تراژدی بزرگ زندگی مودریچ: پدربزرگم را کشتند!
سایر منابع:
سایر خبرها
جزییات کنش و واکنش های حر بن یزید ریاحی و امام حسین (ع) قبل از تحول بزرگ
حیوان سیراب میشد همین عمل را با دیگری بانجام می آوردند تا بالاخره همه اسبان سیراب شدند. به گزارش شفقنا، علی بن طعان محاربی گوید آن روز من هم ملازم رکاب حر بودم پس از آنکه لشکریان همه سیراب شدند من از همه آخرتر بحضور اقدس حسینی شرفیاب شده و چون آن حضرت مرا و مرکبم را تشنه یافت فرمود شتر را بخوابان (أنخ الراویه) من خیال کردم منظور از راویه مشک آبست دوباره حضرت فرمود (أنخ الجمل) یعنی منظور از ...
"آقای کنکور ایران" غایب بزرگ کنکور 99
...> *آقای دکتر، وضعیت جسمانی و سلامت شما چگونه است؟ من تا کنون دو عمل بسیار سنگین داشته ام و چنانچه دستورات پزشکی رارعایت کنم مشکلی ندارم. یکی از این عمل ها عوض کردن دریچه قلبم و دیگری برداشتن نصف روده ام بود.من خوشبختانه اضطراب ها را تعدیل می کنم و سعی می کنم همیشه آرامش خودم را حفظ کنم زیرا اعتقاد دارم اگر فرد عاشق شغلش باشد خیلی از مسائل حل می شود. ...
از لیموترش های لاکچری تا لیموهای 6900 تومانی
وقتی موضوع صحبتمان را می فهمد، نگاهش شاد و هیجان انگیز می شود. در صحبت هایش مدام از کلمه می دونی استفاده می کند و اگر ماشین زمانی بود حتما دست من را هم می گرفت و به گذشته اش می برد. می گوید: حیاط خانه پدربزرگم کم از حیاط خانه سریال پدرسالار نداشت. می دونی که کدوم سریال رو میگم؟ منتظر جواب من نمی ماند و تعریف می کند که دور تا دور حیاط خانه پدربزرگش پر از اتاق بود و حیاطی که دورش پر شده بود از ...
زنی که 34 ساله خوابید و 15ساله بیدار شد!
صبح یک روز سال 2008 “ناومی جاکوبس” از خواب بیدار شد و آماده رفتن به مدرسه شد اما از طبقه پایین همانند همیشه عطر خوش صبحانه را احساس نکرد. همه جا ساکت بود و فهمید که در خانه خودشان نیست. شب قبل را به یاد آورد که به خواهرش “سایمون” شب بخیر گفت و با فکر امتحان فردا چراغ را خاموش کرد و اکنون در تخت دیگری در اتاق دیگری در خانه دیگری بیدار شده بود و عکسهای یک پسر بچه 11 ساله ناشناس را روی ...
هرگز نا امید نشدم
خانه برنگشته و کسی از او خبر ندارد. 7 روز بعد مرا دستگیر کردند؛ چون آخرین بار با او قرار داشتم و اینکه موضوع قرارمان هم پول بود. برای همین پلیس و بعدها خانواده مقتول به من شک کردند و می گفتند قاتل منم اما من قاتل نبودم. نمی دانم چه کسی دامادمان را کشت. گویا او را با تبر یا داس کشته بودند، جسدش را مثله کرده و سوزانده بودند. بقایای جسد را هم در خیابانی در شهریار رها کرده بودند، اما من هیچ اطلاعی از ...
وقتی بیژن بنفشه خواه به دلیل مسخره کردن ماهواره فحش می خورد
برنامه ساخته شود اما منسجم تر و نشد. اگر کار خوبی در تلویزیون پیشنهاد شود و دوستش داشته باشم حتماً اجرا می کنم. * خیلی از دوستانتان طرح هایشان را دادند شما طرحی نداشتید برنامه ای را اجرا و یا بسازید؟ تلفن مان را جواب نمی دهند... * دغدغه های امروز بیژن بنفشه خواه چیست؟ دغدغه ام این است که کار خوب بکنم. دیگر دوست ندارم کاری بکنم که خودم دوستش ندارم. دلم می ...
