سایر منابع:
سایر خبرها
آخرین دستور یک فرمانده در حال شهادت
راست تصویر احساس کردم این مأموریت، مأموریت سنگینی است و اجرای آن، کار بچه ها نیست. شخصاً معتقدم یک فرمانده باید در چنین موقعیت هایی، خودش دست به کار بشود. این شد که تصمیم خودم را گرفتم. بی سیم و دیگر وسایل انفرادی ام را تحویل بچه های همراهم دادم و گفتم خودم می روم. اگر نمی رفتم، چه بسا کل عملیات گردان ما را، همان یک موضع تیربار دشمن، فلج می کرد. چندنفری آمدند تا مانع از ...
کُردهای عراقی به خاطر علاقه به امام خمینی (ره) و سپاه پاسداران بمباران شیمیایی شدند
، صدام هم به همین دلیل آن جا را بمباران شیمیایی کرده بود. یکی از مسوولین اطلاعات مان می گفت: روزی به یک روستا وارد شده بودیم تا چیزی بگیریم، بعد دیدیم آقا یا خانمی بچه ای را بغل کرد و عکس امام خمینی را از ما می خواهد؛ از همان هایی که روی سینه می زدند. ما سَر بچه ها را آب می کشیدم، بعد او به بچه اش می داد تا شفا پیدا کند یا آرم سپاه را دست می کشید و به صورت بچه اش می مالید. آن اطلاعاتی می گفت: مردم ...
در انتظار سپیده
خوزستان از آن رونمایی شود. در بخشی از این کتاب می خوانیم: بچه ها را جمع و کار توجیه ماموریت دسته انجام شد. ماموریتی سخت برای گردان. فتح قله استراتنژیک شنام بین حلبچه و بیاره که تقریبا بر منطقه اشراف داشت. به بچه ها گفتم اوضاع میدان مین و سنگرهای دشمن چنین و چنان است یعنی آن چه فرمانده گردان گفته بود به بچه های دسته گفتم و اعلام کردم کسانی که آمادگی دارند روی مین بروند اعلام کنند که شب عملیات معطلی صورت نگیرد. انتهای پیام/ ...
تا وقت شهادت لباسی به قامتش پیدا نشد
والفجر 8 شب قبل از عملیات والفجر8 از مجید و سایر بچه های گردان فیلم گرفته بودند. بعد از شهادتش آن فیلم به دست مان رسید. همه افراد خانواده دور هم جمع شدیم. فیلم را در دستگاه گذاشتیم و مشغول دیدن آن شدیم. مجید را بین بچه های بسیجی دیدیم. همه دور هم نشسته بودند. فرمانده شان آقای شعبانی هم حضور داشت. یک نفر زیارت عاشورا می خواند و بقیه با او نجوا می کردند. بعد از دعا ...
فرمانده خمپاره شصت
شد و ماهر... وقتی یک نفر از بچه های واحد خمپاره انداز به شهادت می رسید او بی تاب تر می شد؛ و شجاعت و شهادت را توأم با یکدیگر می دید. ملازاده به عنوان فرمانده واحد خمپاره انداز 60 میلی متری در عملیات عاشورا که به منظور آزادسازی ارتفاعات شمالی و دامنه غربی میمک در استان ایلام انجام شد حضور داشت. وقتی رمز عملیات؛ یا اباعبدالله الحسین (ع) را از بلندگوی بیسیم شنید؛ آتش خمپاره های 60 را بر سر دشمن ریخت و در هنگامه عملیات عاشورا ، در اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید. موضوع؛ حسن ملازاده، فرمانده واحد خمپاره 60 ...
شهید مدافع حرم همسر خود را در بیابان تنها گذاشت زیرا... /ماشین رو دادم سرباز ببره!
...: به دوکوهه و حسینیه تخریب رفته بودم و بعد از مراسم روایتگری و مداحی با دیگران سوار ماشین ها شدیم و برگشتیم. حمید هم در حال کمک به خادمین بود. هنوز به محل استراحتم نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم. به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم؛ ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند. می دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می شوند. ...
روایت پزشک جراح از لحظات سخت جراحی قطع دست شهید خرازی
، رابطه بچه ها با فرماندهشان بود؛ اینکه چقدر بچه ها او را دوست داشتند و برایش نگران بودند. یک ساعت بعد، فرمانده کمی هوشیاری اش را به دست آورد. از شوک درآمد و فشارخونش قابل اندازه گیری شد. کم کم توانست چندکلمه ای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام داده ایم. وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید، این بود: بچه هایم کجا ...
