیز داشته باشد. در سال 1390 در حرم حضرت معصومه (س) در صحن صاحب الزمان (عج) به عنوان خادم افتخاری پذیرفته و مشغول خدمت ...
تو پیش خدا آبرومندی...
نوشتن نداشتند برادرم قاسم ورق های دفترش را بین بچه ها قسمت می کرد و خودش می آمد سراغ من و از دفتر من ورق می خواست تا بنویسد مدادش را هم به بچه هایی که مداد نداشتند می داد. بعد مداد من را می شکاند و مدادهای شکسته را آهسته با چاقو می تراشیدیم و نیمی از سال تحصیلی را با همان مدادها سر می کردیم. دوتا نصفه مداد کوچک آن قدر برای مان با برکت بود و چنان با قناعت از آنها استفاده می کردیم که تمام بار تحصیلی ...
روایت مادری که با نظریه عقل سلیم فرزندش را تربیت کرد
کی گفته تربیت بچه ها سخته؟! تربیت بچه خیلی هم راحته تنها سختی اش تربیت خودمان است. اگر قرار است در جایگاه یک مربی، معلم و از همه مهم تر مادر باشیم، اول باید خودمان تربیت شده باشیم این را ما نمی گوییم دکتر مینو اسد زندی صاحب نظریه قلب سلیم و مدرس دانشگاه و پژوهشگر گفته است. در [...]
سبک تربیتی مادر شهیدی که عمارِ حاج قاسم بود
هر شب برایش صدقه می داد اسم جهادی محمدحسین عمار بود. بعد از شهادت محمدحسین، حاج قاسم درباره او گفتند: من عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه کنار می گذاشتم و می گفتم عمار جان مواظب خودت باش؛ منِ مالک به عمار نیاز دارم. شما سرمایه های من هستید. حاج قاسم قبل از شهادت محمدحسین فرموده بودند: من همت خودم را در جبهه مقاومت پیدا کردم. عمار اسطوره بود.مثل عمار که نیست ولی ...
مقتول زندگی مرا به شوهر سابقم گزارش می داد
به گزارش ایران آنلاین ، فروردین ماه سال گذشته رهگذران پیکر نیمه جان مردی را در حوالی پارچین مشاهده و موضوع را به اورژانس و پلیس پاکدشت اعلام کردند. پس از آن مأموران به محل اعزام شدند و با بررسی های اولیه مشخص شد وی در تصادف با یک خودرو مجروح و راننده نیز متواری شده است. با انتقال وی به بیمارستان، چند روز بعد به خاطر شدت جراحات وارده فوت کرد. با مرگ مرد جوان، مأموران با بررسی دوربین های ...
برای پروانه معصومی در چهلمین روز نبودنش
و سایر عوامل. چندان بازیگری نداشتیم. یادم هست یک روز صبح زود، حدود ساعت هفت و 10 دقیقه بود که دیدم در اتاقم را می زنند. در را باز کردم، دیدم استاد عزت الله انتظامی پشت در هستند و دستشان را بالای سرشان گرفته اند. بعد شروع به دست زدن کردند. گفتم چی شده؟ گفتند تبریک می گویم، جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره گرفتید. گفتم از کجا و چه کسی گرفتم؟ گفتند در جشنواره فیلم فجر، به عنوان بهترین بازیگر زن ...
می خواهم به ملاقات خدا بروم
.... - برو آخرین موشک را شلیک کن که وقتی عراقی ها بالای جسدمان رسیدند، مقاومت در نظر آن ها به همان گونه نقش ببندد که ما می خواهیم... شهادت در محاصره تانک های دشمن جنگ که شروع شد، فرمانده سپاه هویزه بود و نیمه های دی ماه 1359 در نبرد برای بازپس گیری خرمشهر، همراه با جمعی از به شهادت رسید. آن عملیات، که عملیات نصر خوانده می شود طبق برنامه ریزی پیش نرفت و خطاهایی ...
محبی: به شیروان گفتم خودت را خراب نکن
را دادیم که اگر می شود جام تختی را به کرمانشاه بدهند. *قبلا در یک وزن 68 کیلوگرم کرمانشاه 314 نفر وزن کشیده بودند وی درباره وضعیت کنونی کشتی کرمانشاه تصریح کرد: اگر روال همین باشد که چیزی تغییر نمی کند. بچه ها باید بیایند، من همین جا به ابراهیم مهربان گفتم، هیئت که گناهی ندارد. اگر یک وقتی هیئت در اعزام ها کوتاهی کرده و یا مسابقه برگزار نکرده، خب مقصر است. ما ظرف یک سال گذشته ...
نقشه کثیف مرد رمال برای زن جوان/زندگیم تباه شد!+جزییات تکاندهنده
هایش پهنای صورتش را پوشانده بود، با بغضی ترکیده و در میان گریه ادامه داد: آن روز پول زیادی به مرد رمال دادم و او هم با بیان این که وردها و نوشته هایش تضمینی است پای درد دل هایم نشست و بعد هم گفت: بقیه اش را خودم فهمیدم! سپس از من خواست یک جلسه دیگر هم نزد او بروم! از سوی دیگر نه تنها هیچ گرهی از مشکلات زندگی من باز نشد بلکه رفتارها و مشاجره های من با همسرم شدیدتر شد به همین دلیل چند روز بعد، پسر 3 ...
مرا در حیاط امامزاده علی اکبر دفن کنید
خواهر دو شهید است؛ می گوید: شب قبل از شهادت محمدرضا نیمه شب از خواب بیدار شدم. حالت غربیی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از قاب عکس دو برادر شهیدم بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت فاطمه نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود خبر دادند که محمدرضا زخمی شده اما من می دانستم فرزندم به آرزویش رسیده است. خاطره ای از پدر شهید: ...