سایر منابع:
سایر خبرها
کلاس درس را به خانه دانش آموز بیمار بردم
اینکه ابتکار به خرج دادید و در دوران نقاهت پس از جراحی شاگردتان، کلاس درس را در خانه دانش آموزتان برگزار کردید، چگونه به ذهنتان رسید؟ کسی این مهم را به شما پیشنهاد کرد یا فکر و خلاقیت خودتان بود؟ قبلا در دوران مدرسه، این اتفاق گهگاه برایمان رخ می داد. اگر مریض می شدیم و دوران مریضی به طول می انجامید، چون در محیط روستا درس می خواندیم، برخی معلمان به عیادت شا گردان شان می رفتند. این موضوع از همان زمان در ذهنم نقش بست. همواره دیده بودم که معلمان دیگر به عیادت دانش آموزان شان می روند. این دانش آموزمان هم از قضا خیلی احساسی است و البته در درس و کلاس بسیار فعالانه حضور دارد. دلش همواره برای دیگر دوستانش و دانش آموزان تنگ می شود. من البته قبلش خبر نداشتم که او مریض است. روز قبل از اینکه به منزل آنها ب ...
کلاس درس را به خانه دانش آموز بیمار بردم
ز همان زمان در ذهنم نقش بست. همواره دیده بودم که معلمان دیگر به عیادت دانش آموزان شان می روند. این دانش آموزمان هم از قضا خیلی احساسی است و البته در درس و کلاس بسیار فعالانه حضور دارد. دلش همواره برای دیگر دوستانش و دانش آموزان تنگ می شود. من البته قبلش خبر نداشتم که او مریض است. روز قبل از اینکه به منزل آنها برویم، اردویی در مدرسه برگزار کردیم. وضع دانش آموزان را پیگیری کردم و متوجه شدم او حضور ن ...
فوری؛ این فرد معروف در تهران دستگیر شد
بعضی وقت ها فاز هنرپیشگی می گیرم. مخصوصا وقتی از این مواد جدیده استفاده می کنم. مگر چی مصرف می کنی؟ تیتاخ. یک نوع مخدر جدید است. تا قبل از این گل و شیشه می کشیدم. یک شب دوستانم گفتم بیا تیتاخ را امتحان کن. اسمش جالب بود و مصرف کردم. بعد از مصرف دچار توهمات عجیب و غریبی شدم. فکر می کردم در یک قصر بزرگ زندگی می کنم و شاهرخ خان واقعی هستم. خیلی دنیای عجیبی بود. فقط ...
(تصاویر) معلم های بازیگر: هنرمندانی که قبل بازیگری معلم بودن!
جناب عالی، فراموشی، دور دست ها، دیوار به دیوار، مدرسه مادربزرگ ها، یادآوری، دزد و پلیس، بیا تا گل برافشانیم، کیمیا و... به ایفای نقش پرداخته است. محسن قاضی مرادی همسر خانم بازیگر بعد از تحمل 20 ساله بیماری پارکینسون در نهایت 25 فرردین 1400 در سن 80 سالگی دار فانی را وداع گفت. منبع: گفتنی
چینی بندزن! یه دل شکسته رو هم بند می زنی؟
...: چینی بندزن های دوره گرد پایتخت به صدای بلند در کوچه ها می خواندند: چینی بند زن اومده ... برگ گل هم بند می زنم! خانم های خانه با شنیدن شاعرانگی همین جمله آخر هر چه کاسه و بشقاب شکسته و ترک خورده کنج انباری و صندوقخانه داشتند جمع می کردند و راهی کوچه می شدند. بچه ها همه سعی می کردند کنار چینی بندزن بشینن و تا ببینند حاصل خرابکاری شان چطور ماهرانه کنار هم بند می خورد. قصه های ...
