سایر منابع:
سایر خبرها
گلبرگ آبی
، و حتی بعد از آن پاهایش را هم از دست داد. یادش آمد که چگونه ساعت را به اتاقش آورد و آن را درست در جلوی چشمانش، جایی که از همه گوشه و کنار اتاق بر آن دید داشته باشد، بر دیوار زد. درست از همان روز خاطراتش را از دست داد. درست از وقتی که با ساعت یکجا زندگی کرد. همچنان پیش می رفت و خودش را بر روی پلکان می کشید. حالا دیگر به اندازه یک سر و یک تن تا بیرون فاصله داشت. نفس عمیقی کشید و خودش را کشان کشان از ...
پشت صحنه فروشگاه
امیرمسعود فلاح کارفرما دوجور بر کارکنانش نظارت می کند: مستقیم و غیرمستقیم. نظارت مستقیم بر دو نوع است: حضوری و غیابی. نظارت مستقیم از نوع حضوری این جوری است درحالی که پرسنل پسر فروشگاه دارد چند کارتن بزرگ و پُر را به سختی و دست تنها جابه جا می کند، آقای منیجر در کنار پرسنل دختر ایستاده و ضمن گل گفتن و گل شنفتن و گل از گل شکفتن، بر باربری هرچه سریع تر و دقیق تر نظارت همه جانبه می کند ...
درنگی در یک حال خوب
تای اون موقع الان روزی 4هزار تا و 8 هزار تا بشه و این همه اتفاق! اون قدر عشق و عطش امام رضا(ع) رو داشت آخرشم تو باب الجواد آروم گرفت؛ حالا که اینو می نویسم، سالگرد همین خادم مخلص و پاک باخته س که اسم قشنگش یادآور یه عزیزه برای خیلی ها... حاج قاسم عقیلی . خبر رسید کارت های بانکی که پس انداز داشتن و همه شو وصیت کرده بود به نیازمندا رسوندن. حاج قاسم عقیلی یه حال و ...
با فیلترشکن ببینید 99/05/20
گشایش اقتصادی نه، اما ETF رو چرا با ETF اول ، دون پاچی کردن عمو فریدون شما که اسمت فریدونه به اونی که فامیلیش فریدونه بگو هوای ملت رو داشته باشه هر جا ح-ع اومد وسط شما فرار کن شاید خودت ندونی چرا داری فرار می ک نی اما اون میدونه که دستش به جایی بند نیست بعد شما فرار نکن قانون گذاری وایسا کنار ملت مشاور رئیس جمهور رفته دم بنیاد گل ...
روایت خلبان هواپیمایی که ناکازاکی را نابود کرد
شعار سال : صبح پنجشنبه 18 مرداد 1324 سه روز پس از فرود بمب اتمی آمریکا بر هیروشیما، هواپیمای دیگر آمریکایی بمب اتمی دوم را بر روی ناکازاکی رها کرد. درست بیست سال بعد روز دوشنبه 19 مرداد 1344، خلبان آن هواپیما روایت خود را از این ماجرای هولناک با افتخار برای روزنامه دیلی اکسپرس چاپ لندن تعریف کرد. روزنامه اطلاعات در همان روز این روایت را ترجمه و به شرح زیر منتشر کرد: ساعت 3 بامداد روز نهم اوت 1945 (پنجشنبه 18 مرداد 1324) بود که هواپیمای ما از باند فرودگاه جزیره کوچک تی نیا ...
بخشش در یک قدمی چوبه دار
. سرش را که بلند کرد، تردید را توی چشم های پراشکش دیدم. بعد از چند دقیقه سکوت به من نزدیک شد و گفت که می خواهد قاتل احمد، پسر 39 ساله اش را ببخشد. همه بنا کردیم به گریه کردن و دست و روی مادر را بوسیدیم. تصمیممان را همان اول به قاضی گفتیم. قبل از اینکه اصلا قاتل را به جایگاه ببرند و طناب را دور گردنش بیندازند. تمام بدن قاتل با دیدن طناب دار می لرزید و سستی پاهایش از نحوه ایستادنش معلوم بود. قاتل در یک ...
