سایر منابع:
سایر خبرها
معجزه سه شهید در زنده کردن مادر/ ماجرای گردان پالیزوانی ها
چون قبلا دوره هایی دیده بودم مسئول آموزش تخریب شدم. به سومار رفتم و بعد راهی فکه شدم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی مصطفی، مرتضی، احمد، علی، عباس و پدرم آمدند و اعلام کردند که در جبهه باهم هرکار هست انجام دهیم. بعد مدتی مصطفی تک تیرانداز و آرپی جی زن شد. طی این مدت همه برادرها و پسرهای دوتا برادرم و دامادهایمان کنار هم در گردان تخریب بودیم. کار گردان تخریب هم به این صورت بود که در هر زمان که یگان ...
شهید اخلاقی و مرخصی استاندار سمنان/ ما رزمنده ها آمده ایم که بجنگیم، شما خبرنگارها آمده اید چه کنید؟
بگویید فرمانده گردان تان اینجا خوابیده! نگاهش به من افتاد! گفت تو نبودی که صبح گفتم کلاه سرت بگذار؟ ما می رویم آن جا بجنگیم، شما می آیید که چه کنید؟ کار را برایش توضیح دادم! از آن جا مرا به تبریز بردند. و بعد به سمنان برگشتم. سفر دوم هم مربوط به عملیات والفجر 10 بود. مدتی آن جا بودم و شیمیایی شدم و باز مرا برگرداندند. عملیات دیگری که حضور داشتم، مرصاد بود که با تیپ قائم(عج) رفتیم. آقای ...
خاطرات کرونایی طلبه جهادی (بخش پایانی)
به گزارش خبرگزاری حوزه ، حجت الاسلام علی رستمی، یکی از طلاب جهادی است که خاطرات کرونایی خود را به رشته تحریر درآورده و رسانه رسمی حوزه این خاطرات را در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خواهد کرد. یکی از دوستان زنگ زد که آماده شو باید برویم بیمارستان. صبح زود آماده شدم که برویم. اولین بار بود که می خواستم از نزدیک جنازه ببینم. بیمارستان هوایش سنگین بود نفس کشیدن با ماسک کار را سخت تر می کند. وقتی پرستارها را می دیدم که ساعتها مجبور بودند با آن تجهیزات ...
لبخند مادرانه به فرزندخواندگی معلولان
اما من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود، پایم را به در چسباندم، دست مصطفی را رها کردم و به سمت امیر علی رفتم. نمی دانستم چه می کنم، اصلاً هوش و حواسم آنجا نبود، فقط یک بچه می دیدم که از شوق شنیدن، وجودش را به من گره زده بود، می دانستم رهایش کنم، کسی یک فرزندخوانده ناشنوا نمی خواهد، می دانستم هر که این روزها پایش به بهزیستی می رسد، دنبال زیباترین ها و بهترین ها می رود، می دانستم امیرعلی بماند، گوشش که هیچ زبانش هم قفل می شود... ق ...
تزریق آمپول اشتباه، راه چاره چیه؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام خانم دکتر من روز 10 پریود برای تزریق آمپول سینال اف رفتم تزریقاتچی و کل داروهای رو گذاشتم رو میز .تزریقاتچی آمپول سینال اف و آمپول solventآمپول و menogon رو روز دهم پریود هر دو رو با هم تزریق کرد. و بعد گفت ببخشید دارو رو اشتباه تزریق کردم.من دو روز بعد نزدیکی داشتم و الان حامله هستم . ترسم از این هست که تخمک نابالغ باشه و یا خدا نکرده بچه ناقص باشه. به نظرتون الان که حامله هستم، راه کار چی هست ؟؟؟خیلی نگران هستم . پاسخ دکتر نوشین نظری، متخصص زنان و زایمان: خیر دوست عزیز هیچگونه مشکلی اگر باردار شده باشید روی حاملگی پیش نمی آید. ...
