می ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!
سایر خبرها
فرار باورنکردنی بعثی ها در مرحله دوم عملیات بیت المقدس
بلدوزر برای شب عملیات در خط استتار کرده بودیم. رفتم تریلی را برداشتم و یک بلدوزر و یک لودر را بار زدم. راه باز شده بود. اول پیاده ها از جاده رفتند و بعد آمبولانس ها و بعد هم ماشین های سبک ولی به من اجازه ندادند بروم. گفتند منتظر بمان تا جاده سفت شود. تریلی را پارک کردم و پیاده شدم. کمی جلوتر رفتم. داخل آب، گونی چیده بودند و رزمنده ها از روی گونی می پریدند. اطرافش پر از مین بود. می آمدند روی ...
مصائب کودکان سرراهی
او به یکباره خودش را در خانواده ای به یاد می آورد که هر روز زنی که مادر صدایش می کند، او را کتکش می زد و بدن نحیف و لاغرش را پر از زخم می کرد. حالا بعد از گذشت 30 سال از آن روزها، باز هم وقتی یادش می افتد، اشک ها سیل می شوند روی صورتش. دست هایش می لرزد و قلبش. آخ از قلبش که ناگهان مچاله می شود. این سوال دیوانه اش می کند: چرا این اندازه مسوولان شیرخوارگاه بی تعهد بودند؟ چرا او را به خانواده ای دادند که مدام کتک بخورد. به خصوص اینکه بعدها یکی از پرستاران پنهانی به او می گوید: این خانواده زیرمیزی پول داده بودند که هر جور شده ...
ماجرای مردی که همسرش را خفه کرد
گفت برو گم شو، بعد هم گفت بذار صبح شود ببین چه بلایی سرت می آورم، این حرف را که زد شوکه شدم، انتظار چنین حرفی را نداشتم. صبح هم قرص هایم را دیر خورده بودم و با خودم گفتم نکند که برادر های سحر را بفرستد تا من را بکشند، دیگر نمی فهمیدم چه می کنم، گلویش را گرفتم که به پایین تنه ام لگد زد. من هم صورتش را گاز گرفتم و آن قدر گلویش را با دست راستم فشار دادم تا بی حرکت شد، تمام مدت پسرم اینها را می دید. آن ...
فرار زن جوان از دست مرد شیطان صفت در بیابان
پرستاری کنم. من هم خیلی زود پیشنهادش را پذیرفتم، ولی او چند روز بعد از من خواست برای آن که در منزل آنها راحت باشم، به عقد موقت او دربیایم. با آنکه یعقوب همسر و فرزند داشت، به ناچار پذیرفتم تا سرپناهی برای خودم داشته باشم. اما 3 ماه بعد از این ماجرا پیرزن فوت کرد و فرزندانش نیز منزل ارثیه ای را فروختند. در این وضعیت من دست به دامان یعقوب شدم و از او خواستم خانه ای برای من اجاره کند تا ...
استاد دانشگاه آمریکا: نحوه برخورد با دانشجویان معترض، یادآور سرکوب های دهه 1960 است
...: ماه ها برای یوجین مک کارتی نامزد (وقت) مخالف جنگ ویتنام در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا کار کرده بودم. کنوانسیون حزب دموکرات هیوبرت هامفری را نامزد کرد و در نهایت نوامبر آن سال مردم به نیکسون به عنوان رئیس جمهوری رای دادند. این وزیر کار دولت پیشین آمریکا در پایان نوشت: تاریخ آنچنان که گفته می شود خود را تکرار نمی کند بلکه جزییات، شرایط و اسامی تغییر می کنند و رویدادهای مشابه اساسا بار دیگر تکرار می شوند. اشتباهی که یک بار درگذشته رخ داده با محو شدن خاطرات به طرز وحشتناکی دو نسل بعد بار دیگر ظهور کرده است. ...
رفتند در مسیر حاج قاسمی شدن
اصلا فراموش نمی کنم. بعد از چهار سال رفت کنار قبر حاج قاسم و در همین راه شهید شد. شاید همدیگر را ندیدیم! حرف های پدرانه اش به روایت از روز حادثه می رسد، می گوید: روز 13 دی ماه من همراه بچه ها نبودم. باید یک روز قبل یعنی 12 دی خودم را به محل کارم در ایرانشهر می رساندم، اما این بار حال و هوای خاصی داشتم. یک روز قبل از شهادت شان وقتی می خواستم بروم با آن ها دست دادم و خداحافظی ...