وقتی آب در جبهه پیدا نمی شد این شهید چای درست کرد! / طعمش یادم نمی رود +عکس
نقطه به نقطه جزایر مجنون را شخم می زد. در کنار سنگر ستاد لشکر، سنگری بود که چند تن از همرزمان تخریبچی در آن بسر می بردند. جهت ایجاد موانع و تخریب دژها نیاز به مهمات بود. با سعید حرمی تماس گرفتم و گفتم: مهمات لازم را بریز پشت وانت واحد؛ بعد سیدمجتبی پیموده را هم همراهش کن و با یک هلیکوپتر شنوک بفرستش بیاد بخاطر آتش دشمن و شرایط جزایر مجنون راه زمینی برای انتقال مهمات امن نبود. حدود 7 6 ساعتی طول کشید ...
عقیق به چاپ دهم رسید
به جنوب می رود و درآغوش آقا رحیم صفوی آرام می گیرد. آن روز ها اهواز هنوز کامل جنگی نشده و آقا رحیم می گوید: بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد. بعد هم خبر می رسد قرار است آیت الله بهشتی به منطقه بیایند و اگر ردانی پور بخواهد سری هم به رزمندگان اصفهانی خواهد زد. در سیر داستانی کتاب این بچه های اصفهانند که یکی یکی شهید می شوند. مثل فصل سوم که تلخ و گزنده است. مثل سربریدن شهید رضایی به دست ...
امام خمینی بین عاشورا، انقلاب و دفاع مقدس پیوستگی به وجود آورد
شکل گیری یک فرهنگ در دفاع مقدس است. باید دید این فرهنگ دفاع مقدس چگونه شکل گرفت که در پرتو آن انسان ها برانگیخته شدند و به میدان آمدند و حماسه ها آفریدند. خداوند یک انرژی در افراد قرار داد که تحولات جنگ با اسلام و انقلاب پیوند خورد و سرعت گرفت. هیچکس خودش را نمی دید. هم اخلاص بود و هم کار ها خوب پیش می رفت. برای افراد شب و روز مطرح نبود. باید دید، با چه ساز و کاری استعداد انسان ها در دوران دفاع ...
تبلور عشق به حضرت زهرا (س) در شهادت محمدمهدی مبارکی
و پدرش حاج اکبر از میانداران و هیئت داران بود که محمدمهدی هم در این محیط بزرگ شد. ما با هم همبازی بودیم و در مراسمات مذهبی به ویژه نیمه های شعبان فعالیت می کردیم و کوچه ها را آذین می بستیم. وی افزود: سال 56 برادرم و حاج آقا خنجری هیئتی را تشکیل دادند که شهید مبارکی هم در این هیئت بود. فرهاد اولش از عضویت در هیئت طفره رفت، ولی وقتی آمد بعد از چند جلسه سرآمد شد. از بچه های فعال و با استع ...
انتخابات 11 اسفندماه عرصه اقدام به هنگام ملت ایران است
باید با تکیه بر دانش، خرد و اندیشه آینده خود را رقم بزنیم. جانشین فرمانده سپاه امیرالمؤمنین(ع) گفت: ملت ما سرنوشت کسانیکه را که خود انتخاب نکردند و امور را به دست بیگانگان سپردند، دیده اند و هرگز اجازه نمی دهند به چنین عاقبتی دچار شوند. سردار کریمیان اضافه کرد: اگر خوب اقدام نکنیم در بازی دشمن قرار گرفته و صحنه برای ما بد ترسیم خواهد شد. ...
زندگینامه شهید محمدعلی قدمیاری
ضعیف بودند، کمتر رفت و آمد می کرد. او به پدر، مادر و خانمش احترام زیادی می گذاشت. چون پدر خانمش سید بود او را دوست داشت و به او احترام می گذاشت و با ایشان زیاد رفت و آمد می کرد. او زیاد به بچه ها دلبستگی نشان نمی داد، چون می گفت: من زیاد به جبهه می روم و نباید زیاد به من علاقه مند باشند. اوقات فراغت را به زیارت امام رضا (ع) و بهشت فضل می رفت و نماز و قرآن می خواند. او علاقه ی خاصی به ...
