سایر منابع:
سایر خبرها
من می جنگم تو دعا کن
های کثیفش را می شست. می گفتم پسرم تو خسته ای اجازه بده من بشورم می خندید و به کارش ادامه می داد. این مادر شهید افزود: سن و سالش که به اعزام جبهه ها نزدیک شد، کار هر روزش این بود که بعد از مدرسه برود جلوی در سپاه و از زمان اعزام باخبر شود. غروب که به خانه می آمد غرق در افکار بود. بعد از نماز کارش گریه و دعای زیاد بود که خدایا پس کی نوبت من میشه . می گفتم ننه جان تو هنوز خیلی بچه ای. بشین ...
بغض مادر حسن آمریکایی برای کودکان غزه
کند و می گوید: پسرم سه بار عازم جبهه شد. وقتی از جبهه به خانه می آمد، دیگر غذاهای خوب و خوشمزه نمی خورد. یکبار مرغ درست کردم تا پسرم کمی تقویت شود، اما او نخورد. به حسن گفتم: چرا مرغ نمی خوری؟ گفت: میل ندارم! بعد فهمیدم دل پسرم پیش همرزمانش بود که در جبهه غذای درست و حسابی نداشتند و او هم نمی خواست غذای خوب بخورد. دفعه آخر که می خواست برود، دلتنگی می کردم و ناراحت بودم اما راضی بودم به رضای خدا. او ...
همسرم خیلی به من مشکوک بود و هر چی قسم می خوردم باور نمیکرد/ نگو خانم زیر سر خودش بلند شده و...
ما از زمانی شکل گرفت که همسرم مدعی بود من با زنان و دختران غریبه ارتباط دارم. نمی دانستم چگونه به او ثابت کنم که من با هیچ کس ارتباطی ندارم و از صبح تا شب در بازار کار می کنم تا مخارج زندگی را تامین کنم. در این میان خودروی پژو 405 من همواره دست همسرم بود تا با خانواده اش به تفریح برود یا امور شخصی خودش را انجام بدهد بارها با همین خودرو تصادف کرد و من هر بار خسارت آن را می پرداختم ولی ...
مردی شوهرم را کشت تا با من ازدواج کند
پراید مقابلم توقف کرد و گفتم دربستی و قبول کرد. من عاشق سرعت هستم و راننده خیلی سریع رانندگی می کرد. به همین خاطر شماره اش را گرفتم و قرار شد هر وقت دربستی می خواستم، با او تماس بگیرم. یک بار که داخل ماشین او درحال صحبت تلفنی با مادرم بودم، متوجه اختلاف من و شوهرم شد و بعد از آن، سر صحبت را باز کرد. من هم سفره دلم را پیش او باز کردم. *به خاطر همین تصمیم به قتل شوهرت گرفت؟ بعد از ...
گریز از خشونت پناه به خانه امن
که کارت ملی ام را بردارم. وقتی برای رفتن به بیمارستان به او گفتند؛ نیاز به همراه دارم هم نیامد. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود، یک روز و یک شب را هم در بیمارستان گذراندم و از آنجا من را به بهزیستی ارجاع دادند و 40 روز در آنجا بودم. بعد به خانه امن معرفی شدم. دو سال به او فرصت دادم، اما حتی در جلسه های مشاوره هم فحاشی می کرد. یک بار در موسسه و در مقابل مددکار ها من را کتک زد که بابت آن هم ...
سبکبال و همیشه در صحنه
ماجرای شهادت شهناز حاجی شاه را چنین نقل می نماید: موقعی که جنگ در خرمشهر شدید شد، همه ما به خانه دایی مان در اهواز رفتیم، اما شهناز تاب نیاورد و گفت که همه دوستانش و مردم در خرمشهر هستند و او باید به کمک آنها برود و تنهائی راه افتاد و به خرمشهر رفت.... شهناز و عده ای دیگر پیش خانم عابدینی قرآن می خواندند. محل کلاس شان هم در خیابان چهل متری بود. شب قبل از شهادت، خانم عابدینی و ...