یادداشت های ناصرالدین شاه یکشنبه 27 مرداد 1268؛ مردمان اشتوتگارت نجیب و معقول هستند، زیاد عقب ما نمی ...
و بالا می شد، خیلی به راحتی خوبی می رفت بالا. همین طور گردش کنان یواش یواش رفتیم بالای یک تپه که آن جا یک قهوه خانه بود. عمارت های تک تک مختلف در این بلندی ها اهالی شهر ساخته منزل دارند. دور تا دور شهر روی این بلندی ها و تپه ها عمارت است. چون تابستان این شهر گرم می شود و توی دره هم واقع است، مردم در این بلندی ها عمارت ساخته اند که وقت گرمی هوا آن جا بیایند. خلاصه راندیم. از توی حاصل ها می ...
بیژن بنفشه خواه: به خاطر تسمخر ماهواره فحش خوردیم
داشته که رضا و محمود، پدر و عموی شما هر دو بازیگر خبره ای اند. کدام یک بر بازیگر شدن و آینده بازیگری شما تأثیر بیشتری داشته اند؟ پدرم. من دقیقاً عین پدرم وارد عرصه بازیگری شدم. چرا که برایم تعریف کرده در دوران کودکی پدرش یعنی پدربزرگم، خیلی به کارهای نمایشی و تئائر علاقه منده بوده پدرم را به تئاتر برده است. حافظ و شاهنامه می خوانده و پدرم به این فضا علاقه مند شد. همین اتفاق برای من هم افتاد ...
تابستانم مشابه صرف یک فعل است
می شویم. از تراشیدن های طاقت فرسا بر روی سنگ های جاویدان، تا کاغذ سیاه کردن های روزانه و حالا دنیای دیجیتال لحظه ای، در میان میلیاردها اطلاعاتی که در اینترنت ثبت شده. یکی از آنها اسم پدربزرگم در سایتی به اسم گلونی است که پایین این متن نوشته شده. به فنا رفته، به فنا می رود، به فنا خواهد رفت عباس کاتب وقتی برای پدربزرگ خواندمش لبخند بزرگی زد و ...
5 بار خانم گل فوتسال شدم چون شماره 5 می پوشم!
یا کاری را شروع نمی کنم یا درصورت شروع باید به نحو احسن انجام بدهم که در فوتسال هم این گونه بود. برای رسیدن به اهدافم خیلی تمرین می کنم، جدا از تمرینات تیم، تمرین های خودم را هم به صورت انفرادی دارم و بر این باورم که با تلاش بیشتر موفقیت بیشتری از آن من خواهد شد. برای اهدافم زیاد نیازی به توجه دیگران ندارم، هرچند توجه باعث انگیزه می شود ولی چون توجه کم بوده من هم نیازی به آن احساس نکرده و انتظاری ...
دور از چشم شوهرم خانه مجردی داشتم
همسرم نداشتم، خیلی راحت حرف های فریده را پذیرفتم و به طور پنهانی با هوشنگ ارتباط عاطفی برقرار کردم. مدتی بعد، همسرم متوجه ماجرا شد به طوری که خشم و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفت. به همین دلیل از خانه فرار کردم و با کمک فریده منزل مجردی را در منطقه دیگری از شهر اجاره کردم تا به قول معروف آزادانه زندگی کنم و با هر کسی که دوست دارم رفت و آمد داشته باشم. خلاصه، در حالی که زندگی مستقلی دور از چشم ...