حاجی می گفت این خط آبروی جمهوری اسلامی است
...: در زمان شروع جنگ 15 سال داشتم و به خاطر سن کمم ، من را در سپاه برای رفتن به جبهه قبول نکردند، از این رو تصمیم گرفتیم به چند مکان دیگر مراجعه کنم، اما باز هم به خاطر سن محدودیت داشتم، شب ها پای اخبار می نشستم که ببینیم کجا اعزام دارند تا به همان جا بروم و در نهایت مطلع شدم حوزه علمیه نیز چنین فرایندی دارد، در همین راستا به بهانه طلبگی به آنجا رفتم و گفتم می خواهم اینجا درس بخوانم و به جبهه ...
هوای سرد تیرماه خاطراتی خواندنی از زندگی شهید صفرعلی یوسفی
زعفران خنک بیاورم که با استرس از من پرسید: پس زهره کجاست؟ آخر موقع رفتنش، زهره مریض بود. نگران شده بود که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. تا گفتم داخل گهواره اش خوابیده به سمت گهواره رفت و بچه را بیرون آورد و محکم در آغوشش گرفت. تا چند دقیقه بچه را می بویید و می بوسید ... انتهای پیام/1010
نشانی از سردار لبخندها
اولین کسانی بود که بعد از آزادی به خرمشهر پا گذاشت؛ در حالی که از سد آتش دشمن گذشته بود. حسین ماند؛ در کنار بچه های لشکرش و در برابر آتش و مرگ. حتی وقتی در طلاییه دستش با ترکشی داغ و برنده و بزرگ قطع شد، نخواست در شهر بماند؛ از بیمارستان که آمد، با کیسه داروها و آستین خالی، چند ساعتی در خانه ماند و بعد نگران به سپاه رفت تا از بچه های لشکرش خبر بگیرد، اما به خانه نیامد، پدر و مادرش تا روز بعد به ...
مردم فوج فوج به استقبال می آمدند انگار از حج برگشته ایم!
، شهید صیاد شیرازی جلو رفت و از بنی صدر سؤال کرد برای چه می خواهی این بچه ها قتل عام شوند؟ همان جا شهید صیاد بی سیم را دست بنی صدر داد و وادارش کرد دستور بدهد هواپیما ها به سمت ما بیایند. پنج دقیقه بعد دیدیم هواپیما ها به سمت نیرو هایی که در محاصر قرار داشتند، رفتند و موفق شدند نیروهایمان را از محاصره نجات دهند. وضعیت تجهیزات نظامی که داشتید چگونه بود؟ در مدت چهارماهی که مریوان ...
یادی از فرمانده ای که مطیع امر ولایت بود
شهید خرازی عملیات غرور آفرین کربلای سه بود.. این عملیات آبی با یک گردان غواص آموزش دیده و یک گردان سوار شناور تحت امر شهید خرازی در شب و با وجود امواج سهمگین و جزر و مد شدید آب انجام شد و رزمندگان لشکر امام حسین (ع) پس از سه روز حضور در اسکله با انهدام آن به سواحل ایران بازگشتند. شهید خرازی خورشید درخشان شلمچه و سرانجام، کربلای 5 سکوی پرواز او شد. سه سال قبلش، درست در همین روز ها دست ...
حسین خرازی؛ مردی که به مدیریت جهادی معنا داد
در بعد عملکرد بسیار منظم بود. در پاییز 1358 خورشیدی برای مبارزه با ضد انقلاب به همراه چند تن دیگر از اعضای سپاه استان به گنبد و بندر ترکمن رفت و در این ماموریت پیشنهاد فرماندهی نیروهای اعزامی از اصفهان را نپذیرفت و به عنوان فرمانده دسته در پاکسازی شهر گنبد شرکت کرد. وی با ایجاد امنیت در ترکمن صحرا به فرماندهی عملیات سپاه بندر ترکمن منصوب شد و پس از حدود سه ماه به اصفهان بازگشت. ...
سیاح وارد کتابفروشی ها شد
تر بود. در بخشی از این کتاب می خوانیم: عملیات به پایان رسیده بود. منطقه آرام شده بود و پیکر های شهدا مثل شقایق وسط این دشت پخش بود. می گفت یک ماشین لندکروز برداشتم و با دو تا از بچه ها رفتیم و این پیکر ها را برمی داشتیم و می گذاشتیم عقب وانت. خون شهدا همین طور از پشت لندکروز می ریخت. ماشین را از پیکر شهدا پر کرده بودیم و رفتیم جلوی دژبانی. دژبان پرسید پشت ماشین چی داری؟ گفتم سرباز امام زمان! این کتاب با 440 صفحه و قیمت 220 هزار تومان عرضه شده است. ...