روایت های وحشتناک کرونایی؛ نمی دانستیم می میریم یا زنده می مانیم؟
بدنم خفیف است، اما حالم بدتر شد و آخر در بیمارستان آسیا بستری شدم. مریضی را 15 روز دیر تشخیص داده بودند، یعنی سر سفره عقدم کرونای شدید داشتم. در بیمارستان حالم اصلا خوب نبود، استخوان درد داشتم، نفسم بالا نمی آمد، قلبم درد می گرفت، شب ها خوابم اصلا نمی برد، شاید از ترس اینکه از خواب بیدار نشوم، انقدر ترسناک بود که نمی خوابیدم. به پدرم گفته بودند که احتمال زنده ماندم زیاد نیست. از شش روز اول بستری چیزی ...
تحت تاثیر هدایت، فردید ونیما بودم/هایدگر عارف است نه فیلسوف
...> اول به فرانسه رفتم چرا که به کشوری حق رفتن داشتیم که زبانش را در دانشگاه خوانده بودیم. وقتی خواستم بروم همه اساتیدم گفتند تو که شاگرد اول فلسفه شدی جایت آلمان است. من دو سه ماهی آلمانی خواندم دیدم اصلاً به این راحتی نیست. چون شاگرد اول بودم دولت می خواست مرا به صورت بورسیه بفرستد که پدرم چون با شاه مخالف بود و از حکومت خیلی صدمه دیده بود گفت: نه، با پول آن ها نرو و من اگر لباسم را هم بفروشم، خرج ...
از مشکلات پلاک کردن خودروهای صفر تا محاسبه نشدن سهمیه ایثارگران در کنکور 99
...> کرونا و بیمارستان بقیه الله سال 92 بود که پدرم رو در حالی از دست دادم، که ایشان یه پاسدار بازنشسته بودن و تخت خالی تو بخش آی سی یو بیمارستان بقیه الله موجود نبود و ایشان تو اورژانس بعد از چند روز از دست رفتن. الآن دایی من که ایشان هم پاسداران، متأسفانه به خاطر مشکل کلیوی و ابتلا به کرونا، در بخش همین بیمارستان بستری هستند. بعد 1هفته که بستری بودن و هر روز حالشان بدتر شده بود و هوشیاری شان هم ...
جنگ چهارده تن با 150 تانک!/ مقاومت بچه های همدان در کمین مجاهد
ماه چهار زانو تو یه متر جا نشستن پاهامو مثل تخته کرده، دلم میخواد با خیال راحت پاشم تو این کوهها قدم بزنم. مرادخانی: مگه اینجا پارکه؟! فریدی: آخه وقتی حرف اون پانزده نفر جایگزین را می زدی حسابی گل از گلت وا شده بود. خاکپور: مثل مرغ تو قفس شدم... اصلا انگار راه رفتن یادم رفته... همین منو کلافه کرده... منظورم از جابجایی تجدید قوا بود، همین. مومنی: الان یه ...
فشار از بالا درک مردم از پایین
ولش کن. این همون دنا پلاسه که بهتون دادن؟ خدایی پلاستیک صندلیش رو بکن. اون لا و لوهامون همه عرق سوز شد. با همون لبخند نشأت گرفته از بهجت ذاتیش گفت ای بابا. اصرار کردیم تو این وضعیت نابسامان خودرو بهمون ماشین ندید، احساسات مردم جریحه دار میشه. اما هر چی گفتیم قبول نکردند و گفتند مردم شوق خدمت رو که تو چشاتون ببینند درک می کند. مردم همواره درک بالایی دارند. تو چشماش خیره شدم و گفتم والا خوب گفتند ...
من و پسرک فال فروش و قاسم سلیمانی و احمدشاه مسعود!