سرباز وظیفه ای که دارایی اش را خرج کمک مومنانه کرد/دستان یاریگری که درس سخاوت می دهد+ فیلم و عکس
خواهم داد. خداوند چند برابر آنچه را کمک کرده بودم را به زندگی ام بازگرداند، این کمک به لحاظ مادی و معنوی تاثیرات زیادی روی زندگی ام گذاشت همین چند ماه پیش یک خانم طی تماسی خواست که در این اقدام خیری که دارم انجام می دهم سهمی داشته باشد، 3 میلیون تومان به حسابم واریز کرد و خواست اگر می توانم از این مبلغ برای کمک به نیازمندانی که می شناسنم به نوعی استفاده کنم که استمرار داشته باشد. ...
پیچیدگی های پیوند، عطش درونی من را سیراب می کند 27 مرداد 1399 ساعت: 08:5
.... سپید: پس می گویید که الان هم این پیوندها را میان خود حفظ کرده اید؟ بله ما مرتب به خانواده و فامیل سر می زنیم، برمی گردیم به شهر خودمان یعنی سی سخت. هم برای دیدن پدر و مادر و هم اعضای خانواده و آشنایان. اصلا من قبل از اینکه شیراز منزل داشته باشم در سی سخت خانه ساختم. همیشه جمع می شویم و صحبت می کنیم و اگر از اقوام مشکلی داشته باشند، چه مسئله پزشکی که کار تخصصی بنده است یا مشکل ...
خانواده یعنی امنیت، پناهگاه، تکیه گاه
دوست شوند یا مشاوره بروند و ... تازه با همه این ها سر کوچک ترین چیزی دعوا کنند و قهر کنند البته مخالفتی با مشاوره ندارم ما اصلا قهر کردن بلد نبودیم، زن های آن دوران همه محکم و قوی بودند و توکلشان به خدا بود و پشتشتان به شوهرهایشان گرم. برای ما خانواده حرمت داشت، مرد خانه احترام داشت، زن برای همسرش احترام داشت خب شاید ابراز کردن علاقه مثل امروزی ها نبود که جلوی بقیه قربان ...
نفرت از شوهر، زن را به خانه مجردی کشاند
برقرار کردم. مدتی بعد، همسرم متوجه ماجرا شد به طوری که خشم و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفت. به همین دلیل از خانه فرار کردم و با کمک فریده منزل مجردی را در منطقه دیگری از شهر اجاره کردم تا به قول معروف آزادانه زندگی کنم و با هر کسی که دوست دارم رفت و آمد داشته باشم. در حالی که زندگی مستقلی دور از چشم اسماعیل برای خودم تشکیل داده بودم، آرام آرام و به صورت پنهانی با دخترم ارتباط ...
وسوسه های هوس آلود یک زن و ماجرای خود و دخترش!
زن 46 ساله ای است که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد؛ درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
در قالب طرح روح مقاومت
کنید و مساجد و جلسات اسلامی را پرکنید و در این راه باید کوشید و آنقدر خون و شهید داد تا اسلام عزیز پیروز گردد. و در آخر چند جمله ای با خانواده خود وصیت دارم، ای پدر و مادرم برای من دعا کنید که من احتیاج زیاد به دعای شما دارم و امیدوارم که حق پدری و مادری و حق شیردادن مادری را برمن حلال کنید. اگر چه من فرزند خوب و شایسته ای برای شما نبودم و نتوانسته ام وظیفه فرزند بودن را درقبال شما به ...
گفت گوی جالب با پوریا پورسرخ مجری مسابقه ایرانیش
رسمی و خشک در برنامه ایرانیش داشته باشید، نمی پذیرفتید؟ نه، نمی پذیرفتم. چون علاقه مند بودم اگر قرار است اجرا هم داشته باشم، فعال باشم و مسابقه ایرانیش این ویژگی را دارد و من را هل داد تا آن را قبول کنم. البته حرکات فیزیکی در زندگی شخصی ام هم جایگاهی دارد. یعنی چه حرکات فیزیکی در زندگی تان جایگاه خودش را دارد؟ مثلاً ورزش برایم مهم است و به همین دلیل دوست دارم اجرای فعال ...