امام را هیچ زمانی تنها نگذارید
...؛ چون که بچه ارشد خانواده بود خیلی در کارها کمک حال من و پدرش بود. دو پسر و چهار دختر دارم که وی فرزند اول بودند. بچه های آن دوره خیلی خوب بودند. از بچگی در همه مراسمات مذهبی شرکت می کرد، البته بدون اینکه کسی از او بخواهد علاقمند بود این فعالیت ها را انجام دهد. ما چون روستایی بودیم در آن زمان زیاد در جریانات انقلابی نبودیم ولی همایون به واسطه دوستانش در جریانات انقلابی با شور و اشتیاق ...
برای فرار از خانواده به پارتی شبانه رفتم/ تجاوز پسرشیطان صفت به دختر 16ساله
گرفت و دوستانش را که یک پسر و دو دختر بودند، دعوت کرد. بساط مشروب و گل هم بر پا بود. هر آنچه می دیدم، برایم تازگی داشت ولی ته دلم خیلی آشوب بود. احساس دوگانه ای داشتم؛ هم برای خانواده ام دلم تنگ شده بود و هم خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم. احساساتم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است دیگر خانه نروم و از خاطرات خودش برایم گفت و کمی آرام شدم. با خودم گفتم ...
ماجرای عکس لباس باستانی کاران نوجوان در دیدار رهبری
علی و مفقود شدن محمد در عملیات والفجر یک تصمیم گرفت که به جای برادرانش به جبهه برود. سرانجام توانست با اصرار فراوان به قصد اجرای ورزش برای رزمندگان به همراه پدرش و گروهی از ورزشکاران باستانی در جبهه حضور یابد. هر چند رفتن او به جبهه کوتاه مدت بود و به کلاس درس برگشت اما در بهار سال 1363 با اصرارهای فراوان، شناسنامه خود را دست کاری کرد و به جبهه رفت. سعید به همراه شهید عباس دائم الحضور در ...
شهیدی که بدنش در سوریه و دستش در ایران خاکسپاری شد
خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد؟ پرسیدم علی را از کجا میشناسی، پیرزن شروع کرد به گریه کردن و گفت: زمستان دو سال پیش ما بخاری نداشتیم، نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود یک بخاری برای ما خرید و به خانه مان آورد. بعد از شهادت پسرم فهمیدیم او تا چه حد خیر بود. دشمنان به جای حاج قاسم ماشین علی را زدند علی به همراه شهیدان حسن غفاری و محمد حمیدی پنجم ماه مبارک رمضان ساعت 11 صبح با ...
مجتبی آقای خامنه ای را بیشتر از پدرش دوست داشت
بیکاری نداشت. برایش ترازو خریده بودم. لب خیابان می نشست و وزن کشی می کرد. یک بار که مادرش می خواست برای خانه چیزی بخرد، همه پول هایی را که کار کرده بود ریخت وسط و گفت مامان با این پول ها بخر؛ همه ش مال شما. می خواست برود بنایی، اجازه ندادم. دبیرستان درس می خواند، ولی جثه اش ضعیف بود؛ از پس کارگری برنمی آمد. یک روز که بیرون بودم دیدم پسری از قرقره آویزان شده؛ یک طرف قرقره را می کشید اما خودش ...
صحبت های فریبنده فروشنده لباس، زن متاهل را به خیانت واداشت/ آن قدر از من تعریف کرد که فریب خوردم!
.... روزی برای خرید لباس به یک بوتیک لباس فروشی که فروشنده آقا داشت، رفتم. یک لباس انتخاب کردم فروشنده طوری از آن لباس و ظاهر من تعریف می کرد که من احساس کردم دقیقا کلماتی را به کار می برد که من از همسرم انتظار داشتم به من بگوید با این حال علیرغم اینکه آن لباس مورد پسندم نبود آن را خریدم و از آن به بعد هر چند روز یک بار به بهانه خرید لباس به آن بوتیک سر می زدم در واقع خرید لباس بهانه ...
وصیت شهید: نباید اجازه دهیم دشمن پا را از گلیمش درازتر کند
خواهرانش خواسته بود مانند حضرت زینب (س) در هنگام مصیبت ها صبر داشته باشند. در هنگام مشکلات و ناامیدی به خداوند توکل کنید حمید به خانواده اش توصیه کرده است: در هنگام مشکلات و کاستی ها و ناامیدی به خداوند توکل کنید. آرزویش شهادت بود. مادرش، نقل می کند: آخرین باری که به جبهه رفت، هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که دوستانش به دنبال او آمدند تا به جبهه برود. او هم بی درنگ با ...
