سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای زنی که خواست با مردی جانباز ازدواج کند
کردیم و گاهی می ایستادم تا از او زیر گل های کاغذی صورتی رنگ عکس بگیرم قرار شد هیچ وقت اسمش را نیاورم. اما رسم زندگی اش را می توانم برایتان تعریف کنم. می گفت: من دختر خانواده ای سرشناس در ملایر بودم. پدرم کارخانه دار بود و رویاهای زیادی برای ازدواج من در سر داشت اما من مسیر زندگی ام را متفاوت انتخاب کرده بودم. از همان روزهای اول جنگ کارهای فرهنگی می کردم و بعد خودم را رساندم به آسایشگاه های ...
5 بار محکوم به اعدام شدم/ گریه حاج قاسم سلیمانی بر مزاری که نام من را داشت!
را تشییع کردیم و همه صحه گذاشتیم و همه تأیید کردیم واقعا خودت بودی و دفنت کردیم؛ حالا نامه ات می آید؟! چه شده است اگر خودت هستی؟ این نشانی ها را بده... و از من نشانی خواست. *5 بار محکوم به اعدام شدم از طرف دیگر یکی از رفقای من آزاد شد و خود من هم می بایست در آن آزادی می بودم چون سخت مجروح بودم و قانون صلیب سرخ این بود که مجروح ها آزاد . معاوضه شوند. ولی عراقی ها روی من یک نظر خاص ...
قاتل فراری عاشق لیلا شد ! / عروسی مخفیانه و سرنوشت تلخ بچه های قاتل فامیلی !
...، ترس و وحشت سراسر وجودم را فرا گرفت، حیران و سرگردان بودم و نمی دانستم چه کنم، این بود که به یکی از روستاهای دور دست در مناطق مرزی شرق کشور رفتم و زندگی مخفیانه خودم را آغاز کردم. آن جا دریک کارگاه تولیدی مشغول کار شدم و بعد از گذشت 4سال از این ماجرای دلهره آور ،عاشق دختری شدم که پدر و مادرش درگیر مواد افیونی بودند. من هم که اوضاع درستی نداشتم این فرصت را غنیمت شمردم و با لیلا ازدواج ...
شوهر بی غیرتم مرا در اختیار دوستانش قرار می داد و خودش نگاه میکرد
برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری سالومه از من برای برادرش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور ...
فرازی از وصیتنامه شهید عزیزالله امیریان
عزیز خبری نشد. گفتم؛ شاید در پایگاه مشغول کاری هستند. چون می دانستم بی خبر جایی نمی رود. رختخواب ها رو پهن کردم و خودم خوابم برده بود. نیمه شب بود که بیدار شدم و دیدم که باز هم عزیز سر جایش نیست . دیگر خیلی دیر کرده بود. دلم شور می زد رفتم تا دم در و به کوچه نگاهی انداختم. اما کسی نبود . من تا نیمه های شب در آن خانه بزرگ تنها بودم و این کار از عزیز بعید بود که مرا تنها بگذارد. خیلی می ...
روایت شیرین دانشجوی عراقی از فیزیک تا فسنجان!
نفر اول مسابقه شدم. بیشتر غذاهای که در این مسابقه درست کرده بودم، غذای عراقی بود؛ ما اشتراکات غذایی زیادی داریم مثل دلمه و یا بریانی غذای مشترک ایران و عراق است اما طرز درست کردن آنها در عراق کمی متفاوت است. 13 سال در تحریم بودیم فارس: اگر بخواهید کشور خودتان را برایم توصیف کنید چه می گویید؟ کشور عراق از وقتی که آدم ها در دلش زندگی می کنند همه اش در حال ...
ستاره جوان سپاهان: وقتی به تیم ملی دعوت نشدم شوکه شدم
به گزارش ایرنا ، محمدجواد حسینی نژاد بازیکن سپاهان اصفهان دوشنبه شب در گفت وگوی تلویزیونی اظهار کرد: فصل خوبی برای من بود. خوزه مورایس به من اعتماد کرد و توانستم توانایی های خود را نشان دهم و در کنار این همه ستاره بازی کنم. همیشه منتظر این فرصت بودم تا خودم را ثابت کنم. خداروشکر این فرصت برای من مهیا شد. وی در مورد دعوت نشدنش به تیم ملی گفت: ابتدا شوکه شده بودم اما این موضوع برای همه ...
