شهادت از ناحیه کوله پشتی
سایر منابع:
سایر خبرها
محاکمه 4 پسر به اتهام قتل بازیکن تیم حریف
و فریاد ما بلند شد، دوستان کریم که حدود 20 نفر بودند به سمت من و 3 دوستم حمله کردند و ما هم از ترس جان مان چاقوهای مان را بیرون آوردیم و درگیری بالا گرفت. من چند ضربه از پشت به کریم زدم و چند لحظه بعد هم وقتی روی زمین افتاد، دیدم ضرباتی هم از روبه رو خورده است. قاضی از متهم پرسید: چرا از پشت به قربانی چاقو زدی؟ متهم جواب داد: برای دفاع از جانم. من می خواستم کریم را مجروح کنم ...
شهیدی که روز و ساعت شهادتش را می دانست!
کند و... آن شب وقتی داشت محمد جواد را می خواباند تلفنش زنگ خورد، متوجه شدم خیلی خوشحال است. با اشاره پرسیدم داری می روی؟ گفت: بله. ساکش هم همیشه آماده بود. به محمد جواد هم گفت پسرم بخواب بابا قرار است برود ماموریت. پسرم خواست بیدار بماند تا رفتن حسین آقا، اما او گفت نه من دیروقت می روم. بچه که خوابید آمد و یکی دو ساعت با هم نشستیم. گفت طاهره لطفا وسایلم را بگذار داخل چمدان، کوله اذیتم می ...
شکست هیمنه و منفور شدن صهیونیست ها در دنیا
.... سخنگوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افزود: مردم غزه علیرغم بمباران های صهیونیست ها حامی رزمندگان جبهه مقاومت هستند و ملت ایران حامی مردم مظلوم فلسطین هستند. سردار سرتیپ پاسدار شریف با گرامی داشت یاد و خاطره سرداران شهید زاهدی، حاجی رحیمی و مستشاران نظامی ایران در سوریه که در حمله اشغالگران قدس در بخش کنسولی کشورمان در سوریه به شهادت رسیدند، ادامه داد: راه این شهدای گرانقدر ادامه دارد و سرداران و پاسداران سپاه تا پای جان در راه دفاع از انقلاب اسلامی و ارزش های والای آن گوش به فرمان فرماندهی معظم کل قوا هستند. ...
شهیدی که تمام خانواده اش گرین کارت داشتند!
آمده بود که خلبانش معلوم بود. همان هم ما را زد و همه بچه ها شهید شدند. وقتی توی ماشین زمین خوردیم ایشان روی دستم افتاده بود و با همان الفت، دوستی و رفاقتی که داشتیم شوخی کردم. گفتم خیلی کوچولویی، از روی دستم بلند شو! دیدم که لب هایش تکان می خورد، اما نمی تواند حرف بزند. دستش هم به پهلویش است. چند لحظه ای نگذشت که ایشان شهید شد. عکسی دارم از آخرین لحظه که با چند تا از بچه ها قبل از شهادت شان انداخته ...
قتلگاهی به نام هوتک
روستایی اش در هوتک افتاد و او هم غرق شد. آن طور که عبدالشکور کلمتی، دایی زکریای 9 ساله برای جام جم روایت می کند، شش ماه پیش مسئولان در روستای ریمدان حوضچه ای با لوله کشی آب ساختند اما کف آن بتون نشد و نیمه کاره به حال خودش رها شد تا چند روز پیش که با بارش باران و جمع شدن آب در آن، حادثه آفرید: روز حادثه زکریا با تعدادی از بچه های شش، هفت و 11، 12 ساله برای بازی و تفریح به حوالی این حوضچه ...
برای نابغه فاو
تنها نمی گذاشت و گاهی با آنها به گشت های شبانه شناسایی امکانات و تجهیزات دشمن در مناطق عملیاتی می رفت تا اولویتش، رزمنده بودن باشد. بزرگمرد لشکر 25 کربلا، همان فرماندهی که هرگز ادعای بزرگی نمی کرد اما توسط رزمندگان و فرماندهان اصلی دفاع مقدس، بزرگ دیده می شد، بر مدار عشق حرکت می کرد و هرگز عقب تر از نیروهای عملیاتی اش قرار نگرفت و پیشاپیش همه، سپر بلای رزمندگانش می شد. این ...
تولید چند فیلم سینمایی درباره رژیم صهیونیستی در دستور کار قرار دارد
محمدمهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس ، با بیان اینکه جریان فرهنگی و هنری کشورمان نسبت به جنایات رژیم صهیونیستی ساکت نمانده و اتفاقات مهمی در زمینه تولید آثار هنری رقم خورده است، به رویداد فیلمنامه نویسی کودکان غزه پرداخت و بیان اینکه حتما در سال جاری تولیدات خوبی در زمینه جنایات رژیم صهیونیستی شاهد خواهیم بود، اظهار داشت: امسال تولید چند فیلم ...