* روی صندلی قطار مترو داشتم با موبایلم ور می رفتم که پسرک فال فروش، موقع رد شدن، صفحه ی گوشی ام را دید. کنارم ایستاد، پرسید عکس کی بود روی گوشی ت؟ من هنوز جواب نداده بودم و مشغول تعجب کردن بودم که باز گفت: روشن می کنی گوشی تو که باز ببینم عکس رو؟ روشن کردم و گفتم: بله، عکس قاسم سلیمانی ست. با دقت نگاه کرد. گفت: چرا عکسش رو گذاشتی اینجا؟ دوسش داری؟ *راستش خنده م گرفت؛ گاهی چقدر توضیح ...
حرف زدن کودک، چی کار کنم یاد بگیره؟
سوال مخاطب نی نی بان: باسلام.دختر 18 ماهه ای دارم که تا الان فقط 10 تا کلمه رو قشنگ می تونه بیان کنه.مثل بابا و مامان جون و دکتر و گردو و... .ولی دقیقا پسر برادر شوهرم همسن دخترمه که قشنگ همه چی رو میگه و جمله بندی می کنه.بااین که میگن دخترا زودتر به حرف میان..من خیلی باهاش تو خونه بازی میکنم و حرف میزنم و کتاب میخونم ولی بازم نمیتونه خیلی چیزا رو به قشنگی پسرعموش تلفظ کنه یا حتی بگه ولی هوش خوبی ...
کنایه سحر زکریا به مهران مدیری به جنجال کشید
[شهروندآنلاین] سحر زکریا که در روزهای گذشته خبر از انصراف از حضور در مجموعه شب های مافیا را داده بود، در صفحه شخصی اش نوشته بود: اول از همه می خوام بدونید که چرا در این برنامه شرکت نخواهم کرد. بنا به دلایلی قرارداد رو در پستم نمیتونم بذارم که ببینید قرارداد هم بستم ولی به خاطر بی حرمتی و.... در این برنامه شرکت نخواهم کرد. البته ما سال هاست که به توهین عادت کردیم، مردم عزیزم می خوام بدونید که در ...
محسن رضایی به شدت رنگش پریده و دماغش تیر کشیده بود
محسن رضایی پس از شکست آن در جلد اولش خاطراتش (برای تاریخ می گویم، سوره مهر، چاپ پنجم 1398، صص 356 و 357) چنین نوشته است: من از اول شروع کربلای 4 در منطقه بودم. دو روز بیش تر طول نکشید که معلوم شد دیگر نمی توانیم ادامه بدهیم. عراقی ها درست آن سه کنج رودخانه نشسته بودند. خودم رفتم و از جلو صحنه را دیدم. نیروی عظیمی هم برده بودیم. آقای هاشمی در اهواز منتظر خبر من بود که آن را اعلام کند. به ...
قاتل مرد دلارفروش، به دار مجازات آویخته شد
فریب دادی. بعد پشت بی سیم اعلام کرد که مرکز، مظنون را دستگیر کردم . مرد مجروح ادامه داد: من که شوکه شده بودم فریاد زدم بی گناهم اما او ناگهان اسلحه اش را به سمتم گرفت و خواست هرچه دلار دارم در اختیارش قرار دهم. به او گفتم اول صبح است و هنوز کار را شروع نکرده ام و دلار همراهم نیست. پس از آن با هم درگیر شدیم که او با اسلحه اش به من شلیک کرد و با دیدن مأموران از ماشین پیاده شد و فرار کرد. ...
سردار کوثری: روند ماموریت های سپاه اقناعی بود
ایام که توجهات بیشتری به این سمت وجود دارد تولید و پخش می شوند. شما هم احتمالا برنامه مورد اشاره را دیده اید یا این که درباره آن شنیده اید. نظرتان در این خصوص چیست؟ آیا واقعا بین فرماندهان سپاه اختلافات جدی وجود داشت و انتقاداتی که مطرح می شود درست است؟ آنچه بی بی سی پخش کرد چیز عجیبی نبود چرا که روند ماموریت های سپاه اقناعی بود و لذا فرماندهان در همه جا با بچه ها چنین برخوردهایی داشتند و ...