پیام بانوی دکتر جانباز به مادران و کودکان غزه
به قبل و بعد از خود، تقسیم می کنند؛ مثل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با پشتیبانی تمام قدرت های دنیا که با حماسه ایرانیان وطن دوست، به دفاع مقدس تبدیل شد. حالا بعد از گذشت 35سال، دفاع مقدس ایرانی، صاحب یک خواهرخوانده فلسطینی شده؛ حماسه طوفان الأقصی که با ابتکار جوانان شجاع فلسطینی در سرزمین های اشغالی انجام شد و طوفانی از آزادیخواهی در دنیا به راه انداخت. اما شاید هیچ کس نتواند مثل ایرانی ها، آنچه ...
بزرگداشتی برای مهرداد اسکویی
ارائه بدهم. در این راه یکی از اساتیدم من را به سمت فیلم های داستانی سوق داد. بعد از ساخت مستند خانه مادری ام مرداب فهمیدم فیلمساز مستند هستم و دیگر فیلم داستانی نخواهم ساخت. همزمان با عکاسی، فیلمسازی را جدی تر ادامه دادم و وسوسه شده بودم فیلم داستانی بلند بسازم و جزء اولین کسانی بودم که در آن زمان مجوز فیلم بلند گرفتم. یکی از کسانی که مشاوره هایش روی زندگی من بسیار تاثیر گذاشت، بابک کریمی بود ...
هیچ عکسی نادیده نمی ماند
.... البته این موضوع از یکی دو سال قبل در ذهنم بود و پیش خودم گفته بودم اگر فرصت شد از این بسته ها عکس بگیرم منتهی در سفر کردستان عکاسی از آنها پیش آمد. به این موضوع فکر کرده بودم و نگاهم دنبال آن بود. همانطور که می دانیم بعد از سال 88 عکاسی اجتماعی به خصوص برای عکاسان حرفه ای سخت تر شد. چراکه مجوز برای عکاسی در خیابان به ندرت صادر می شود. با توجه به رویکردی که به مضامین اجتماعی داشته ...
وقتی سردار سلیمانی را به دادگاه احضار کردند
برایمان شر می شود. با دستش عرق پیشانی را پاک کرد و گفت: باید شر این ها امروز کنده شود؛ وگرنه باز هم تلفات می دهیم. تا چند کیلومتر داخل کشور همسایه رفتیم. چیزی به مقرشان نمانده بود. طوری قدم می گذاشتیم که صدای کفش هایمان هم شنیده نمی شد. یکی از اتاق های اشرار که از دور پیدا بود را انبار مهمات کرده بودند. حاجی دست آرپی جی زن را گرفت و گفت: اگر این جا را بزنی قطعاً پیروز می شویم ...
ماجرای تحریم آب و کتک خوردن بازیگر شمر در خیابان
... اینجا با خودم کلنجار رفتم که چرا این نه از دهانم بیرون آمد. یا دیالوگ دیگری که گفتم چند بار هم مرا بکشند و زنده شوند دوباره با حسین بن علی مقابله می کنم. در این سکانس به هم ریختم و یک طوری شد که نمی توانستم این دیالوگ ها را ادا کنم. داود میرباقری متوجه این ماجرا شد و لحظاتی کار را متوقف کرد و به عوامل اعلام کرد یک چایی و آبی بخورید. بعد پیش من آمد و گفت چه شده و چرا ناراحت شدی؟ گفتم چیزی ...
4 مدرسه در دل یک مدرسه/ جهاد خانم معلم برای نوسازی مدرسه
10 دقیقه بعد به روستای اربطان می رسم. در تابلو سر در مدرسه اسم چهار مدرسه نوشته شده است. مدرسه پسرانه یادگارامام، مدرسه پسرانه شهید کسایی، مدرسه دخترانه اُم اَیمن، مدرسه دخترانه زکیه. تا حالا مدرسه این مدلی ندیده بودم. چهار مدرسه در دل یک مدرسه. در مدرسه نیمه باز است، داخل می شوم. حیاط بزرگ مدرسه با دیوار نوشته های زیبا و رنگ آمیزی خوب دیوارها خاطرات 12 سال درس خواندن از ابتدایی تا ...
روایت اسارت و پایی که جا ماند
کاری به کارم نداشته باشد. ماجد با غرور و نخوت به محمد کاظم بابایی که کنارم ایستاده بود گفت من شما رو اذیت کردم دست خودم نبود. این جا ما وظیفه مون رو انجام می دادیم محمد کاظم به ماجد گفت: سیدی اشکالی نداره، نیش عقرب نه از سرکین است - اقتضای طبیعتش این است. برخوردهای عطیه که یادم می آمد خنده ام می گرفت، بارها پیش می آمد عطیه صدایم می زد و می گفت: ها ناصر، سلیمان من از تو خیلی ...