روایت برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب از زندگی خصوصی و کمکهای رهبری به ایشان+عکس
...، پولم را دادند و گفتند خوش آمدی. آمدم بیرون، دوم اسفند 57 رفتم آموزش و پرورش ابلاغ گرفتم، استخدام نشدم، ابلاغم را گرفتم، مثل معلمی که معلق بوده، ابلاغم را گرفتم و رفتم در مدرسه خدمت کردم. انقلاب که پیروز شد، من معلم بودم، یعنی بلافاصله معلم شدم، سر کلاس بودم، مربی پرورشی بودم. * همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ یعنی رفت و آمد داشتید؟ ایشان تهران بودند. می رفتیم و می ...
روایت ایران از زندگی در باغچه بان
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، سال هاست روی ویلچر نشسته است، اما شانه به شانه دانش آموزانش راه می رود و به امید به بار نشستن تلاش هایش، درست مثل یک باغبان آن ها را می پروراند. با خنده های بی صدایشان می خندد و حرف های ناگفته شان را به خوبی می شنود و به آن ها پاسخ می دهد. ایران جاوری حدود 25 سال است که هر روز به عشق دانش آموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی می کند تا به دبستان باغچه بان ...
بانویی که با تشویق همسر شهیدش معلم شد + فیلم
انتخاب کردند. این معلم پرتلاش با اشاره به اینکه خبر شهادت همسرش را در کلاس و از دانش آموزان خود شنید، توضیح داد: در اولین روز بعد از تعطیلات نوروز که به مدرسه رفتم، ساعت اول کلاس قرآن داشتم و همین که وارد شدم یکی از دانش آموزان اجازه خواست و از سر جایش بلند شد و گفت که دوستانم می گویند همسر خانم طاهری در سوریه شهید شده است. وی افزود: توصیف آن لحظه برایم دشوار است اما حالم ...
با عشق به خدا دل از دنیا بریدم
چرا از زندگی و لذت های آن دوری کرده و شب و روزت را در مخاطره گذاشته ای؟ اما از جایی که ایمان من به خدا و امام چنان بود که جای لذت های دنیوی را پر کرده بود به این حرف ها بی اعتنا بودم و می گفتم بیست و هفت سال خوشی کافی است بقیه عمرم را می خواهم وقف اسلام نمایم و شاید خودم را در راهی بجویم که برادران شهیدم رفته و می روند و امیدوارم که بعد از من بچه هایم در این راه حق قدم بردارند. ...
می ترسم شهادت را از دست بدهم / آن شاهرخ ضرغام کجا و این کجا
سید از بچه های محل هستند. شاهرخ دوباره برگشت و من را در آغوش گرفت وگفت: مخلص همه سادات هم هستیم. کمی با هم صحبت کردیم بعد گفت: سید ما تو ذوالفقاری هستیم وقت کردی به سر به ما بزن. من هم گفتم ما تو منطقه دب حردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال میشیم. گفت: چشم به خاطر بچه های پیغمبر هم که شده مییام. چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم. یک جیپ نظامی از دور به سمت ما می آمد ...
ابراهیموویچ: فوتبال را به خاطر عشق به خانواده رها کردم
آشپزی می کند و ظرف می شورد. تنها کمکی که داریم، یک خانوم است که در تمیز کردن خانه به ما کمک می کند. بچه ها را تا مدرسه همراهی می کنم و همانند یک خانواده عادی، بعد از تمرین به سراغشان می روم و این طور تقسیم وظایف می کنیم. در مدرسه فقط ما خودمان دنبال بچه ها می رویم، بقیه خانواده ها شخص یا راننده ای برای بچه های خود دارند. ما این طور نیستیم. ...
شاهرخ خان در تهران دستگیر شد
وقتی از این مواد جدیده استفاده می کنم. مگر چی مصرف می کنی؟ تیتاخ. یک نوع مخدر جدید است. تا قبل از این گل و شیشه می کشیدم. یک شب دوستانم گفتم بیا تیتاخ را امتحان کن. اسمش جالب بود و مصرف کردم. بعد از مصرف دچار توهمات عجیب و غریبی شدم. فکر می کردم در یک قصر بزرگ زندگی می کنم و شاهرخ خان واقعی هستم. خیلی دنیای عجیبی بود. فقط مزدا 3 سرقت می کردی؟ سال هاست که تخصصم سرقت مزدا 3 است ...