ازدواج موقت قاتل تهرانی با زن مقتول + عکس
...> این متهم در مورد زندگی شخصی اش به قضات گفت: من با همسرم مشکل داشتم.سالها قبل همسرم تمام اموالم را به نام خودش سند زد و مرا ترک کرد. من با فرزندانم زندگی می کردم و هنوز هم همسرم را طلاق نداده ام. به همین خاطر بعد از مرگ فرشید با فریبا ازدواج کردم و صاحب فرزند شدیم.. اما قبل از آن ما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. انکار قتل شوهر در دادگاه سپس فریبا در جایگاه ویژه ایستاد و حرف های ...
روایت فارس من | از رنجی که بانوان سرپرست خانوار می برند
مهد کودک و بعد می رفتم سر کار. پسرم دوست نداشت مهد کودک برود. بعد یک بار عصبانی شدم و با سیم زدم اش. مدیر مهد کودک زنگ زد و گفت اگر یک بار دیگر بچه ات را کتک بزنی مجبوریم به اورژانس اجتماعی اطلاع بدهیم و آنها هم بچه را از تو می گیرند. از آن روز دیگر هیچ وقت کتکش نزدم. 9 | همیشه از خدا خواسته ام هوای من و بچه ام را داشته باشد. حتی گاهی که دست و بالم خالی بوده از خودش خواسته ام روزی ام ...
نفر چهارم
.... من گفتم: خوب، حالت که بهتر شده است. دیگر تا دو سه روز دیگر بلند می شوی. چون جوابی نداد، من حرفم را دنبال کردم. تا به حال چندین مرتبه احوال پرسی تو آمده بودم. همیشه از مادرت جویای سلامتی تو بوده ام. او گفت: بله، می دانم. بعد غلتی به طرف حیاط زد، مثل اینکه صحبت من او را خسته می کرد. یک گربه سیاه آمده بود لب حوض و با پنجه اش آب را تکان می داد. ...
پایان مأموریت برای نوروز پایان جنگ بود!
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهید نوروز ایمانی نسب بعد از اتمام خدمت سربازی راهی میدان نبرد شد. او در فرم اعزام به جبهه در قسمت تاریخ پایان مأموریت عبارت پایان جنگ را نوشته بود. متن پیش رو حاصل روایت طاهره صفا همسر شهید عملیات مرصاد نوروز ایمانی نسب است. نامه آشنایی همسرم نوروز متولد 16 مهر 1339 سرخه بود. زمانی که مشغول تحصیل در پایه دوم راهنمایی بود به خاطر کمک به امرار معاش خانواده از پدرش خواست تا او را ...
مهدی آمد اما با کت دامادی و شلوار فرم سپاه!
دنبال سرم راه افتادند که باید ما را هم ببرید. دو سه روز بعد رفتیم نهاد ریاست جمهوری. ما را بردند داخل سالن بزرگ زیر زمین مانندی. منتظر نشستیم تا آقای خامنه ای برسند. همین که از پله ها آمدند پایین خاله ام از جا بلند شد. چادرش را زیر چانه سفت چسبید و داد زد: وای حضرت علی! بغض های مانده در گلو را آزاد کرد. اول از همه مهریه مان را پرسیدند. مهدی گفت: آقا، چهارده سکه! شهریور سال 61 ...
دومین رمان روبرت صافاریان چاپ شد/قصه تحریریه مجله ارمنی
...> این منتقد و مولف سینما در رمان اول خود خانه دو طبقه خیابان سنایی از تجربیات مستندنگاری و روزنامه نگاری خود بهره برده بود و حالا در رمان دوم خود، از ساختاری فیلمنامه گونه استفاده کرده است. رمان یادداشت های سردبیر هایاتسک درباره نشریه ای به همین نام و آدم های شاغل در آن است. داستان یادداشت های سردبیر هایاتسک هم مانند رمان پیشین صافاریان در یک ساختمان جریان دارد. در این ساختمان دفتر ...