الفبای نجات
. تا اینکه بعد از چند روز سیلاب که فروکش کرد، از آن منطقه نجات شان دادیم. من همیشه هنگام نجات اشک شوق می ریزم. وقتی می خواستم از آن منطقه برگردم، ناراحت بودم، دوست داشتم بمانم، به آنها کمک کنم و نجات شان دهم. وقتی کسی نجات پیدا می کند و دست به دعا بر می دارد، حالم خوب می شود و اشک شوق می ریزم. حتی اگر مدتی خبری نباشد، خودم تماس می گیرم و می گویم مرا به عملیات بفرستید. ...
آقازاده واقعی
دیرینه اش که همان شهادت بود رسید. ثمره این ازدواج، 4 فرزند دختر است که آخرین دخترشان 40 روز بعد از شهادت علی آقا به دنیا آمد و نامش را زینب گذاشتند. جالب است که هر کدام از دخترها در یک مناسبت زیبا به دنیا آمده اند؛ فاطمه آقازاده نژاد دختر اول شان متولد 28 مرداد 1384 است که در روز ولادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به دنیا آمد. زهرا آقازاده نژاد دختر دوم شان در 15 آذر 1388 همزمان با عید غدیر به دنیا ...
حرمت ایثارگری را نگهداریم
طرف دیگر همین یک هفته پیش فردی آشنا می گفت، من جانبازی را می شناسم که داخل شهر تصادف کرد و رفت مدرک جانبازی گرفت، ولی به من که در خط مقدم مجروح شده بودم ندادند. وقتی سئوال کردم الان چند درصد هستید، گفت 22 درصد! کمی هاج و واج ماندم و دیگر چیزی نگفتم. آخر بی انصاف نه 20 درصد نه 25 درصد، بلکه 22 درصد؟! خب دروغ می گفت. اما مردم عادی به راحتی آن را باور می کنند . متاسفانه در این مملکت کسی که ...
نمایشگاه کتاب 1402 و کتاب هایی که مخاطبان بیشتر دوست شان داشتند
، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. اما این عشق، آزمون سختی هم بود. یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: چون دوستت دارم. این اولین باری بود که این حرف را می زدم. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا ...
ترانه دلنشین بذار همه دنیا بدونه با صدای آرون افشار+ موزیک ویدئو
به محل کارم بروم، کیوان را کنار خیابان دیدم او مرا به محل کارم رساند. نمی دانم چطور او کلید خانه را از کیفم برداشته بود که من متوجه نشدم. شب حادثه هم که به خانه مادرم رفتم، او از فرصت استفاده کرده بود و همسرم را به قتل رسانده بود. باتوجه به مدارکی که در تحقیقات به دست آمده بود، از کیوان به عنوان عامل جنایت تحقیق شد. مرد جوان ابتدا منکر قتل شد، اما در ادامه گفت: با مقتول اختلاف داشتم، همه ...
جنایت زندان دوله تو
نفوذی های صهیونیست قرار گرفته بود و ما هم به همین دلیل در مخابرات کردستان به عنوان خدمتگزار جهادی در حیطه مخابرات مشغول شدیم. از تاریخ 13 خرداد تا 25 شهریور 1359 در کردستان بودم. من در لحظه دستگیری 26 سال داشتم. 5 روز قبل از شروع جنگ تحمیلی ما به دست نیروهای ضد انقلاب دموکرات اسیر شدیم. آن روز من، موسوی و نوری رفته بودیم برای رسیدگی به مشکل دکل مخابراتی که نزدیک کامیاران منفجر شده بود ...
تا پای جان برای دختر ایران
. وقتی عضو هلال احمر شدم، با خودم گفتم قطعا امدادگران با حال خوش مردم، حال شان خوب می شود. آنها با جان و دل زحمت می کشند تا لبخند روی لب مردم باشد. پس من هم می توانم این حس ها را تجربه کنم. همه دست به دست هم دادند تا روستای ما شاهد یک معجزه باشد پنج روز تلاش شبانه روزی رقم خورد و درست زمانی که امیدها برای زنده بودن یسنا لحظه به لحظه کمرنگ تر می شد، چیزی شبیه یک معجزه رقم خورد ...
10 سال حبس مجازات دختری که باعث مرگ مادرش شد
آمد و لگدی به قلیان زد و با چاقو چند ضربه سطحی به پا و شکمم زد. با اینکه مجروح شده بودم اما وقتی دیدم از سرش خون می آید دست هایش را گرفتم تا آرام بگیرد اما او عصبانی تر شد و گفت باید از خانه بروم. من هم با ناراحتی از خانه بیرون رفتم. می خواستم قرص هایش را بخرم اما بعد از دو ساعت که برگشتم در را باز نکرد. نگران شدم و با آتش نشانی تماس گرفتم. وقتی در را باز کردند با جسد مادرم ...