از معلم بلاگری تا عجیب ترین هدیه برای روز معلم!
تجربه آموزش رو به کودکانِ کار داشتم که باعث شد بفهمم آموزش دادن رو دوست دارم و حتی متوجه شدم که ارتباط گرفتن با بچه های خیلی کوچیک در حد مهدکودک و دبستان برام جذاب و لذت بخشه. همین کار باعث شد برم دوره تربیت معلم مهدکودک و پیش دبستانی رو بگذرونم. برای کارورزی اون دوره به یکی از مدارس غیرانتفاعی رفتم و شیوه آموزشی اون مدرسه جذبم کرد تا حدی که بعد از دوره کارورزی، همون مدرسه از من دعوت به همکاری کرد و ...
بندبازی مرگبار برای تحصیل
تا به مدرسه برسند. دانش آموزان چاره ای جز یادگیری بندبازی روی طناب را ندارند.کوچک ترها باید اول تمرین حفظ تعادل کنند، چون زیرپا و بالای دست شان سیم و طنابی است که دائم تکان می خورد. تائی یک بار شاهد سقوط دختربچه ای به داخل رودخانه بوده: یک بار در خانه بودم که یک دفعه صدای جیغ شنیدم. وقتی به رودخانه رفتم، دختربچه ای را دیدم که به رودخانه سقوط کرده بود که او را نجات دادیم. اگر در تاریکی هوا ...
همسفران معلم روستای قیطانیه ساوه + فیلم
به طوریکه از لحظه ای سوار شدن به ماشین برای رفتن به مدرسه تا برگشتن به خانه همواره دل در گرو کمرنگ نشدن معنای معلمی دارد. معلمی را در کلاس درس خلاصه نکرده به طوریکه از لحظه ای سوار شدن به ماشین برای رفتن به مدرسه تا برگشتن به خانه همواره دل در گرو کمرنگ نشدن معنای معلمی دارد صبح هر روز این معلم با اولین همسفرش که همکارش در مدرسه است از ساوه راهی روستا می شوند و در همان مسیر ...
یک برنامه رادیویی مرا به زندگی برگرداند
معدن استخدام شد و ما به این روستا مهاجرت کردیم و من بزرگ شده این روستا هستم. تا بهمن 1365 و در زمانی که کلاس پنجم دبستان بودم، به بیماری مننژیت مبتلا شدم و کارم به بیمارستان کشید. در اثر این بیماری به افت بینایی دچار شدم و ظرف پنج، شش ماه، بینایی من از 100 به صفر رسید و همین مسأله باعث شد که خانه نشین شوم و در این مدت پیگیر روند درمان هم بودیم اما افاقه ای نکرد و دکترها مرا جواب کردند. بعد از این که ...
اینجا دست ها، دانش و ایثار را روایت می کند
ن دانش آموزان آموزش دهم و من نیز با آغوش باز این پیشنهاد را پذیرفتم، زیرا با مشکلات و سختی های تحصیل بچه های ناشنوا آشنا بودم و می خواستم در حد توان، خدمتی به این قشر از دانش آموزان داشته باشم. این معلم دغدغه مند می گوید: در آن سال دانش آموزان توانستند با موفقیت دروس را پشت سر بگذارند، اما سال بعد به دلیل کاهش آمار ثبت نام و فارغ التحصیل شدن دانش آموزان گذشته مجدد برای ادامه کار با مشک ...
خبرنگاری که معلم شد
دستم بود و داشتم به طرف نمازخانه می رفتم. همین که مرا در آینه دید، برگشت سمتم و گفت: خانم، مقنعه مرا درست می کنی؟ هر کار می کنم نمی شود . مقنعه را جلوتر آوردم کنارش را تا زدم و مرتب کردم. با هم رفتیم به طرف نمازخانه. بچه ها چادرهای گل گلی و سفیدشان را سر کرده بودند و منتظر بودند. چند نفری هم که چادر نداشتند، صف آخر ایستاده بودند. روز قبل گفته بودم فردا چادر رنگی بیاورید. بماند که نیم ساعت ...