توکلی گفته بود ممکن است اعدام بشوم! | او را سیاستمدار امیدوار می نامم
شد و وقتی به بهشهر می آمد پاتوق اصلی اش خانه ما بود. من 16 سال داشتم و مشغول تحصیل در پایه دبیرستان نظام قدیم بودم. زمستان سال 1349 دفتری 40 برگ را به واسطه مادرم به من داد تا نوشته هایش را بخوانم. همان ابتدای دفترچه نوشته بود: قصدم از نوشتن این نامه خواستگاری از توست. بعد هم در هر صفحه شرح حالی از خودش و اعتقاداتش را نوشته بود. در یکی از صفحه ها نوشته بود: مقلد آیت الله خمینی هستم و تا ...
یک لشکر در فراق آقا مهدی اشک ریخت
...، در مناطق غرب کشور تقسیم کار ها و یگان ها به صورت محوری بود. مثلاً محور سرپل ذهاب را بنده بعد از شهید حاجی بابا تحویل گرفتم و آنجا فرمانده بودم. در همین زمان ستاد سپاه کرمانشاه دست بچه های گردان دوم پادگان ولیعصر (عج) تهران بود. وقتی قرار شد تیپ نبی اکرم (ص) را تشکیل بدهیم، نفراتی از ستاد سپاه کرمانشاه و همینطور بچه هایی مثل شهید کلهر، شهید شرع پسند و... از سپاه کرج آمدند و کادر تیپ را تشکیل ...
من آدمی نیستم که بچه ها رو اینجا زیر آتیش دشمن ول کنم برگردم عقب/ شرایط ویژه حاج احمد در جنگ
اومدین اینجا؟ حاج احمد گرفتاره. وقت نداره شما رو ببینه. بنابر روایت فارس، هر چه به او اصرار می کردیم، اجازه ملاقات نمی داد. ناگهان دیدیم حاج احمد از سنگر بیرون آمد. هیچ وقت فراموش نمی کنم. او یک عصا در دست داشت و پایش را گچ گرفته بود. با دیدن حاجی با آن رنگ و روی پریده جا خورده و تعجب کردم. به همان برادر مسئول گفتم: این هم حاج احمد! پس چرا نمی ذاشتی بریم پیش ایشون؟ ...
شهید غازی ؛ گوهری که روی زمین می درخشید
می تاخت؛ لذا فرماندهی کل سپاه مسئولیت ایجاد اولین گروه توپخانه سپاه را به ایشان واگذار کرد و بعد از مدتی یگان های مستقل توپخانه در سپاه با همفکری ایشان به وجود آمدند. سرانجام او در عملیات خیبر برای سامان بخشی به آتش پشتیبانی به خط مقدم محاصره شده به طلائیه رفت و تیربار به دست همپای بسیجیان عاشق ساعت ها جنگید و نهایتاً هدف تیر مستقیم تانک دشمن قرار گرفته و به لقاء الله پیوست. پیکر وی در ...
فرمانده ای که سه روز در برابر پاتک های دشمن جنگید / صادق محصولی شهید حمید باکری را از سپاه بیرون کرد
...، به سربازی رفت. دوران سربازی را نیز در یکی از پاسگاه های ژاندارمری اطراف ارومیه گذراند و بعد از پایان خدمت حدود یک سال در تبریز ساکن شد و به مطالعه و تزکیه نفس و خودسازی پرداخت. سپس برای ادامه تحصیلات عازم آلمان شد، اما با تبعید امام خمینی به نوفل لوشاتو، به پاریس رفت. آن جا مأموریت یافت به سوریه و لبنان برود تا با شرکت در دوره های آموزش نظامی، مهارت های جنگ شهری، جنگ چریکی، روش ...
گذر از کانال های دشمن در خاطرات شهید بهرام ارجمندی
در روستای تل ریزی عالیوند شهرستان ممسنی دیده به جهان گشود. سال 1362 داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد و در عملیات والفجر شرکت کرد. با ثبت نام در سپاه ممسنی به جمع سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست و دیگر بار، بهار سال 1363 به جبهه رفت و سرانجام در چهارم بهمن ماه 1363 به شهادت رسید. گذر از کانال های دشمن عملیات شب دوشنبه 21 فروردین 1362 شروع شد که ما را از عین خوش برای دهلران حرکت دادند ...