استفاده از ماسک و رعایت فاصله گذاری اجتماعی را جدی بگیریم
...> کتاب عشق با حروف کوچک را خواندم که از یک نویسنده اسپانیایی و ترجمه خانم گلی امامی است و خیلی کتاب خوبی است. وی در پاسخ به این سوال که آیا فیلم های اولین اکران همچون خروج یا سایر فیلم های پخش آنلاین مانند جهان با من برقص را دیده است، خاطرنشان کرد: خروج را ندیدم چراکه مدت هاست که کارهایرا دوست ندارم اما جهان با من برقص را در جشنواره بین المللی فجر دیده بودم که جایزه هم گرفت؛ آن فیلم را ...
وصیت نامه شهید سبز علی داودی بنی توسط کانون خاتم نبی (ص) روایت شد
. من امانتی بودم که خداوند به دست شما سپرده بود و حالا این امانت را پس گرفت، بنابراین انسان نباید ناراحت شود، چون که امانت را به دست صاحب اصلی اش می دهد، زیرا که همه از خداییم و بازگشتمان بسوی اوست. (انالله و اناالیه راجعون) ازشما می خواهم هر وقت به یاد من افتادید، برایم یک فاتحه بخوانید؛ و اگرخواستید گریه کنید برای علی اکبر امام حسین (ع) گریه کنید که مظلومانه با لب تشنه به شهادت رسید ...
بهمن مفید: شغلم بازیگری است تا دم مرگ
فیلمی را بازی کنید؟ – اصلاً نمی خواستم به حوزه سینما ورود پیدا کنم. من کارمند وزارت فرهنگ و هنر بودم و در آن زمان وزارتخانه اجازه نمی داد هنرپیشه هایش خارج از حوزه تئاتر فعالیت کنند. یعنی نه تنها در سینما بلکه در محیط خارج از وزارت خانه اجازه نداشتیم فعالیت کنیم. مثلا حق رفتن به نمایشنامه های شبانه لاله زار را نداشتیم ، چونکه از وزارتخانه حقوق می گرفتیم. *شما، اسفندیار منفرد ...
درس های یک پیرزن برای نسل جوان
دنیا می آییم و یک روز هم می میریم. همان جور که خداوند عالم بچه را به این دنیا می آورد با خودش هم می برد. مردن هم شبیه دنیا آمدن، دستت از همه جا کوتاه است. همان طوری که یاد گرفتم کفن برش بزنم اولین بچه را هم گرفتم (برای زایمان کمک کردم). 20 سالم بود بچه داشتم. هر چه از مامایی یاد گرفتم خودم یاد گرفتم؛ کسی نبود یاد بدهد. بی بی های آن زمان خودشان یاد می گرفتند. انقلاب شده بود. چراغ خاموشی به ما توی ...
لبنان از مقاومت و مقاومت از لبنان است
اینکه بتوانم در کنار زندگی حرفه ای و سختی های خاص آن پشتیبان همسرم باشم و فرزندانی داشته باشم که پدر موفق برای آن ها و همسر موفقی برای همسرم باشم. به علاوه نیاز است یک سلسله برنامه های درام یا کمدی به زبان دشمنانمان داشته باشیم که پیش چشمشان آن ها را وارد خانه هایشان کنیم و پیام مان را منتقل کنیم. هدفی که برای تحقق آن به راحتی می شود جان را فدا کرد. به آوینی یا کارگردان شهید حسن عبدالله ...