دبیر فرهنگ و هنر
کارهایی محبت میان معلم و شاگرد زیاد می شود، نیازهای بچه ها برطرف می شود و در برابر آسیب ها محافظتشان می کند. می گوید: یک زمان در مدرسه ای تدریس می کردم که پوشش خاصی برای بچه ها اجبار بود. آن اوایل ورودم می گفتم عجب مدرسه خوبی! چه مراسم هایی! چه طرح هایی! تا اینکه یک بار قرار شد تا با یکی از دانش آموزانم به جلسه برویم. زمانی که می خواست سوار ماشین شود، باورم نمی شد که با چنین پوششی آمده ...
من عاشق معلمی و بچه ها هستم/ خیلی از معلمان در کنار شغل معلمی شغل دوم دارند
در پی درس نیستند و می گویند دوست داریم آزاد باشیم و یا موتور سواری کنیم و مشکلات خانوادگی نیز دارند و نمی شود سخت گرفت یا کاری کرد. -بارها شده که پدر دانش آموز تماس گرفته که اگر نمره نیاورد دیگر در خانه راهش نمی دهم و یا ... دانش آموز شاید چند ساعت در مدرسه بین دوستان خود و معلمانش به تحصیل می پردازد و نمی شود توقع داشت همه چیز را به روش آموزش یا معلم خوب و بد ربط داد زیرا بقیه روز را در ...
فراتر از تکلیف
یا جوان؛ اما همین که با ویلچر در کلاس حاضر می شود برای ما فداکاری بود. منتظر شماره آن معلم بودیم؛ اما همراه شماره ای که برای ما فرستادند، اطلاعات شخص دیگری نوشته شده بود؛ عصمت هاشمی، معلم هنرستان شهدای پتروشیمی گلپایگان، که بعد از عمل تیروئید با وجود گرفتگی صدا در کلاس های درسش حاضر شد. وقتی می خواستم با خانم معلم تماس بگیرم، مصاحبه ام را حضوری در دفتر مدرسه یا حتی خانه خانم ...
ولایت پذیری شهید حتی در سینه خیز رفتن
را برای بچه هایم بگیرم. وقتی لباس ها را تن حسین می کردم او نه تنها اعتراض نمی کرد که تشکر هم می کرد. هنگامی که کلاس اول دبستان بود، روزی از مدرسه به خانه آمد، کیفش را به گوشه ای انداخت و با عصبانیت گفت دیگر مدرسه نمیرم . گفتم چرا، پاسخی نداد. با اصرارهای پی در پی و مادرانه من بالاخره لب به سخن گشود و گفت، امروز خانم معلم در کلاس بافتنی می بافت و درس نمی داد. به او گفتم شما اینجایید که ...
رویایی که زندگی یک دانش آموز را دگرگون کرد
اعتکاف ماه رجب بود که من موفق به حضور در جمع معتکفان شدم و برای سپیده، خیلی دعا کردم. بعد از اعتکاف که به مدرسه وارد با کمال تعجب دیدم سپیده با دسته گل آمد و با گرمی از من استقبال کرد. علت این تحول در رفتار سپیده چه بود؟ رویایی که دیده بود را برایم تعریف کرد و بعد از بیدار شدن، حس خوبی گرفته بود. جالب هست که زمان این رویا مصادف با شب اولی بود که در اعتکاف بودم. بعد از آن، س ...
نمی توانیم نداریم
کار هم آن شد که چند دانشجو هر جمعه این بچه ها را به کوه، تئاتر یا سینما ببرد که این جمع سی، چهل نفره در مدرسه نباشند و بقیه را اذیت نکنند. بچه ها روز اول همراه دانشجوها رفته بودند و مدیران و معلم ها خوشحال بودند که این بچه ها در مدرسه نیستند. اما هفته بعد یکی از بچه ها با بقیه نرفته بود و مدرسه را به تنهایی به هم ریخت! او دوباره کلاس درس را به هم زد و همین شد که در نهایت از من خواستند با این بچه ها ...