رابطه با دختر 13 ساله در پارک شهر
محبت های مردانه نیاز داشتم به همین دلیل از دو سال قبل وارد فضاهای مجازی شدم و در شبکه های اجتماعی جست وجو می کردم که با سینا آشنا شدم. او از من بزرگ تر بود و خیلی زود تماس های تلفنی ما با یکدیگر آغاز شد. از آن روز به بعد به بهانه های مختلف از منزل بیرون می آمدم یا از کلاس های درس فرار می کردم تا به سر قرارهایم با سینا بروم . من و او در مکان های گوناگون قرار ملاقات می گذاشتیم و با یکدیگر دوست ...
آخرین پیامک شهید همدانی به همسرش
خوانده گذاشته. اصلا وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه. لباس اضافه هایی که تو ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم این لباس ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت نه من زود برمی گردم. اصرار کردم گفت: لازم ندارم زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چندبار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم چیزی ...
گفتگو با سارق سابقه دار که می خواهد توبه کند / دیگر خسته شدم
شغلت چه بود؟ با موتور کار می کردم. مسافر جابه جا می کردم یا بار می بردم. سابقه داری؟ بله. سه سابقه دارم،حتما این بار بخششی هم در کار نخواهد بود،فکر نمی کنم دادگاه من را ببخشد. به خاطر چند فقره سرقت محاکمه می شوی؟ دو فقره؛ البته یکی از سرقت ها کار من نبود. از خانواده ات بگو. آنها در چه وضعی هستند؟ مادرم سرطانی است. پدرم فوت ...
قتل خونین زن تهرانی با پرتاب گلدان ! / سهیلا مستاجر بود !
خانه ام را به او اجاره دادم، شرط گذاشتم زیاد رفت و آمد و میهمان نداشته باشد، چون خودم زن و بچه دارم و دوست نداشتم افراد غریبه به آنجا رفت و آمد کنند. مدتی خوب بود، اما از چند ماه قبل متوجه شدم افراد زیادی به خانه اش رفت و آمد می کنند. او جشن های شبانه می گرفت و باعث آزار و اذیت همسایه و ما می شد. چند باری به سهیلا تذکر دادم و حتی چند روز قبل از حادثه هم در درگیری با من زخمی شده بود. از ...
شهادت در طریق سلیمانی
برای شناسایی پیکرش رفتم و محمد امین را شناسایی کردم. همان کارت عابر هم به ما کمک کرد. راستش را بخواهید تا چند روز خیلی از دست خودم دلخور بودم، به خودم می گفتم: چرا من زنگ زدم و گفتم زود بیا خانه عزیز، اما باز خودم را دلداری می دهم و می گویم تقدیر این بود که در آن لحظه آنجا باشد. فیلمی هم در فضای مجازی پخش شده که من محمد امین را در آن فیلم دیدم. پارچه ای روی او انداخته بودند و امدادگران و مردم در حال ...
عدالت جنسیتی درک تفاوت های زن و مرد در محیط کار است
همیشه فکر می کردم باید میان ازدواج و کارم یکی از این ها را انتخاب کنم، اما یکی از دوستانم حرف خوبی به من زد و گفت از خدا بخواه همسر خوبی نصیبت کند تا بتوانی کارت را در این فضا ادامه دهی تا حدی که بالاخره دوست داری و برایت خیر است. پیدا کردن حد فعالیت خیلی سخت و بسیار مهم است. من واقعاً به دست خدا سپردم و بعد از ازدواج محدودیتی برایم ایجاد نشد. به هر حال یکسری کارهایم کمتر شد، اما محدود نشدم و توانستم به همان اندازه فعالیتم را ادامه دهم ...
فلک ناز؛ پیرزنی که بی بی مریم وار پای مردم یک روستا ایستاده است
خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، نرجس السادات موسوی| وصفش را زیاد شنیده بودم. به گمانم یکی دو بار همین سال قبل اما مدام پشت گوش انداخته بودم و پی ماجرا را نگرفته بودم، یعنی راستش را بخواهی اینکه تا روستای فتح آباد بروم سخت بود. گفتم خب یکی است مثل بقیه، این همه پیرزن دور و اطرافم هست و خلاصه فراموشم شد. چند روز پیش که در مورد نزدیکی انتخابات بحث شد میان حرف ها باز هم اسمش را شنیدم. اسم فلک ناز ...
درخواست شرم آور عروس از برادرش در شب قبل ازدواج
دانست به من کمک می کرد. *چقدر لوازم سرقت کردی؟ چند قطعه لوازم یدکی ماشین سرقت کردم، چیز زیادی نبود در حد 10 تا 15 میلیون بود. *خانواده ات برای رضایت کاری کرده اند؟ پدر که ندارم، از وقتی بچه بودم پدرم را از دست دادم و خرجی خانه با من بود. از همان بچگی کار می کردم بعد هم که در مغازه لوازم یدکی مشغول به کار شدم. حقوق خوبی هم داشتم اما ...
