امیر زمان بدرقه دو بار تکرار کرد؛ مادر حلالم کن! مادر حلالم کن!
سایر منابع:
سایر خبرها
صحبت های تند درویش درباره سپاهان، مربی استقلال و سازمان لیگ!
رضا درویش در گفت و گو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم درباره رقابت پرسپولیس با استقلال در بالای جدول و بازی های باقی مانده سرخپوشان تا پایان لیگ اظهار داشت: به تیم مان اطمینان داریم. هفته بیست و یکم به بچه ها گفتم که اگر بازی های مان را ببریم قهرمانیم؛ الان هم می گویم اگر چهار بازی آینده را ببریم ان شاءالله قهرمان خواهیم شد. وی درباره اینکه شایعاتی پیرامون مذاکره باشگاه پرسپولیس با ...
کسی آمده به اسم احمد متوسلیان، پدر ما را درآورده!+ عکس
این جا که مثلا به ما کمک کند؟ این که با یک باد کمرش می شکند! و هر دو با هم می زنند زیر خنده. سپاه پناهگاه مردم مریوان شده بود محمد اکبری: حاج احمد متوسلیان، هر روز صبح بچه ها را بلند می کرد همراه تجهیزات انفرادی، از کوه ها بالا می برد، و بعد باید پا مرغی سربالایی را می رفتیم و خودش هم همیشه در ردیف اول بود. اجازه استراحت نمی داد و زمان برگشت از ما می خواست که از بالا روی برف ...
شاهدی برای نخستین اشک ها و لبخندها
. عکس آرشیوی نوزاد را در جای خود خواباندم، حالا باید خبر به دنیا آمدن دختری زیباروی و البته سلامت مادر و فرزند را به خانواده ای که پشت در منتظر بودند می دادم. در را باز کردم. مرد جوان همانطور که طول راهرور پشت اتاق زایمان را قدم می زد با شنیدن صدای باز شدن در به سمتم دوید. با لبخند گفتم مبارک باشد هم دختر هم مادرش سالم هستند و تا دقایقی دیگر می توانید هر دو را ببینید. ...
حقیقت ماجرای جدایی احسان و سولماز ماه عسل احسان علیخانی باشه تا بعد
نخاعی شده بود، در یک پست درباره جداییش از احسان گفت . سولماز و احسان مهمانان ویژه احسان علیخانی بودند که عشق شان در قاب برنامه ماه عسل جاویدان شد، قصه زندگی این دو اینگونه آغاز می شود که سولماز برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش به همراه خانواده راهی تبریز می شود اما در مسیر دچار سانحه شده و در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می دهد و خودش هم دچار ضایعه نخاعی می گردد ...
احمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
... برادرم بسیم چی احمد در جنگ بود. در یکی از عملیات ها تیر به کف دست او اصابت کرد. احمد را به بیمارستان بردند. ما تلفن نداشتیم. آن روز خانه پدر همسرم بودم و احمد چون می دانست ما آنجا هستیم، سه بار تماس گرفت؛ در حالی که قبل از آن هر وقت می گفتم با من تماس بگیر می گفت تلفن در جیبم نیست. رزمندگان هم خانواده دارند و در صف می ایستند، می خواهند تماس بگیرند. آن روز اول با من صحبت کرد. بعد از ...
کودکان اُتیسمی روی مرز باریک مرگ و زندگی
در همان سن هفت سالگی به مدرسه بفرستد؛ تا اینکه یک روز مهدی ناراحت به خانه آمد و گفت دیگر نمی خواهد مدرسه برود. وقتی دلیلش را پرسیدند جواب داد: من از بچه های دیگر دیرتر یاد می گیرم و آنها من را مسخره می کنند. خانواده اش گمان کردند بهانه می آورد تا از زیر درس خواندن فرار کند؛ اما پایان کلاس اول ابتدایی که رسید، مدیر مدرسه کارنامه ها را تحویل داد و به مادر مهدی گفت باید یک بار دیگر بخاطر شرایط خاصش ...
20 دقیقه پایانی بازی استقلال شبیه بسکتبال بود/ همه چیز دست ماست؛ باید قهرمان شویم/ پاقدم حجازی خوب بود
باقیمانده استقلال بدون شک همگی سخت خواهند بود چرا که در هفته های پایانی تیم ها یا به دنبال قهرمانی و کسب سهمیه هستند یا به دنبال فرار از منطقه سقوط به رده پایین تر. استقلال برای دومین بار در هفته های اخیر نیمه اول ضعیفی را از خود به نمایش گذاشت. عملکرد خط دفاع استقلال به ویژه در نیمه اول دیدار با ذوب آهن چطور ارزیابی می کنید؟ متاسفانه خط دفاع استقلال در دقایقی از بازی به دور از ...