اینجا کرونا در حاشیه است
قیمت یک ظرف کوچک الکل 15هزار تومان است، من اگر 15 هزار تومان داشتم، می رفتم سر خیابان دو سیخ کوبیده می خوردم و بعد می آمدم خانه توپ می خوابیدم. کرونا هم گرفتم، گرفتم! با لهجه شیرین و کلاه لبه دار مشکی که روی سر گذاشته، وسط کوچه ایستاده و به نظر دنبال کسی یا چیزی می گردد که سرش را با آن گرم کند. نوجوانی 17ساله است. مثل چند تا از همسن و سال هایش که آن طرف خیابان روی لبه جوی نشسته اند و بدون ماسک ...
با همکاری که در کارهایمان سرک می کشد چطور رفتار کنیم؟
مشاور عزیز، من عمیقا از همکارم، امیلی بدم می آید. ظاهرا بقیه از معاشرت با او لذت می برند، اما من نه. چند ماه پیش ترفیع گرفتم. حتی در خواب هم نمی دیدم که به این زودی به این جایگاه برسم. با رئیسم رابطه خوبی دارم و به من اعتماد دارد. اما بلافاصله بعد از اینکه فهمیدم مجبورم در طی روز، بارها با امیلی در تعامل باشم، تمام هیجانم از بین رفت. او از آن آدم هایی است که خودش را به آب و آتش می زند ...
ملخی که برای ماندن رفت!
شهرام شهیدی طنزنویس امروز بیایید با هم در مورد حیوانات زبان بسته ای که در ایران زندگی می کنند یا به قول مسافران همیشه در سفر از یک شهر یا کشور ترانزیت می شوند، صحبت کنیم؛ چه جانوران بومی این اقلیم، چه آنها که گذرشان مثل پوست به دباغ خانه افتاده. مثلا با هم به تحلیل این خبر بپردازیم: معاون بهبود تولیدات گیاهی سازمان جهاد کشاورزی خراسان جنوبی (تا اینجا فقط عنوان شغلی یک نفر ...
تهدید سلامت کودکان در مراکز مهر خانواده
طوری جدا شدیم و قاضی، حکم دیدار بچه رو تو مرکز مهر داده، زیادن. این چند خط روایت والدینی است که هرکدام، یک طرف دیوار مراکز مهر خانواده چشم انتظار فرزندشان هستند و در این میان یک خواست مشترک دارند؛ در این اوضاع قرمز کرونایی شرایط به نحوی باشد که بچه ها در این جابه جایی ها و دست به دست شدن ها در مراکز مهر خانواده و اجرائیات احکام، آسیب نبینند. در این گزارش به درخواست والدین، نامی ذکر ...
عکس های سالار و ملیسا کوچولو که زنده دفن شدند / گفتگوهای دردناک / تکاب
قدر آب سرد نخورند و دو برادر گوششان بدهکار نبود. هنوز هم مشغول شوخی و خنده بودند و این آخرین بازی کودکانه شان در خاکی روستا بود. لحظه ای بعد، مادرشان دست به کار شد که برای عصرانه بچه هایش سیب زمینی آب پز کند. کبریت را روشن کرد و شیر کپسول گاز یازده کیلویی را باز کرد و لابد دیگر چشمانش چیزی ندید. صدای مهیب انفجار در روستای آرپاچایی پیچید و یکی از اولین کسی که به سمت خانه رسول گل ...
انفجار بیروت و پلاسکو
شاگردش را صدا زد، گفت: اون کپسول را از بالا بردار بیار! شاگرد گفت: کپسول را که پارسال آمدند بردند برای شارژ دیگر نیاوردند. الان نداریم. از صاحب مغازه پرسیدم: پلاسکو درس عبرت نشد؟ او پاسخ داد: ما عبرت بگیر نیستیم. وقتی مطلع شدم سازمان آتش نشانی تهران به یک مرکز خرید معروف هشدار داده، با یکی از اعضای هیأت مدیره اش به بازدید از آنجا پرداختم. او گفت: چند سال قبل یک جوان افسرده خودش را از بالکن به پایین ...