7مهرماه روز عروج خونین سردار شهید جهان آرا است /مردی که سردار مقاومت خرمشهر لقب گرفت
آنجا خالی می کردیم جهان آرا اصلاً خسته نمی شد. به او می گفتند تو چرا خسته نمی شوی و او پاسخ می داد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کوره های تهران آجر بار می کردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.(به روایت پدر شهید) جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه ...
به خاطر این چشم ها یک روز شهید می شوی!
ه هایی که نیازشان بیش از ماست، از این جا استفاده کنند! رزمنده ها تا چشمشان به حاجی افتاد، دوره اش کردند. در آغوشش گرفتند و بوسیدند. یکی شان، انگار پدرش را بعد از مدت ها دیده باشد، شانه حاجی را بوسید و با دل تنگی گفت: این چند روزه که شما نبودید، سیل آمد و سنگرهامان را آب گرفت؛ خیلی اذیت شدیم! حاجی نشست در میان حلقه رزمنده ها و با حوصله به حرف های همه گوش داد. آن قدر بین آن ها ماند ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
دفاع جانانه ملت ایران نشستیم که در ادامه می خوانید. فصل اول شبانه درس می خواندم که جنگ به ملت ما تحمیل شد، قبل از اعزام یکی از دوستانم گفت: تو که کارمند رسمی علوم پزشکی هستی برای چی میخای بری جبهه؟ . خیلی ناراحت شدم، گفتم: رزمندگان در جبهه می جنگند تا اسلام بماند، ما نمی خواهیم بخوانیم اسلام چیست؟ در سن 25 سالگی و با سه فرزند به جبهه اعزام شدم، مرحله اول سه ماه در ...
دیدار با خانواده ای که کفن حاج قاسم را امضاء کردند/ روایت سردار از مناجات عارفانه پدر خانواده
گریه با بابا حرف می زدم. می گفتم: بابا! می دونم اینجایی. تو رو خدا خودت رو نشون بده... دیدار فرزندان شهید شیخ شعاعی با پیکر پدر بعد از 30 سال از آن روز، اصرارهای فاطمه برای انجام آزمایش DNA شروع شد. و آنقدر گفت تا بالاخره بعد از 30 سال این آزمایش انجام شد. نتیجه آزمایش، همانی بود که این همه سال چشم انتظارش بودیم. بابا همراه غواص های دست بسته برگشته بود. بعدها فهمیدیم دقیقاً ...
مامان بازی برای شوهر ممنوع !
بردن لباساش به حموم و خیلی موارد دیگه که ندونسته انجام شون میدادم !!! و الان فهمیدم چقدر اشتباه رفتار میکردم و درست مثل مادری بودم که مدام جوش بچه ش رو میزنه و کارهاش رو زیر نظر داره که مبادا اشتباه کنه و شوهرم هم اعتراضی نمیکرد ! البته میگن اولش اکثریت ( نه همشون چون بعضی ها مقابله میکنن با این نوع رفتار در خانم شون ) مردها از این شیوه خوش شون میاد از اینکه یکی مثل مادرشون دائم بهشون ...
طنز/ سرانه مطالعه
لعابه ،بکنید تو چِش شون. عوارضِ مطالعه رو هم باید در نظر گرفت. من خودم پنج کلاس درس خوندم تو مدرسه، کم مونده بود بیناییم رو از دست بدم،تحصیل رو یک طرفه نقض کردم. همین سوادِ واتس آپی مگه چشه؟ خیلی هم آدمو به روز نگه می داره، می دونید من خودم چقدر با راهکارهای دکتر سمیعی آشنا شدم. یا با گفته های کوروش، یا شعرهای حسین پناهی، ولی نمی دونم چرا هر چند وقت یه بار خودشون و خونواده هاشون ...
ناگفته هایی از جانباز حمید بیات / 16 بار مُردم و زنده شدم...