دختری در حسرت یک مرد خوب
زن جوان درباره سرگذشت خود گفت: از روزی که چشم باز کردم همه زندگی ام توام با بدبختی بود. وقتی به 6 سالگی رسیدم همه چیز را متوجه می شدم اما نمی توانستم کاری انجام بدهم. پدر و مادرم گرفتار اعتیاد شدید بودند و مادرم هر روز من و خواهر کوچکم را برای گدایی به سر چهارراه های شهری می برد تا از ترحم و عواطف رانندگان برای تامین مخارج اعتیاد خود و پدرم استفاده کند. آن روزها در سرمای خیابان می ...
مجازات مرگ برای مرد 60 ساله که زن جوانش را کشت
فهمیدم به موضوعی پی بردم. ما سر این مساله با هم اختلاف داشتیم و از او دل چرکین بودم. ضمن اینکه او با بچه های من هم کنار نمی آمد و آنها را به خانه ام راه نمی داد. متهم ادامه داد: روز حادثه با زیبا درگیر شدم. او را با چاقو زدم و بعد هم رگ دست خودم را زدم اما پشیمان شدم و با اورژانس تماس گرفتم. بعد ازگفته های متهم و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه 10 دادگاه کیفری استان ...
داستان ترسناک شب های تهران از زبان مامان زری و5 زن آواره در پاتوق ها
...، پشیمان است که چرا بعد از 10 سال پاکی، به این روز افتاد. اما خودش می داند چطور حالش را خوب کند. و صورتش به لبخندی باز می شود. او 7 ماه در کمپ ماند تا سم زدایی کند. بعد او را به آقای حبیب بهرامی، مدیرعامل موسسه کاهش آسیب سیمای سبز رهایی معرفی کردند. از قبل بهرامی را می شناخت. از آنجا هم یکراست به این خانه آمد؛ خانه ای بین راه: با بچه های شوش و مولوی در ارتباط بودم. همه من را می ...
خانم راننده اسنپ
و چهره مینا از یک دهه هشتادی، هشتادی تر بود و من بر همین اساس کنجکاو شده بودم که با وی مصاحبه کنم. -می خندد و خجالت زده چند طره مویی که روی پیشانی اش بود را زیر شال مرتب می کند ومی گوید: همه می گویند خوب مانده ای اما به نظر خودم بعد از فوت پدرم خیلی شکسته شدم -خدا بیامرزه إن شاءالله جاش بهشت باشد -ممنون، اره داشتم می گفتم، زمانی که کار می کردم حدود 10، 12 خانم توی ...
کانون اصلاح و تربیت بدون سانسور
مدل موهای معروف است. امیر هم یکی از همین نوجوانان است که می گوید از 3 ماه قبل در کانون است و تا دیه ندهد نمی تواند آزاد شود. خودش ماجرای دستگیری اش را اینطور تعریف می کند: خانه ما در اسلامشهر است. من با همسایه مان درگیر شدم و او را زدم. او هم شکایت کرد و دستگیرم کردند. راستش را بخواهید من نمی خواستم او را بزنم اما خودش کاری کرد که مجبور شدم. آن روز پدرم می خواست ماشینش را پارک کند که همسایه به ما ...
زن سابقم را دوست داشتم، رویش اسید ریختم
عشق ازدواج کردیم. من خیلی او را دوست داشتم و زندگی خوبی هم داشتیم. ما صاحب یک دختر شدیم و شاد بودیم تا اینکه مهرداد به مواد معتاد شد. زندگی ما روزبه روز بدتر و همه چیز خراب شد. در نهایت من و مهرداد از هم جدا شدیم. من فقط حضانت دختر پنج ساله ام را گرفتم و مهریه و نفقه را بخشیدم. حتی نفقه دخترم را هم بخشیدم و گفتم خودم خرجی او را می دهم. به خانه پدرم رفتم. هفت ماه بود که ما از ...
اینجا کرمان است میعادگاه نجابت و شهادت
جوان آنلاین: هر حادثه تاریخی در پی خود، ادبیات و تاریخی می آفریند. رویداد تروریستی چهارشنبه 13 دی ماه در جوار گلزار شهدای کرمان نیز، قطعاً واکنش هایی در پی دارد که بخش هایی از آن ها را در گزارش نویسی، داستان نویسی و شعر آینده رصد خواهیم کرد. آنچه در پی می آید، روایتی است که یکی از اهالی قلم کرمان از این واقعه به رشته تحریر درآورده است. این دست نوشتجات را می توان پیش درآمدی دانست، بر روایت جامع فاجعه ای ...