زندگی خانوادگی با مارها!
.... از مهره مار، برای طلسم های مختلف استفاده می کنند، ولی من مهره ها را نگه نداشتم. بردم توی قبرستان دفن کردم که دست نااهل نیفتد . آقای مروتی می گوید از توانایی اش برای کمک به دیگران هم استفاده می کند: تا حالا جان خیلی ها را نجات داده ام. همین پریشب دو تا مار جعفری، رفته بود تو جالباسی خانه ای. دو و نیم شب بود که بهم زنگ زدند، مار ها را گرفتم و در طبیعت رها کردم. در منطقه خودمان، همه شماره من را ...
کُلیه مُلیه چی داری؟
بریم بیرون از شهر. مگه قراره کلیه های منو دربیارید بفروشید؟ + ای بابا چقدر سوال می کنی. نشنیدی نباید حین رانندگی با راننده حرف زد؟ بله. عذرخواهی می کنم ولی فقط همین یه سوالم رو جواب بدید ممنون میشم. + سوالت چیه؟ پرسیدم مگه قراره کلیه های منو دربیارید بفروشید؟ + بله. میشه توضیح بیشتر بدید؟ + اول بیهوشت می کنم. بعد با چاقو این ور و اون ورت رو می بُرم ...
اشعار ویژه عیدسعید غدیر خم
گدا رسید و به این خانه حلقه زد برگشت از سرایِ تو اما فقیر نه از آب هم مضایقه کردند در منا سیراب دیو و دَد همه...طفلِ صغیر نه این خانواده بیش و کمش فرق میکند *اصلا حسین جنس غمش فرق می کند* حسن لطفی : همی گویم و گفته ام بارها بوَد کیش من مهر دلدارها پرستش به مستی است در کیش مهر بُرونند زین ...
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه، افاده ها طبق طبق
بی بی که از درآمد تو گفت: - ووووی، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه، افاده ها طبق طبق؛ ای ماپاره خانُم دیه کیه اومده تو ای کوچو؟ سرم را کردم بالا... - باز چی شده بی بی جون؟ کیو میگین؟ - کیه میگم؟ هی دخترو که تازه با شووَرُش اومدَن خونی مش درویش ره اجاره کردن... - آهاااااان، نمیدونم بی بی. فقط از دختر عذرا خانوم شنیدم اسمش ملیحه اس... ...
واریز پول سهام عدالت به کجا رسید؟
بانک صادرات یک ریال هم واریزنکرده برای منم بانک سپه تو هفت مرحله 250 هزار تومن ریخته دستش درد نکنه واقعا خسته نباشید بعد نزدیک سه ماه این همه پول زیادی ریخته موندم با این همه پول چیکار کنم بانک مهر پی گیر شین چرا واریز نمیکنه یک میلیونی بانک ملی تا حالا که نزدیک دو ماه میشه هنوز یک ریال هم واریزی نداشته واسه ما هیچ مسئول بانکی هم جواب درست نمیده بانک ملت ...
حیاط خانه ما دریا دارد
مامان و داداش کوچک ترم آنجا می خوابند و من هم روی تختی بالای سرشان، که فقط وقت خواب اجازه باز کردنش را دارم، جا می گیرم. راستی بابا هم همیشه توی پذیرایی می خوابد. خوشبختانه سرویس حمام و دستشویی مان اندازه خوبی نسبت به کل خانه دارد! 4 طرف خانه ما پنجره دارد و برای همین مشکل نور و هواکش نداریم. البته برای مواقع خیلی گرم و خیلی سرد کولرگازی داریم. همیشه صبح ها اول داداشم از خواب بیدار می ...