گفت وگوی اختصاصی سینماسینما با دبیر بخش 15 روز سینماگران جشنواره کن/ ما کشف می کنیم
سینماسینما ، محمد حقیقت هر چند سال یک بار مدیران بخش هفته منتقدین و 15 روز سینماگران جای خود را به مدیران جدید می دهند. سال گذشته برای بخش 15 روز کارگردانان آقای ژولین رجل جانشین پاپولو مورتی شد. در کنفرانس مطبوعاتی این بخش با وی از نزدیک آشنا شدم و سپس برای آشنایی بیشتر با او و سیاست هایش، چند روز بعد، قرار ملاقاتی گذاشتیم. ساعت دو بعد از ظهر به دفترش در منطقه دهم پاریس ...
به دانشجویان خیانت شد/ اعتراضات صلح آمیز را با باتوم سرکوب کردند
سیاستمداران و رؤسای دانشگاه دانشجویان معترض حامی حقوق فلسطین را به یهودستیزی متهم کرده اند. با این رویکرد موافق هستید؟ قطعاً خیر. این ادعایی غیر واقعی و ناعادلانه علیه دانشجویان است. آنجا بودم و بارها با دانشجویان صحبت کردم. بسیاری از آنها یهودی هستند و دانشجویان دیگری هم با همه نوع اعتقادات مذهبی بین آنها حضور دارند. خودم کاتولیک هستم. هیچ ارتباطی بین سلاخی کودکان و یهودستیزی و ...
شهاب زاهدی ناگهان همه را سورپرایز کرد
و گل های پیاپی او در صدر اخبار ورزشی ایران قرار دارد. نمایش خیره کننده او در بازی آخر و گلی 70 متری باعث شد تا دقایقی با او به گفت وگو بپردازیم. این روزها نام تو بار دیگر بر سر زبان ها افتاده و گل هایی می زنی که هواداران پرسپولیس انتظار زدن آن در دوران حضورت در این تیم را می کشیدند. والله، درست می گویید اما چند گلی که برای پرسپولیس زدم فکر کنم گل های خوبی بود و اگر تعدادش کم بود ...
بیوه شدن دختر 23 ساله در شب عروسیش | 20 بار مچ شوهرم را با زن های غریبه گرفتم
خاله ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم. با آنکه علاقه زیادی به این رشته ...
برای دو سهمیه المپیک تنها 50 میلیون پاداش دادند / قول مسکن مهر دادند که عملی نشد
مین سهمیه المپیک را به دست آوردم این گونه باید تمرین کنم. درد و دل ها زیاد است. قول های بدون عمل همین حالا هم خیلی زیاد است ولی من تا کی باید دنبال عملی شدن قول ها بدوم و در نهایت عملی هم نشود؟ حرف پایانی ات برای این گفت وگو مرسی از اینکه از من مصاحبه گرفتید و اینکه حالا امیدوارم با همه مشکلات یه نتیجه خوب توی المپیک بگیرم حداقل خودمو راضی کنم. چون رضایتمندی خودم خیلی مهمه واسه خ ...
همه ی ازدواج های مرجانه گلچین و مهاجرت به انگلیس! + عکس های خصوصی و بیوگرافی
جدا شد. مرجانه گلچین بعد از جدایی از کریم آتشی به انگلیس رفت و دیگر ازدواج نکرد. مادر نشدم من مادر نشدم. این جمله شاید خیلی کوتاه باشد اما تصمیم گیری برای آن کار راحتی نبود اما تصمیمی بود که گرفتم. دلیلش هم این بود که من عاشق کارم بودم و این وقف بودن در کار با مسئولیت مادری ام در تضاد بود. به خودم می گفتم، بچه رسیدگی و پرستاری می خواهد و نمی توان او را به بهانه کار به حال خود ...
اینجا قلب ها را کادو می دهند
هم تا روستای کوه کمر یک ساعت راه است آن هم جاده های پر پیچ و خم. هر روز برای رفت و آمد به مدرسه بیشتر از چهار ساعت در جاده بودم. تا اینکه بعد از دو سال تدریس با ابلاغ آموزش و پرورش مدیر مدرسه شدم. در این مدت افراد زیادی برای مدیریت مدرسه آمده بودند ولی به علت دوری و سخت بودن مسیر هیجکدام قبول نکرده بودند. البته من مدیر آموزگار بودم و هر هفته از شنبه تا پنجشنبه 36 ساعت تدریس می کردم و از سال 1397 ...