فکر نمی کردم قاتل دخترم شوم ؛ آنقدر کتکش زدم که ... | همسرم مرد خوبی است؛ آزادش کنید!
: اواخر سال قبل به همراه زن و 4 فرزندم از افغانستان به ایران آمدیم. من از صبح تا شب کار می کردم تا خانواده ام راحت زندگی کنند تا اینکه 2 ماه قبل مریم را پشت موتور پسر جوانی به نام کریم دیدم و آنقدر عصبانی شدم که کارم را رها کردم و به خانه آمدم و او را به شدت کتک زدم. بعد هم کریم را پیدا کردم و گفتم یا به خواستگاری دخترم بیا یا رهایش کن. وی ادامه داد: شب حادثه متوجه شدم که کریم دوباره به ...
روایت پدر شهید بهرامی از لحظه با خبر شدن شهادت فرزندش
الهی روحش را صفا وجلا داده بود. تا با درخشندگی روح الهی و قدسی خود خانه را گسترده تر از دنیا نماید. روحیه بالای مذهبی و عشق به دین و مذهب و پیامبر و امامت و صفای باطنی که در قلب و روح پدر و مادر، موج می زد، در فرزند و میوه دل آن ها محمود تجلی یافت و موجب شد تا این نوجوان پر شور همواره در راه اسلام و صراط مستقیم الهی گام گذارد. شهید بهرامی با اینکه مقطع راهنمایی را با موفقیت ...
قتل زن توسط شوهرش بخاطر پول وام / آدمکش اجیر شده صبح امروز اعدام شد + جزییات
بود 2 روز بعد از گم شدن مریم به من گفت سعید می داند که مریم کجاست اما به او چیزی نگو؟ اما بعد از آن روز بامن تماس گرفتند و گفتند که دختر پیدا شده و من هم تصمیم به شکایت از دامادمان گرفتم. در ادامه کارآگاهان ببا تحقیقات پلیسی و بررسی دوربین های مداربسته و آخرین تماس های دریافتی قربانی جنایت به این نتیجه رسیدند که سعید در قتل زن جوانش دست دارد و به همین دلیل او را بازداشت کردند. ...
پرستو، ساجده، عاطفه؛ ماجرای این سه زن، وحشتناک است
فهرست اخبار زیرنویس1 روایت اول2 روایت دوم3 روایت سوم روزنامه اعتماد در گزارش امروز خود روایتی از زندگی سه زنی که در معرض خشونت خانگی بوده اند را آورده که در ادامه می خوانید ساجده، گیسوهای تاب دار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده. پرستو، مهره پنجم کمرش زیر [... ...
قتل بهار کوچولو بر اثر شکنجه های مادر و دوست پنهانی اش
و دخترش به خانه ام آمدند. من خودم یک بچه دارم و بهار را مانند فرزند خودم می دانستم. اما چند بار دیده بودم بدن او کبود است .مادرش او را به شدت تنبیه می کرد. آخرین بار هم وقتی از محل کار به خانه برگشتم متوجه شدم بهناز دخترش را کتک زده و او ضربه مغزی شده است. بهناز ترسیده بود و می گفت تحمل زندان را ندارد. او از من خواست تا ماجرا را گردن بگیرم. من هم به خاطر بهناز به دروغ گفتم بهار را کتک زده ام .اما ...
خبر خوب| صاحبخانه ای که سبب خیر برای تازه عروس و داماد شد
کادو گرفتند. صاحب خانه خیر اما تا دل این بچه ها را شاد نمی کرد ول کن ماجرا نبود! این دو زوج را ماه عسل به ویلای یکی از دوستانش که صاحب یک کارخانه بود فرستاد. در نهایت هم به لطف خدا داماد مسئول فروش کارخانه دوست صاحب خانه اش شد! این یک داستان واقعی است که شما برایمان روایت کردید. زن می گوید: شبی که خواستم به همسرم بگویم برویم، آن زیر زمین را اجاره کنیم، دلم شکست و حالم بد شد، اما عشق مان را انتخاب ...