پشیمانی از اسیدپاشی به همسر و دختر خردسال
مشترک نیستم. اما او دست بردار نبود و مدام با من تماس می گرفت و یا در فضای مجازی برایم پیغام می فرستاد. وی ادامه داد: آخرین بار در فضای مجازی و همه پیام رسان ها، شماره تلفنش را مسدود کردم تا نتواند برایم پیام بفرستد. همین موضوع باعث عصبانیت او شده بود که سراغم آمد. زن جوان در تشریح جزییات اسیدپاشی گفت: آن روز دخترم را از مهد کودک برداشتم تا به سمت خانه پدرم برویم. اما ...
تعرض دو برادر شیطان صفت به دختر جوان/ برادر هومن از راه رسید و ...
حمام انداخت و خودش به سراغ من آمد و ... با آن که طعمه دو جوان شیطان صفت شده بودم برای فرار از آن خانه پیشنهاد پرداخت یک میلیون تومان به آن ها دادم ولی آن ها گوشی موبایلم را گرو گرفتند وقتی خود را به خانه رساندم گریه کنان ماجرا را برای مادرم بازگو کردم و به کلانتری آمدم. شایان ذکر است به دستور سرهنگ کارگری (رئیس کلانتری مصلی مشهد) دو جوان مورد ادعای این دختر در یک عملیات پلیسی دستگیر و به مقام های قضایی معرفی شدند. ...
ناگفته های تلخ یک دختر مشهدی / کاش به دنیا نمی آمدم!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که به همراه کودک یک ساله اش وارد مرکز انتظامی شده بود تا دادخواست طلاق خود را مطرح کند. این زن جوان درباره سرگذشت خود و تصمیم تلخی که گرفته بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: از روزی [...]
نظیر خمز پیدا نمی شود؛ باور کنید!
.... یا روزهایی که در گرمای شدید پس از بازی نایی برای رفتن به خانه نداشتم. همه این لحظات یک به یک در خاطرم تداعی شد. این یادآوری برایم خوشایند بود و خوشحال بودم که نتیجه زحماتم را گرفته ام، از طرفی گلی که زدم اولین گل فصل تراکتور بود که شیرینی این گل را دوچندان می کرد. آرزویم از دوران کودکی گلزنی با پیراهن تراکتور بود که برایم تحقق پیدا کرده بود و اصلاً در آسمان ها سیر می کردم! اما از طرف دیگر ...
نقطه مشترک مدافع ذوب آهن و ادر میلیتائو!
از آن اتفاق هم شرایط خاصی در زانویم نبود. من اولین بار بود که با این مصدومیت روبرو می شدم و تجربه اش را نداشتم و نمی دانستم که این اتفاق رخ داده است. مدافع ذوب آهن ادامه داد: پس از بازی هم اصلا فکر نمی کردم این اتفاق افتاده باشد و زمانی که خبر را شنیدم، خیلی شوکه شدم. باورم نمی شد که این مصدومیت برایم رخ داده باشد. من از آمادگی کامل برخوردار بودم و واقعا دلیلی برای این مصدومیت پیدا نمی ...
برای 3 مشت در صف طولانی می ایستادیم
بدنی قوی بودم به سمت کاراته کشیده شدم. خانواده ها آن روز ها علاقه ای به حضور فرزندشان در رشته کاراته نداشتند، ولی چون با استاد عباس خرمدل هم محله ای بودیم موافقت کردند که من به کلاس ایشان بروم و تا امروز کاراته را ادامه دادم. - امکانات ورزشی آن زمان چگونه بود؟ اصلاًً قابل مقایسه نیست. آن زمان در سالن شهرداری یکی از کلاس هایمان به مربیگری آقای خرمدل ...
عاشقی هوس آلود!
نیز او را رها کرده بود و کاری به کارش نداشت، ولی من از این شرایط بسیار نگران و وحشت زده بودم؛ چراکه او از 2 سال قبل با هما ارتباط داشت و به منزلش رفت وآمد می کرد. خیلی برای جدایی او از هما جنگیدم، اما فقط پسرم را از محیط خانه دور کردم! اکنون وقتی پسرم سخن از ازدواج با او را برزبان می راند، همه وجودم می لرزد، چراکه می دانم این ازدواج فقط یک عاشقی هوس آلود است و فرجامی نخواهد داشت اما ای کاش ... با دستور سرهنگ محمد ولیان(رئیس کلانتری مصلای مشهد) بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای درباره این ماجرا، به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد. ...