میزبان کریم
اعتراف دردناکی است، ولی وقتی امام معصوم (ع) دعوتم کرده بود من به فکر هزار چیز دیگر بودم و نمی فهمیدم. توی راه آهن یکی از دوستان را دیدم که سعی می کرد بلیت اهواز پیدا کند و نمی توانست! گفت خوش به حالت، بلیت قطار به این سادگی گیر نمی آید، سه ساعت قبل از حرکت اقدام کردی و بلیت گرفتی! خواستم توضیح بدهم که متوجه شدم چند نفر کنسل کرده اند و بلیت، به گمان خودم، شانسی نصیبم شده و توی نرم افزار ...
روز معلم و پاسداشت حق بزرگ آموختن + فیلم
previous menu Quality Go back to previous menu 1080p HD 720p HD 360p 180p Speed Go back to previous menu 0.5 0.75 Normal 1.25 1.5 1.75 2 4 PIP Exit fullscreen Enter fullscreen Download در حال مرور خاطرات دوران مدرسه با خودم در مسیر رفتن به خانه بودم که برای استراحت بر روی صندلی داخل بوستان نشستم و چنددقیقه بعد بانویی مهربان با گفتن سلام در کنارم ...
رتبه بندی در کاهش شکاف اقتصادی بین معلمان با سایر مشاغل تأثیرگذار بود
فروغ نادری خاطره ای از دوران معلمی خود را بیان کرد و گفت: معلمی هر روز و هر لحظه اش خاطره است. باید معلم باشید تا شیرینی خاطراتش را درک کنید. تمام نگاه ها و لبخندهای از سر صداقت و حتی اشک های پاک بچه ها خاطره است. یک مورد را عرض می کنم. یک روز که به دانشگاه شهید باهنر کرمان رفتم، در مسیر رسیدن به بخش زمین شناسی به یک باره متوجه شدم که یک نفر از پشت صدایم می زند، وقتی برگشتم و دیدم، از ...
خاطره مبلغ امین از نمازخوان شدن بچه ها در مدرسه
چادر میرن و بعد با چادر می روند داخل و دوباره بدون چادر بر می گردند به خیابون یا می گن: اگه راست گفتن کار خوبیه چرا بعضیا تلاش می کنند اینقدر خوشگل دروغ بگن که کسی متوجه دروغشون نشه. در تایید این برداشت، یک صحنه جالب، اما تلخ برای من اتفاق افتاد یک روز به صورت اتفاقی، وسط نماز جماعت وارد نماز خانه شدم و دیدم که عده خیلی کمی از بچه ها نماز می خوانند و بقیه فقط تو صف نشسته اند تا نماز تمام ...
شیطان با نقاب خواستگار
و محله شان رسیدم، نظرم عوض شد؛ وارد خانه شان که شدم یک خانه 30متری کثیف و به هم ریخته بود.مجید به همراه مادرش زندگی می کرد. اولین صحنه ای که با آن مواجه شدم، مادرش بود که یک گوشه خانه نشسته بود و مشغول وزن کردن و بسته بندی مواد شیشه بود. بعد از یک روز اقامت در آن خانه متوجه شدم مجید هم به شیشه اعتیاد دارد و چندین بار موقع مصرف شیشه در صورت من هم فوت کرد و قصد داشت مرا هم معتاد کند. فکرش را بکنید ...
نامه شاگرد سپاسگزار به آقای آموزگار: معلم ازیزم عض شما بسیار عاموخطم!
ماه آینده و بعد از شروع تعطیلات تابستانی به استان سمنان و بلوچستان بروید تا این آبشار زیبا را از نزدیک ببینید. البته من به بچه های کلاس گفتم اجازه دهند من به نمایندگی از تمام آن ها به شما نامه بنویسم تا وقتتان برای خواندن نامه ها زیاد تلف نشود ولی قبول نکردند و گفتند نگذار کلاس ما پیش آقای معلم بی کلاس شود. عمزا: شاگرد اخراجی طه کلاث ...