از وطنم ایران تا شب نورد؛ با تارِ لطفی + فیلم
که مادرشان، ایشان را باردار بوده اند و 7-6 ماهگی ایشان بوده و به نوعی، مشخص شده است که فرزندشان پسر هستند( البته با وجود این که در آن زمان، تکنولوژی به این صورت نبوده است) و به هر روی متوجه جنسیت فرزند خود می شوند. با توجه به این که اهل صحرای ترکمن بودند به دیدن یکی از بستگان خود می روند و موقع برگشت، پیاده برمی گردند. در آن جا یک شتر نر به محض دیدن مادر استاد که باردار بوده اند حالت رم کردن پیدا ...
سرباز ِدلباخته
...؛ پدر و مادر و خواهر و برادر همه بیرون می ریزند و خودشان متوجه می شوند. مزار برادر شهیدم بهشت زهرا قطعه 24 است. هر فرصتی پیدا کنم، برای زیارتش می روم. برایم شنبه و جمعه هم ندارد. پدر و مادرم قطعه 25 همان جا دفن هستند. خواب بعد از شهادت 30 سال تمام هر هفته جمعه ها صبح زود به سر مزار شهید می رفتیم. مادر شبانه روز آنجا بود، ولی ما فقط روزهای جمعه و روزهای تعطیل می ...
در آخرین جلسه ی دادگاه موسس پارک ارم چه گذشت؟/ آیا ماجرای قفس شیرها درست بود؟
.... من چند بار دختر شاهپور غلامرضا و پسرهایش، ارتشبد معدوم نصیری، هاشمی نژاد، مادر شاه و نازک دختر حمیدرضا پهلوی را در هتل خرم دیدم و این ها از مشتریان هتل بودند. متنفذین دربار برای آمدن به هتل جا رزور می کردند. از کسانی که بیش تر در هتل خرم برنامه ی هنری اجرا می کردند گوگوش، فیروزه، شهره و نسرین بودند. در حدود 60 یا 70 نفر در پارک خرم روسپی گری می کردند که کارت مخصوص برای خود داشتند. دکتر شفیعی ...
میراث معلمی که از مادر به یادگار ماند
رحیم طاهری، پیشکسوت و مربی قرآن در گفت و گو با ایکنا از استان مرکزی، ضمن تبریک هفته معلم به فرهنگیان کشور به ویژه معلمان و پیشکسوتان عرصه تعلیم و تربیت در استان، به نقش مادر در عرصه تعلیم اشاره کرد و گفت: اینجانب به واسطه داشتن مادری فرهیخته که از سلاله سادات هستند بسیار زود مسیرم به مسجد افتاد. مادر همان کودکی از من تقاضا کرد به مسجد بروم و برای سلامتی برادرهایم که آن زمان سرباز بودند دعا کنم. ا ...
روایت تلخ یک افغان از یک روز زندگی در ایران/ چون یک مهاجر افغانی ام باید تحقیر شوم؟
. از کودکی مادرم را کتاب به دست در خاطر دارم و پدرم هم روزگاری معلم بوده است. با این حال خیلی وقت ها در خیابان یا محل کار به دلیل افغانستانی بودنم با بی احترامی هایی روبه رو می شوم که تا روزها دلگیرم می کند. البته باید بگویم در جمع دوستانم همیشه خودم هستم؛ دوستان ایرانی عزیزی که همیشه پشت من بودند و با هر رفتار نژادپرستانه در اطرافم جنگیدند تا از من محافظت کنند. حتی مادر و پدرم دوستان ...
افشای یک توطئه از سوی چند بازیکن تیم ملی فوتبال/ پول می دهند و مربی خارجی درپیت می آورند
فعالیت می کنند و بعدا تصمیم بر این شد که اگر قرار است به یک مجموعه، باشگاه بگویند، حتما باید در چند رشته ورزشی فعالیت کنند. به مرور زمان تشکیلات سازمان تربیت بدنی نیز کامل تر شد و ما تمامی سلسله مراتب را پشت سر گذاشتیم. دارایی از جمله تیم های قدیمی بودند و چند رییس فدراسیون فوتبال از جمله آقایان مبشر و خبیری در تیم دارایی سابقه فعالیت داشتند. آقای محب که در تیم دارایی سابق نقش مهمی داشت ...
چند سی سی ژل با سکه های براق مهریه!
چنین موضوعات را از جنس خودم و قلم خودم نمی دانستم و مدام با شنیدن چنین سوژه هایی خود را به آن راه می زدم تا اینکه چند روز پیش از درد التهاب گوش سمت چپ، راهم به مطب یک متخصص گوش و حلق و بینی کشید! آن چند ساعتی که در اتاق انتظار نشسته بودم شاهد داستان ها، روایت ها و حتی دعوا های فی مابین بیماران شدم؛ البته در این میان بخش زیادی از مراجع کنندگان برای جراحی زیبایی بینی آمده بودند تا جایی که ...