روایت زندگی زنی که پسرش در جنگ و همسرش در مکه شهید شدند
هندوستان کرد. یک روز با برگه ای در دست آمد جلویم زانو زد و گفت: مادر! اجازه رفتن می خوام. راضی به رفتنش نبودم. گفتم راضی نیستم. تو هنوز بچه ای مادر! بمان و درست را بخوان به وقتش به اسلام و قرآن خدمت کن. گفت: وقتش همین الان است که دشمن تا خاک ما پیشروی کرده است. باید برای دفاع از این خاک و ناموسمان هم که شده برویم. بعد هم در حالی که نایلون لباس هایش را نشانم می داد، گفت که پدرم راضی است و زیر برگه ...
به او لقب بهشتی کرج را داده بودند
را به خانه ما آورد. اسفندیار کمالی زاده صحنه عجیب همراه خانمم از گلزار شهدا بر می گشتیم. از داخل کوچه که رد می شدیم، دیدیم که مسجد را دارند تعمیر می کنند. ناگهان از دیدن صحنه ای که دیدم خشکم زد. حاج آقا ملک زاده عبا و عمامه را یک گوشه گذاشته و داشت آجر می داد دست بنا. پیش خودم گفتم: حتما این هفته هم نماز جمعه را ایشان اقامه خواهند کرد. پدر شهید مجید کیان ...
آیا دچار رها شدگی اجتماعی توسط دولت هستیم؟
خطرناکی دارند، این مسائل مردم را داغان کرده است و به همین دلیل به حرف هیچ مسئولی گوش نمی دهند. از نظر کاری کسی نمی داند چه قرار است بشود، طرف بیکار می شود، اخراج می شود دولت می گوید بیکاری به من ربطی ندارد، دولت برای اینکه کشور را اداره کند اجناس را گران می کند و از مردم مالیات بیشتری می گیرد و دولت هر قسمتی را گران می کند، مردم برای زندگی کردن چه باید بکنند؟ از طرف دیگر می گوید خانه ...
منتقد فساد عدلیه
اسماعیل کیهانی مشروطه که پدید آمد دلبسته ستارخان و قهرمانان آزادی شد و چندی نگذشت که خودش نیز در شمار آزادی خواهان درآمد. در روزگار سخت وحشیگری و کشتار مردم آزاده، در خانه کتاب می خواند و می اندیشید. سیاحت نامه ابراهیم بیگ اما باد به آتش درونش زد و با آزاده خواهان معروف آذربایجان آشنا شد. برای رهایی از شر معاندان راه سفر در پیش گرفت و به روسیه رفت اما چون در قفقاز کاری به دست ...
تا زنده ام، رزمنده ام
، دست به دامان عرشیایی تو شدیم تا پای صحبت های خانواده و همرزمانت، تو را بهتر بشناسیم و تکثیر کنیم. باشد که کمک حال همه مان باشی. به کرم دستانت ای کریم سپاه اسلام، این کم را از ما اهالی فکه بپذیروما را پای سفره بهشتی ات متنعم بدار. مؤسسه فرهنگی هنری جنات فکه، دویست و ششمین شماره ماهنامه فکه را باقیمت 15000 تومان در 56 صفحه منتشر کرده است. علاقه مندان جهت خرید این ماهنامه به آدرس اینترنتی:www.magiran.com مراجعه کنند. ...
مروری بر زندگی نامه شهید سیدحمید (ابراهیم) حسینی
حکومت نظامی، در خیابان ما مشغول توزیع اعلامیه بودند که مورد تعقیب مأموران قرار گرفتند. آن ها از بالای دیوار خانه های مردم، به وسط حیاط خانه ما پریدند. بعد، دیدیم چند نفر دیگر هم، همراه شان آمدند. آن شب دست شهید انزانی آسیب دیده بود. شوهرعمه که شکسته بند بود، دستش را باندپیچی کرد. برادرم به او می گفت: تو را به خدا دستش را خوب ببند که فردا خیلی کار داریم. با تشکیل جهاد و بسیج، سیدحمید به ...