شهیدی که پدر زنش را نفرین کرد!
سایر خبرها
اولین زن اسیر ایرانی ؛ 4 ماه در عراق بودم | روایت عجیب دختر 20 ساله ایرانی که پایش به بیمارستانی در عراق ...
، گفتم من جایی نمی روم، اگر می خواستم تو را تنها بگذارم با خانواده خودم یا خانواده شما به مکان دیگری می رفتم. او بر خواسته اش پافشاری کرد و گفت اگر بمانی شهید یا اسیر می شوی، بالاخره او توانست مرا راضی کند تا صبح به روستایی که در پنج کیلومتری شهر قرار داشت بروم. قبل از رفتن به برادر و شوهرخاله ام که در خانه بودند گفتم اگر همسرم دنبالم آمد بگویید من به روستای ابوحر رفتم. در آن ...
بانوی تازه مسلمان دانمارکی: حجاب عزتی به بانوان می دهد که در هیچ دینی یافت نمی شود/ حامیان سبک زندگی ...
اینکه پس از مدتی، به او گفتم: "من هم می خواهم مثل تو مسلمان باشم". او هم رفته بود و به پدرش گفته بود: "سیسیلیا" همان هم کلاسی دانمارکی ام که به خانه ی ما می آمد، تصمیم گرفته مسلمان شود. یک روز دوست من آمد و گفت: پدرم برای شما در مسجد ترکی، یک نوبت گرفته تا بیایی و مسلمان شَوی. من در آن موقع 16 ساله بودم و ترس و اضطراب داشتم، نمی دانستم چطور باید به پدر و مادرم خبر دهم که من مسلمان شده ام ...
مردود شدم منتظر امتحانات جبرانی ام
شدید؟ 22 بهمن سال 1357 که انقلاب پیروز شد، ما خارج از کشور بودیم. بعد از پیروزی انقلاب به ایران برگشتیم. آن زمان قضیه جنگ پیش آمد. من به دلیل اینکه خودم را مدیون انقلاب و رهبری امام خمینی(ره) و نظام می دانستم، بر خودم وظیفه دانستم که در جنگ شرکت کنم که بتوانم دین خودم را نسبت به انقلاب و امام ادا کنم. ما مدیون خانواده های شهدا هستیم؛ خانواده هایی که یک یا چند شهید دارند؛ کسانی که بچه ...
بی عفت شدن مژگان 16 ساله توسط پسر 24 ساله / در خانه مجردی سمیرا تنها شدیم !
ماه پیش حدود 8 روز از خانه فرار کرد و با پیگیری های آگاهی در محله ای دوراز محل سکونتمان در یک خانه فساد پیدا شد . از آن روز به بعد اجازه رفتن به مدرسه و داشتن موبایل به او نداده ام . او از اعتماد من و پدرش سوء استفاده کرد و آبروی ما را برد . ما خانواده آبرومندی هستیم شوهرم 25 سال در یک کارخانه ریسند گی کارکرد و پول حلال آورد نمی دانم این بچه چرا این کار را با ما کرد. ...
خاطرات خواندنی دو چهره معروف از نخستین کودکستان پایتخت
. هنوز هم این کوچه به نام برسابه معروف است. من خانم برسابه را به خوبی به یاد دارم؛ زنی کوتاه قد و بسیار مهربان بود. نخستین روزی که به مهد رفتم، باید روپوش های متحدالشکل می پوشیدیم. روز نخست گریه می کردم و می گفتم نمی خواهم به مهدکودک بروم. یکی از دلایلم این بود که روپوش هایمان دامن داشت، هم برای دخترها هم برای پسرها! آرام آرام اما به آنجا عادت کردم و دیگر مهد را دوست داشتم. کودکستان رفتن بچه ها در ...
ویدیو جنجالی از مریم معصومی که باعث تعجب همه شد | حرکات عجیب مریم معصومی حاشیه ساز شد
عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم. بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همه کارهایم از جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده است.تا دلتان بخواهد. دوبار صدمه دیدم. یک بار وقتی داشتم برای خودم خوانندگی می کردم رفته بودم روی یک چهارپایه ایستاده بودم و شیشه عطر به عنوان میکروفون دستم گرفته بودم که یکهو چارپایه شکست به نحوی که چند روزی مهمان بیمارستان بودم. یک بار هم سرم شکست در حین تاب ...
ناگفته هایی از درگذشت تلخ اسطوره استقلال؛ پزشکان گفتند ناصر حجازی فقط تا بعدازظهر زنده است/ بازیکنی که ...