معلمی؛ بالاترین نشانه محمدی بودن + فیلم
تصمیم گرفتند انس با قرآن داشته باشند، به تبع همسر قرآنی نصیب آنها می شود و فرزند نیز پیش از تولد، کلاس های متعددی می گذراند؛ چراکه پدر و مادر پیش از ازدواج اهل قرآن بوده اند و پس از ازدواج، فرزند در رحم مادر کلاس بعدی را می گذراند؛ یعنی پدر و مادر قرآن می خوانند و او از آنها نور می گیرد و سپس قدم های بعدی طی می شود. در این چهل و چند سال که در اصفهان شبانه روز مشغول قرآن بوده ام، خدا را شاکرم که هر ...
سلاخی دختر 21 ساله به دست پدر خشمگین
ناراحت شدم و به او گفتم باید به خانه ما برگردی اما او مقاومت کرد و در مقابلم ایستاد تا جایی که کارمان به بحث و جدل کشید و از عصبانیت به یکباره کنترلم را از دست دادم و با چاقو به جانش افتادم و چند ضربه زدم که روی زمین افتاد. خودم هم آن قدر حال بدی داشتم که بی اختیار زانوانم سست شد و روی زمین افتادم. وقتی دخترم را در آن حال دیدم، تمام بدنم می لرزید و با خودم می گفتم چرا جگرگوشه ام را به این ...
روز جهانی پسر 1403 + پیام، متن و عکس تبریک
...> مهم نیست چند سال از عمرت گذشته است برای من هنوز همان بچه شیطون و بازیگوشی تو دلیل روشنی و شادی قلب منی بابت داشتن تو هر روز خدا را شکر می کنم روزت مبارک پسرم پسرم عزیزترینم وقتی که می روی، یک چیزهایی را جا می گذاری که من نمی دانم با آنها چه کنم بوی تنت همه جا را فراگرفته و من به دنبال صاحب آن می گردم لباس هایت ...
خاطره ای از فاطمه جلالی آموزگار دبستان جماران آموزش و پرورش منطقه بسطام از دوران تدریسش
خونریزی را بگیرد. من هم پشت سر او بلافاصله وارد کلاس شدم و وقتی چشمم به متین افتاد از ترس این که مبادا مدیر مرا مقصر بداند شروع به گریه کردم؛ چون مدیر مدرسه، فردی بسیار سختگیر و جدی بود. هرچه همکاران سعی کردند آرامم کنند؛ ولی فایده نداشت و من فقط گریه می کردم و می گفتم: خب الان مدیر نیست؛ ولی اگر برگردد حتماً توبیخم می کند . مربی بهداشت با مادر متین تماس گرفت و از او ...
مشقِ عشق در دلِ کوهستان سهند
؛ پسرم، مادر به قربانت برود، مثل همیشه درس هایت را خوب بخوان و خیلی مواظب خودت باش... به اینجای حرف هایش که می رسد، سکوت می کند. صبر می کنم تا حال خود را باز یابد. پس از لحظاتی دوباره لب به سخن می گشاید و با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آید، می گوید؛ ببخشید ولی دست خودم نیست، هر وقت یاد آن روز می افتم؛ حالم دگرگون می شود. راستش بچه ته تغاری خانه و خیلی به مادر وابسته بودم، جدایی از او برایم خیلی ...
شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان از تولد تا شهادت /من ملای تبلیغی هستم نه ملای پشت میزنشین!
من برم. دست می کشیدم روی سرش، دعایش می کردم، بعد می رفت. همیشه خنده روی لبانش بود. خیلی می خندید. می خندید و می گفت: می خواهید عاقبت به خیر بشوید؟ به پدر مادرهایتان نیکی کنید. بهترین چیز نگاه کردن به چهره پدر و مادر است. زمانی که شاهرود مشغول تدریس بود، یک روز گفت: مامان من زیاد پیشت نمی مونم. می خوام برم راه دور. تو باید کم کم عادت کنی. گفتم: یعنی از شاهرود دورتر؟ گفت: از شاهرود خیلی دورتره ...
خاطراتی که در نمایشگاه کتاب 1402 پرفروش شدند
...، نفسم بالا نمی آمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده سرم کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد. روایت مجاهدت ها و خاطرات شهدا یک شب چند نفر از خلبانان هلی کوپتر که در جنگ ویتنام شرکت داشتند با علی بحث شان شد ...
مادری که عمرش را پای معلم شدن دختر ناشنوایش گذاشته است
مانند تمام مادران ایرانی با اصالت و وقار بر روی صندلی نشسته و از آن روزهای نه چندان دور می گوید، از روزگاری که امکانات در شهرستان به قدری کم بود که او مجبور بود سوسن را برای ادامه تحصیل به تهران بفرستد و قطار، آخر هر هفته چشم به راه او بود تا مادر را برای دیدن فرزند به تهران ببرد. به گزارش پایگاه خبری مهرصبا مرجع اخبار شهرستان میانه، به نقل از ایسنا، تا مقصد چشم به راه بود و دل نگران ...