روایت رزمندگان از حرم حضرت زینب (س) در جنگ سوریه
(س) یک عکس با لباس نظامی بگیرد. بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشت به عشق حضرت زینب (س) دل را زد به دریا و چند نفری با لباس رفته اند داخل. یکی از دوستانش جمله ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة . یعنی: اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت ! پرسید ...
دنیا بداند با خون فرزندانمان پای آرمان های انقلاب ایستاده ایم
به ویژه حضرت اباعبدالله (ع) داشت. نذری می داد و برای مسجد روستا هم طبل خریده بود. او در هیئت شیفتگان کوثر در زابل شرکت می کرد، به طوری که این هیئت بعد از شهادت علی به صورت خودجوش 40 پنج شنبه برای علی در گلزار شهدای زابل و چند بار هم در منزل خودمان مراسم زیارت عاشورا برگزار کرد. علی حافظ قرآن بود و چندین لوح تقدیر هم دریافت کرده بود. دردانه خانه ام بود. هیچ چیز دنیایی را برای خودش نمی خواست. ...
ماجرای نجات یک خانواده از آتش به دست شهید شیرخانی
حفظ قرآن برود. خاص شد و پر کشید وی افزود: تواضع و فروتنی فوق العاده ای داشت و طوری زندگی می کرد که کسی نمی دانست درجه دار است. لباس هایش را به ندرت برای شست و شو به خانه می آورد. برای همین ما بعد از شهادت فهمیدیم درجه اش چیست. رفتار و برخوردش با مردم جوری بود که کسی متوجه جایگاهش نشوند. با افرادی که مسن بودند رفتار خوبی داشت و هر زمان فرصت می کرد به آن ها سر می زد. بسیار روی ...
شکایت از اورژانس بعد از مرگ شوهر
روز گذشته زن جوانی به دادسرای امور جنایی تهران رفت و از امدادگران اورژانس شکایت کرد. او در تحقیقات گفت: چند روز قبل برای انجام کاری از خانه خارج شدم و ساعتی بعد همسرم تماس گرفت و مدعی شد که حالش خوب نیست. از آنجایی که همسرم سابقه بیماری داشت، از او خواستم با اورژانس تماس بگیرد و خودم هم بلافاصله راهی خانه شدم. او ادامه داد: در میان راه بودم که همسرم تماس گرفت و گفت اورژانس موتوری ...
سه سال است که خانه من بهشت زهرا (س) است + فیلم
می رفت و در جواب این سوال من که تو به اندازه کافی در مقاطع مختلف بودی و چرا الان باید به غسالخانه بروی او گفت مادر حضرت آقا دستور دادند و در حال حاضر جنگ است. مردم به ما نیاز دارند اگر من نروم چه کسی برود؟ مصطفی الحمدلله به میدان رفت و عاقبت به خیر شد. وی بیان کرد: مصطفی روزهای آخر به من می گفت مادر مرا به خانه ببر اما نتوانستم این کار را بکنم ولی الان خانه را پیش مصطفی آورده ام. درست ...
زن جوان، دوست و دخترش را به مهمانی شیطانی در باغ ویلای اجاره ای کشاند
که دیگر تردیدی نداشتم در دام خلافکاری های ترانه افتاده ام اما هنوز معمای حضور هستی برایم حل نشده بود که ترانه به سویم آمد وگفت: یکی از این مهمانان گروه تفریحی عاشقت شده است!با شنیدن این جمله سرو صدا به راه انداختم وبه او گفتم: ترانه این بازی ها را تمام کن!... ولی به خاطر هستی خیلی ناراحت بودم چرا که او مجبور بود صحنه های شرم آوری را تحمل کند که با رقص و موزیک شروع شده بود. به همین خاطر ...
قتل دختر تبریزی به دست پدرش
داشته باشد اما من به شدت مخالفت می کردم، چرا که چه معنی دارد یک دختر جوان و 30 ساله به دور از خانواده اش و به تنهایی زندگی کند. اما مهسا وقتی با مخالفت های من روبرو شد، برای حرص دادن من دست روی نقطه ضعفم گذاشت، غیرت مردانه ام. وی مدام ساعت 11 یا 12 شب آرایش غلیظی می کرد و از خانه بیرون می زد. روز حادثه نیز ساعت 12:30 شب بود و باز مهسا طبق معمول با آرایش غلیظ می خواست از خانه بیرون بزند که ...