نشستیم که در ادامه می خوانید. فصل اول شبانه درس می خواندم که جنگ به ملت ما تحمیل شد، قبل از اعزام یکی از دوستانم گفت: تو که کارمند رسمی علوم پزشکی هستی برای چی میخای بری جبهه؟ . خیلی ناراحت شدم، گفتم: رزمندگان در جبهه می جنگند تا اسلام بماند، ما نمی خواهیم بخوانیم اسلام چیست؟ در سن 25 سالگی و با سه فرزند به جبهه اعزام شدم، مرحله اول سه ماه در بازی دراز منطقه غرب کشور ...
دلار30 تومانی یعنی خداحافظ جوونی!
خیالیش میگه یه عده هم در حال رجز خوانی. بقیه هم سکوت فرد دیگری نوشته است: همون لحظه که یک نفر دستاشو میکوبه به هم و از خوشحالی جیغ میزنه که دلار شد 29تومن، بفروشیم یا زوده؟ ، یه نفر دیگه داره دستاشو میکوبه تو سرش و جیغ میکشه میگه دلار شد 29تومن، حالا داروی بچه رو چیکار کنیم؟ این دنیا بازی های خیلی عجیبی دارد کاربران دیگر نوشته اند: دلار شوخی شوخی داره میشه 30 تومن. یه عده دوباره شنبه تو ...
جدایی/ بر اساس یک ماجرای واقعی!
مرا خوشحال نمی کرد. تنهایی مونس من بود. سرگرمی من گشت و گذار در اینترنت و گوشی همراهم بود. تنهایی همچنان رنجم می داد و حوصله هیچکس را نداشتم تا اینکه با پسری در اینستاگرام آشنا شدم که به من ابراز علاقه می کرد. حدود دو سال با هم ارتباط داشتیم. وقتی قرار شد ازدواج کنیم پدرم به شدت مخالفت کرد او اصلاً حامد را مورد مناسبی نمی دانست، راستش خودم هم وقتی او را اولین بار دیدم تو ذوقم خورد اما چون او ...
بچه جایی بودن یعنی هویت / من آبادانیم
، شما هم تأیید می کنید. وی تصریح کرد: نمی خواهم به نقش هایی که در سینما، تلویزیون و تئاتر ایفا کرده اشاره کنم چون مهمتر از اینها، نقشی است که من در زندگی ایفا کرده و مقاومتی که در هشت سال دفاع مقدس داشتم. بازیگر سینما و تلویزیون با لهجه زیبای آبادانی ادامه داد: من بچه آبادان هستم. در اصل در آبادان بزرگ شده ام؛ مادرم بروجردی و پدرم عرب و بومی آبادان بود. مادرم برای اینکه من را به ...
انجام آزمایش بتا، ممکنه بارداری رو نشون نده؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام 81 روز پیش در روز 6 پریود(نامنظم) یک رابطه بدون دخول داشتم و روز بعد اورژانسی خوردم یه هفته بعد قرص لکه بینی داشتم به مدت 4 روز و 20 روز بعد آن پریود شدم و دو دوره دیگر هم بعد از اون به فاصله 20 روز 20 روز پریود شدم و پریودام هم بین 7 تا 9 روز بود لازم به ذکر هست که 19 روز بعد رابطه بتا دادم منفی بود 25 روز بعد رابطه بیبی چک مفی بود ...
اسرار مگو از مادران رَحِم فروش و تخمک فروش
خواست خدا و ائمه بود. این بچه که جون گرفت من مطمئن بودم که بچه من نیست. اصلا انگار نه انگار که حامله ا م. من فقط امانت دارم و به لطف خدا هیچ حس خاصی بهش ندارم. خدا واقعا بهم رحم کرده . فرح درباره اهدای تخمک هم می گوید: بعضی ها خیلی نامردن. برای هر بار اهدای تخمک باید نهایتا 20 تا بردارن، 10 تاش رو برای خودم بذارن که مشکلی برام پیش نیاد، ولی هر 30 تا تخمک رو برمی دارن، بعد خشکی دهانه ...