سایر منابع:
سایر خبرها
اصابت کند. در بیست روزی که در آبادان بودم، در خانه می ماندیم. سنگری وجود نداشت تا موقعی که آژیر خطر را می زدند، پناه بگیریم. مدتی بعد اعلام کردند که مردم می توانند به خارک بروند. من پانزدهم آذر 1359 که مدارس خارک باز شد، به خارک برگشتم و به عنوان مدیر مدرسه شروع به فعالیت کردم. البته در زمان جنگ خانواده ام بیرون از خارک بودند؛ فقط من، برادرم و همسرم در خارک زندگی می کردیم. من 20 روز ...
بتوانم تور والیبال ببافم! یادم هست چند روز حیاط خانه در قرق من بود! البته دوخت تور چندان حرفه ای از کار در نیامد و بعد از هر بازی و اصابت توپ، گره ها شل می شد. هر شب کارم این بود که جاهای پاره شده تور را بدوزم! یادم هست توپ و تور همیشه در کوله ام بود! دو سه سالی از جماران به رسالت نقل مکان کردیم. صبح های زود و بعد از ظهرها، قبل و بعد از رفتن به دبیرستان، در میدان نارمک تور را به دو درخت وصل می ...
گوشی را قطع کرد. دوباره و سه باره به گوشی سعید و برادرم زنگ زدم، اما هر چقدر تماس می گرفتم بی فایده بود. نگران شدم و سریع برای مزار شهدا تاکسی گرفتم. توی ماشین بودم که برادرم به من زنگ زد و گفت تو را به خدا برگرد. اینجا وضع بیمارستان خیلی خراب است و هیچی مشخص نیست. بعد هم گفت که قرار است دوباره اینجا بمب گذاری کنند، بهتر است برگردی . با اصرار برادرش به خانه برمی گردد، اما دلش هزار راه ...
میهمان هایی که به سیراف می آمدند و با همدیگر آشنا می شدیم هم می دادم. در دوره دانش آموزی دلم می خواست مترجمی زبان انگلیسی بخوانم. مرحله اول را قبول شدم اما در مرحله دوم به دلیل ظرفیت پایین دانشگاه نتوانستم دنبال این رشته بروم برای همین رفتم دنبال راه اندازی دکه ای و ارتباط بیشترم با روزنامه اطلاعات و گرفتن نمایندگی این روزنامه برای شهرم. بعد البته به این دکه چیزهای دیگری هم اضافه شد مثل ...
تومان وام گرفتم و به دنبالش رفتم. وقتی به تهران رسیدم یک نفر، شهادت او را خبر داد. بعد از جستجو، پاسداری به من گفت این گونه که خبر شهادت نمی دهند. بیا خودمان تحقیق کنیم. پس از چند روز فهمیدیم که خبر توسط ضدانقلاب بوده و دروغ است. در مدرسه حجتیه بودم که پسری آمد و گفت: شما پدرحمزه هستید؟ گفتم بلی. گفت: پسرتان با منزل ما تماس گرفته است. گفتم مرا به منزلتان ببر. بعد از مدتی، من با حمزه ...