بازخوانی| شهید اهل آبعلی که 8 سال در اسارت بود/ نحوه جانبازی و اسارت سردار شهید رمضانی
بازخوانی گفت وگو با خانواده سردار شهید آزاده حاج علی رمضانی به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان به میهن: نام علی، فامیل رمضانی، نام پدر اکبر، اسارت جزیره مجنون، مدت اسارت 8٫5 سال، نحوه جانبازی مجروحیت از ناحیه پا، فک و صورت، زمان شهادت 10 اردیبهشت ماه 1393 و آرامگاه ابدی مزار شهدای شهر آبعلی. شهرستان دماوند بیش از 600 شهید گلگون کفن را در جنگ تحمیلی تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کرده ...
آنچه در روز های اسارت گذشت!
. انگار یک دیوار یا شبیه یک درخت. جواد نفس می کشید اما هیچ واکنشی به حمیده نداشت، هیچ احساسی در چشم هایش نداشت. نخستین بار که تنها شدیم رفتم در اتاق که به او حوله بدهم، حتی نگاهم هم نکرد. آنجا احساس ترس و وحشت شدیدی کردم. این همه سال منتظرش بودم و حالا این طوری. من از بچگی در رویا زندگی می کردم، آن هفت سال هم در رویای برگشتن او بودم. نخستین واکنش او به جامعه، ادامه دادن درسش بود. دوستان پزشکش ...
پایمرد فاتح
بالامحله برای رفتن اقدام کردم. آن زمان برادر بزرگم در منطقه بود. منتظر بودم تا برگردد. او برگشت و من راهی منطقه شدم، اگرچه مرحوم مادرم راضی نبود و مدام منعم می کرد. می گفت: مادر جان! میدون جنگه؛ گلوله و آتیش. نرو، طاقت داغ ندارم! هرروز از رادیو و تلویزیون اخبار حمله ها و شهادت بچه ها پخش می شد. نمی توانستم راحت در خانه بنشینم. یک روز که مادرم خیلی به منصرف کردنم اصرار داشت، حرف آخر را زدم ...
نگاهی به مشکلات به وجود آمده برای مهاجران در دوران کرونا
کارت شان کمی این مانع را تعدیل کنند اما حالا ظاهرا از زمانی که رمز یک بار مصرف نیز پا به میدان گذاشته این امکان نیز برای آنها از میان رفته است. در ارتباط با افتتاح حساب و امکان استفاده از خدمات بانکی توسط مهاجران هم به ظاهر سرگردانی گسترده ای میان بانک های مختلف وجود داشته و عدم وجود وحدت رویه باعث شده که اعمال سلیقه در این مساله اوج بگیرد. از منظر سیاستی راه حل چنین مساله ای چندان دشوار ...
یوسف های وطن
کردم می گفت نیازی ندارم. می گفتم چند سال بعد از پا می افتی، بازم قبول نمی کرد. به جایی رسید که اوراق شد و با عصا راه می رفت و چشماش هم دیگه نمی دید. اون موقع، هر جا رفت، گفتن نمی تونیم بهت خدمت بدیم، چون پرونده جانبازی نداری. عصا، تبدیل شد به واکر. من با همون واکر بردمش ستاد کل نیرو های مسلح و گفتم این آدم رزمنده بوده و باید سابقه جبهه داشته باشه. همه جا رو گشتن و هیچ سابقه ای پیدا نکردن. این اواخر ...
جزئیات جدید از ارتباط امامی با صندوق ذخیره فرهنگیان/ از لابی با مرعشی و تاجگردون تا برگرداندن رای دادگاه ...
صاحب نظر نداریم. الان مجانی مشاوره می دهد. مدیرعامل شرکت ایران مرینوس قم از اول انقلاب تا این اواخر بود که الان تعطیل شده است. نساجی ها همه تعطیل شده اند. آنجا با ایشان آشنا شدیم. پیرمرد جالبی بود و می گفت شام دعوت کنیم می آیید؟ گفتم حرفی نیست. به خانه دعوت کرد. خانه شان در ورودی مدرس به فرشته، در کوچه ای بود. خانه پدر او بود. خواهر های امامی هم در آن جلسه بودند و با خانم ما رفیق شدند و ارتباط ...