گفتم تا آخر عمر استقلالی می مانم اما چون ناصرخان هم می خواهد از بنگلادش به ایران برگردد منتظر می مانم تا ببینم ایشان به کدام تیم می رود و چه وضعیتی پیدا می کند. ناصرخان آمد و من با او به بانک تجارت رفتم و چند سال آنجا فوتبال بازی کردم حتی به عنوان آقای گلی مسابقات را هم به دست آوردم. سوال آخر. چطور در جریان خبر فوت مرحوم حجازی قرار گرفتید؟ صبح روزی که ناصرخان به رحمت خدا رفت ...
اسلام را یاری کنید و راه شهیدان را ادامه دهید
لبنان اعزام شد. را به گویی بانویش زینب (س) او بارگاه خود دعوت کرده و او وعده ملحق شدنش به سردار حسین را داده بود.آنچنان که پس از عزیمت به تهران چند روز بیشتر نماند؛ چون دیگر هوای اینجا برایش تنگ بود و او هوای پرواز داشت. او رفت تا در نزدیکی حسین پرواز را آغاز کند. به جبهه سومار اعزام شد و پس از 17 روز در سی ام مهر 1361، با سمت مسئول تدارکات در سومار به شهادت نائل آمد و به سوی سردارش حسین و معبودش و ...
تصاویر | بانوی تریلی ران
28سال پیش هیچ وقت فکر نمی کرد که آن قدر زود وارد این حرفه بشود. عابدی همین جور که تر و فرز از پله های بلند تریلی اش بالا می رود، می گوید: عاشق کارهای سخت و مردانه ام. کار هر چقدر سخت تر باشد، وسوسه انجام دادنش بیشتر گرفتارم می کند. آن سال هایی که خانه بودم و بچه داری می کردم همه آموزش ها و هنرهایی که لازم است یک خانم بلد باشد را یاد گرفته بودم؛ از آشپزی و خیاطی بگیر تا هویه کاری و گل ...
شفا گرفتن پسر بچه 4 ساله ده چناری توسط امامزاده جعفر(ع) سیریز
به گزارش صدای زرند به نقل از پرتال خبری سیریز: این بانوی زرندی ادامه می دهد:خوشبختانه خدام امامزاده حضور داشتند و بخوبی از ما استقبال نمودند ، من که فقط به بیماری فرزندم فکر میکردم و او حال مناسبی هم نداشت او را در کنار ضریح قرار دادم و خودم گریه بسیار نمودم و گفتم یا امامزاده شفای بچه ام را از،شما میخواهم. وی افزود:به هر حال بعد از زیارت و تضرع زیاد راهی زرند شدیم و برای اینکه آماده ...
عجیب ترین دادخواست طلاق در دادگاه خانواده تهران
رکمان شروع شد . احمد توانست با سکه های طلا و هدایای که در روز عروسی به ما کادو داده بودند ،یک کارخانه کفش ماشینی راه اندازی کند. ابتدا زندگی خوب و آرامی داشتیم ودر آسایش و رفاه کامل زندگی می کردیم.هنوز مدت زیادی از زندگی مشترکمان نگذشته بود که با کمک پدرم توانستیم آن زمان خانه ای درشمال تهران خریداری کنیم .با گذشت یکسال زندگی نخستین فرزند دخترم به دنیا آمد همه چیز خوب پیش می رفت زندگی ما ...
دورهمی معلم های بازنشسته رفسنجانی/ از داستان پیت نفت تا ماجرای 10 دانش آموزی که پزشک شدند
و به بچه ها گفت مرا تشویق کنند و قول داد یک جایزه به من بدهد. هیچکدام از بچه ها هم چیزی نگفتند که او معلم است. به دفتر رفته بود، گفته بود یکی از معلمان(معلم کلاس پنجم که خودم بودم)، کم است وقتی وارد دفتر شدم متوجه اشتباهش شد روی مرا بوسید و گفت روز پنج شنبه بیا اداره جایزه ای که گفتم بگیر و من رفتم و 200 تومان داخل پاکت گذاشت و به من هدیه داد . بی دلیل نیست که شغل معلمی را ...
فال حافظ یکشنبه 31 اردیبهشت ماه/ و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
مرا امید وصال تو زنده می دارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک تعبیر فال حافظ امروز شما می گوید سعی کنید قدر دوستان خود را بدانید زیرا دوستان مهربان و فداکاری دارید که در مواقع سختی شما را تنها نمی گذارند و به کمک تان می آیند. فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح ...