دشمن برای تسلط بر قله بازی دراز سرمایه گذاری زیادی کرد
. آقای حاج علیانی نارنجک را انداخت؛ اما نارنجک توی چاله نرفت و به سمت خودش برگشت. سریع از دهانه غار پایین پریدم و گفتم: عبدالرضا بشین! او هم زود متوجه شد و نشست. نارنجک درست لبه غار منفجر شد و دود غلیظی همه جا را پر کرد. فکر کردم شهید شده است. با خودم گفتم: خدایا! حالا چطور با این شرایط جسمانی ضعیف (تصادف کرده بودم) جنازه ی حاج علیانی رو پایین ببرم. با نا ...
در سریال ها خانه های سبزمان، زرد شده اند!
نوه هایش را گرفته بود، مشکلاتشان را یک به یک گوش می داد، برای رفع هر یک از معضلات بچه هایش تلاش می کرد اما در عین حال با صلابت و استوار هم بود، همه خانواده در کنار هم زندگی را به معنای واقعی درک می کردند و انگار در آن حیاط حوض دار همه چیز در جریان بود. خواهرانه مثل زری و مهری مثلا زری و مهری دو تا دختر اسدالله خان را که می دیدیم سنگ صبور هم بودند و پشت و پشتوانه یکدیگر بودند هر شخصی دوست ...
آن سوی اتیسم!
برداشتند تا شاید این گمشده به خانواده اش برگردد. در ادامه، ضدونقیض گویی های مادر دایانا، کارآگاهان را به بازجویی جدی از او واداشت و او درنهایت اعتراف کرد که در همان روز دوشنبه، فرزند خود را به باغی متروکه برده، با چند ضربه چاقو از پا درآورده و درنهایت جسد او را سوزانده است. این حادثه همه را در شک و بهت فرو برد. قتل یک فرزند معلول ذهنی بی پناه و مظلوم که حتی از اولین حقوق انسانی خود مطلع ...
رفتند در مسیر حاج قاسمی شدن
اصلا فراموش نمی کنم. بعد از چهار سال رفت کنار قبر حاج قاسم و در همین راه شهید شد. شاید همدیگر را ندیدیم! حرف های پدرانه اش به روایت از روز حادثه می رسد، می گوید: روز 13 دی ماه من همراه بچه ها نبودم. باید یک روز قبل یعنی 12 دی خودم را به محل کارم در ایرانشهر می رساندم، اما این بار حال و هوای خاصی داشتم. یک روز قبل از شهادت شان وقتی می خواستم بروم با آن ها دست دادم و خداحافظی ...
تفکر و رفتار بسیجی را دوست دارم
داره یا محبتی را بدون توقع نثار کند معمولا می پرسند شما معلم هستید و کلا احترام دیده ام و اگر اخیرا که جامعه تغییر کرده مثلا یک موقع رفته بودم دکتر آن پزشک با رفتار بدی به من گفت شما معلمان چی می گید بچه های مردم را اذیت می کنید پول های کلان می گیرید و...و ایشون را توجیه کردم. تفاوت معلمی با مادری؟ معلم به مادر خیلی شباهت داره یعنی وقتی فکر می کنه دعا میکنه همان چیزی که برای ...
شلیک کینه به قلب زیبا
زیبا اولین بار که با وکلیش نزد قاضی رفته بود، گفته بود که من را از این شر خلاص کن و قاضی هم می گفت آن زمان فهمیدم که واقعا در شر است. شلیک کینه به قلب زیبا به گزارش صدای ایران از اعتماد،آخرین باری که زیبا به مطب روانشناس رفت، روی بالاترین قسمت راه پله و نزدیک به پشت بام نشست و آرنج ها را به زانوهایش تکیه داد، انگشتانش را زیر چانه اش گذاشت تا منشی او را صدا بزند. پدر او را با ...
فرار باورنکردنی بعثی ها در مرحله دوم عملیات بیت المقدس
برق و ریل و تخته را جمع کرده و برای خودشان سنگر درست کرده بودند. هر ماشین که رد می شد، کلی گردوخاک راه می افتاد. من هم مدام در مسیر های پرتردد نفت می پاشیدم تا گردوخاک کمتر شود. شب مرحله سوم عملیات بیت المقدس، در شلمچه مشغول نفت پاشی بودم. ساعت دوازده یا یک نصفه شب بود که از خط برگشتم. به من گفتند: حاج آقا حسن بیگی گفته توی رقابیه جلسه داریم. باید بیای. با چند تا از بچه ها راه افتادیم. به ...