این عکس از تیپ “رضا رویگری” در کودکی واقعیت دارد/ عکس
استقبالم به فرودگاه آمده بود که در همانجا به من گفت چقد خوش تیپ هستید اقای رویگری. البته تا به حال مرا ندیده بود و نمیدانست بازیگرم. چون از 16 سالگی به مالزی برای ادامه تحصیل رفته بود و بازیگران ایرانی را نمی شناخت. با همان یک حرف عشق در من زنده شد و عاشقش شدم و حالا هم بدون وی نمیتوانم زندگی کنم. البته من به ایشان گفتم با من آینده ای ندارد و مناسب هم نیستیم اما تارا قبول کرد. خانواده و پدرشان نیز به دلیل اینکه مرا دوست داشتند مخالفتی نکردند. ...
دزدی برای رسیدن به رویاهای نوجوانی
مثل تو فکر می کند؟ از زندگی ناراضی است؟ با من فرق دارد. با مادرم سر کار می رود و پول درمی آورد و کمک خرج خانواده است اما من این زندگی را دوست ندارم؛ من می خواهم همه چیز داشته باشم. در اتوبوس سرقت کرده ای، توضیح بده چطور این کار را انجام دادی؟ من قبلاً یک بار وقتی مدرسه می رفتم در اتوبوس دیدم زنی کیف یک زن دیگر را زد. با چشمان خودم دیدم، خیلی آرام و راحت کیف دوشی زن ...
آنقدر از زیبایی هایم گفت که خیانت کردم و صیغه دوست شوهرم شدم!
وسوسه های شیطانی دوست شوهرم به جایی رسید که بالاخره تصمیم به طلاق از همسرم گرفتم این درحالی بود که همت نیز بدون هیچ دلیلی همسرش را طلاق داد و سرپرستی فرزندش را نیز به همسرش سپرد. بیان این ضرب المثل که همیشه خربزه خوب را خر می خورد، از زیبایی های ظاهری و مهربانی های من تمجید می کرد و مدعی بود جلال لیاقت چنین زن با کمالاتی را ندارد. خلاصه او گاه و بی گاه به منزلم می آمد و با زمزمه های شیطانی اش ذهن و افکار مرا به هم می ریخت. به طوری که دیگر شوهرم را در حد و اندازه خودم نمی دیدم و به او بی مهری می کردم. وسوسه های شیطانی او به جایی رسید که بالاخره تصمیم به طلاق از جلال گرفتم این در ...
قاتل پسرم است! / فکر می کردم محمود به زنم نظر دارد!
آمدم و به زندگی در کنار خانواده ام ادامه دادم ولی این روزهای شیرین فقط در دوران کودکی ام بود چرا که وقتی به 12 سالگی رسیدم حادثه دردناکی مسیر زندگی من و خانواده ام را تغییر داد. آن روز همسایه ها به دلیل یک کل کل ساده با یکدیگر درگیر شدند و نزاع سختی بین آن ها شروع شد. در این هنگام پدرم برای میانجی گری به میان همسایگان رفت که ناگهان تیغه چاقو بر سینه اش فرود آمد و او بی گناه در این ماجرا ...
فرار دختر دبیرستانی از قصر شیطان / آن مرد می خواست مادرم زن موقتش بشود!
پناهی نداره. گفتم: خب ادامه بده. گفت:هفته پیش به خاطر همه اینها از خانه فرار کردم.نمی دونستم کجا ولی رفتم.نمی دونستم چه اتفاقی می افته برام، به این فکر نکردم چی سر مادرم میاد. فقط اینو می دونستم که از خودم، خونه، بی کسی و بی پناهی خسته شدم. اینکه هر روز که می گذره بیشتر ناامید میشم. پس از خونه فرار کردم.گفتم یگانه می فهمم شرایطی که تجربه کردی سخت بوده به حدی که ...
خیاط نابینا
.... شوکت با هزار امید و آرزو پا به خانه شوهرش گذاشته بود که کاک علی عزم خود را برای یک سفر 5 روزه جزم کرد. تازه 2ماه از عروسی آنها می گذشت؛ آن موقع گردن کلفت بودم، از هیچ کسی هم نمی ترسیدم و حریف همه بودم، باد جوانی هم در سرم بود. به همین خاطر یک روز پیش پدرم رفتم و به او گفتم می خواهم 5 شب و 5 روز به شکار بروم، پدرم هم به راحتی قبول کرد. شوکت را به او سپردم و خودم رفتم تا وسایل سفر را ...
ماجرای ایثار آزاده ایرانی برای نجات نوجوان از تنبیه بعثی ها
به کسی نمی گم. او با گریه گفت: اما این همه آدم به آتیش من می سوزن، عراقیا همه رو شکنجه می کنن. گفتم: نگران نباش! خودم سر و ته قضیه رو هم می آرم. گفت: چطوری؟ قبل از اینکه جوابش را بدهم در سلول باز شد و بعثی ها با چوب و کابل وارد شدند. این بار افسری هم همراه شان بود. با حالت تهدید و با زبان فارسی گفت: زود باشین! کسی که این ناسزا رو نوشته معرفی کنین، والاّ کاری می کنم که همتون روز روشن تو ...
دغدغه امدادگران زن دفاع مقدس برای حفظ حجابشان
عمل گفت: تکنیسین و پرستار به اندازه کافی داریم و به امدادگر احتیاجی نداریم. گفتم: این دو نفر تکنیسین اتاق عمل هستن و شما به خوبی می تونین از توانایی اونا استفاده کنین. اینا دو ساله که تو اتاق عمل بیمارستانای جنگ کار کردن و تجربه زیادی دارن. مسئول اتاق عمل با اصرار من قبول کرد. هنوز آن ها وارد اتاق عمل نشده بودند که برگشتند و مرا صدا زدند. با شنیدن صدای بچه ها پیش خودم فکر کردم که شاید ...
گپ وگفت دولت آبادی و تاجیک ها در تهران
.... دولت آبادی حال یکی از نویسندگان تاجیکستان را می پرسد که به او گفته بودند فوت شده، و از زنده بودنش خوشحال می شود. نویسنده های تاجیک می گویند که خطا بوده و این نویسنده زنده است و به شما هم سلام رسانده است و دولت آبادی نیز به او سلام می رساند: دو بار می خواستم به تاجیکستان بیایم، اما نشد. خوشحالم که شما این جا آمدید. به بچه ها گفتم من 20 سالی است که نمایشگاه نمی آیم برای همین خواستم شما ...
سارقان ساده لوحی که به کاهدان زدند!
ماجرا گذشته بود که هر دو سارق به چنگ قانون افتادند. بعد از این اعتراف و دستگیری و زندان، 15 موبایل سیب دار سرقتی به جیب صاحبان اصلی اش بازگشت. اوایل اردیبهشت سال 93 بود که ماموران کلانتری 118 ستارخان در تهران با چند مورد سرقت عجیب و غریب روبه رو شدند. این سارق که همه تصور می کردند باید یک شبح باشد(!) بدون اینکه در ورودی خانه را باز کند و یا بشکند وارد خانه ها می شد و هر شیء قیمتی ای را ...
علت عجیب تازه داماد تهرانی برای ارتباط زشت با خواهر زنش!
همراه برادرم برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است ولی بعد از مدتی که توانستم بر خودم مسلط شوم به واقعیت پی بردم. این زن جوان با بیان اینکه شوهرم از همکاران خواهرم است و به واسطه او به خانواده مان معرفی شده بود ، اظهار کرد: بارها از خواهرم پرسیدم که اگر تو به این مرد علاقه داشتی ...
آیین رونمایی از کتاب سر به هوا برگزار شد
کردند که ایشان مفقودالاثر است. اما من از روز اول به بچه هایم می گفتم که هواپیمای پدرتان را زده اند، نمی دانم که پدرتان شهید شده یا اسیر عراقی هاست. اگر خبری شود به ما هم خبر می دهند. سعی می کردم بچه ها را بیخودی امیدوار نکنم که در آینده ضربه روحی نخورند. آرزو اکبری فرزند شهید در پایان گفت: همیشه در خلوتم به پدرم می گفتم زندگی عاشقانه تو، سند افتخار زندگی من است. من شش ساله بودم که پدرم ...
حرکت شرم آور بازیگر معروف ایرانی با دختر باکره؛ چه سرنوشتی در انتظار اوست ؟
فسادی حاکم بوده است. برای شما چه زمانی این اتفاق افتاد و وارد معادلات کثیف دربار شدید؟ من شانس آوردم که دو برادر بزرگتر داشتم که در نیروی هوایی خدمت می کردند. خودم هم در دوره سربازی در رکن دو افتادم و در سال اول موهایم را کاملاً از ته زدند. من از سال 1352 تا 1354 سرباز بودم. یک سال از سربازی ام گذشته بود. مثل همیشه از خیابان 30 تیر امروز تا جمهوری آمدم و آرام آرام تا خانه مادرم ...