یادواره بانوی شهید حله برگزار شد
بانوان خدمت می کرد. شهید قاسمی هم مسائل و نیازهای خانواده را تدبیر می کرد و هم فعالیت های قرآنی خود را به خوبی دنبال می کرد. معمولا ایجاد این هماهنگی کار آسانی نیست و هر کسی موفق به آن نمی شود. همسر شهید قاسمی با بیان اینکه شهادت امتیاز و ثمره تلاش او بود، گفت: ما سیر و سلوکش را می دیدیم. در ده سال قبل از شهادت، دعای عهد و زیارت عاشورایش صبح ها، ترک نمی شد. چند سال اخیر روزی 3 یا 4 جزء ...
کارمند بانک برای قتل همسرش آدمکش اجیر کرد
همسرم قرار داده بودم و حتی یک وام 200 میلیونی برای مهناز گرفتم اما او اقساطش را پرداخت نکرد و من مجبورم شدم اقساط وام را پرداخت کنم. مهناز حتی حاضر نمی شد اموالی که به نامش زده بودم را به من برگرداند. او ادامه داد: همین موارد باعث شد که اختلافات ما روز به روز بیشتر شود و با اینکه یکبار از هم جدا شده بودیم به خاطر بچه هایم دوباره ازدواج کردیم ولی دیگر نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم و از ...
مادرشوهرم گفت طلاق بگیر و خودت را نجات بده
2 سال قبل ازدواج کردم. چنان عشق سیاوش کورم کرده بود که هرچه دیگران می گفتند برایم معنایی نداشت و فقط او را می دیدم؛ اما بعد دیدم دیگران راست می گویند و من اشتباه بزرگی کرده ام. *چرا پشیمان هستی؟ به خاطر اتفاقی که افتاد پشیمانم. بعد از اینکه هیجان عشق گذشت، متوجه شدم سیاوش مرد زندگی نیست. *زنی که برای طلاق همراهت آمده مادرشوهرت است؟ مادرشوهرم خیلی زن خوبی است. او ...
رازگشایی از همسرکشی در ولنتاین
گرفت و خواست به مقابل خانه شان بروم و جویای حال همسرش شوم.می گفت چند بار با همسرش تماس گرفته اما او جواب نداده است. مرد همسایه خواست در را هل دهم تا باز شود. این کار را کردم و بعد از ورود به خانه با جسد او روی تختخواب روبه رو شدم. وسایل خانه هم به هم ریخته بود. ماموران درگام بعدی از شوهر مقتول که کارمند بانک بود تحقیق کردند که او گفته های زن همسایه را تایید کرد و گفت که النگوها، انگشتر و ...
خوش به سعادتت مهدی جان
اتاق شروع به خواندن نماز شب کرد. بعد از اتمام نماز شب خوابید. از او پرسیدم آقا مهدی به من هم بگو چی شده؟ گفت فردا قرار است به جبهه اعزام شوم. گفتم تو می خواهی بروی و من را با یک بچه کوچک در شهر غریب تنها بگذاری؟ صبح که بیدار شدم دیدم آقا مهدی رفته است. در همین اعزام به شهادت رسید؟ بله، صبح وقتی که متوجه شدیم به جبهه رفته است، مادر آقا مهدی ساکش را که از سفر مشهد برگشته بود به ...
دستمزد عجیب یک کارمند به دو آدمکش برای قتل همسرش
روزنامه ایران به نقل از زن همسایه نوشت: آنها اغلب اوقات با هم دعوا و درگیری داشتند. ساعت 11 صبح بود. شوهر مهناز که کارمند بانک است با من تماس گرفت و گفت بچه هایش مدرسه هستند و هر چه به تلفن همسرش زنگ می زند، پاسخ نمی دهد. به همین دلیل نگران همسرش شده بود و از [...]
نفربر داعشی از روی پیکر جواد رد شد؟!
. نمی دانم چه می شود که سر قرار نمی آیند. همانجا جنازه ها را خاک می کنند تا سر فرصت بتوانند تبادل کنند. بچه های قرارگاه هم سر فرصت عملیات می کنند و آنجا را طی 6-5 روز آزاد می کنند. یک اسیر می گیرند و اول ازش می پرسند جنازه ایرانی ها را چه کار کردید. اسیر هم جایی را که آنها را دفن کرده بودند، نشان می دهد. بدن ها کامل بود؛ اما چه کاملی؟ جواد تیر خورده و دیگر نتوانسته بود به عقب برگردد. تپه طوری ...
آخرین صبح
آدمی که در خواب این کارها را می کند، بدون هیچ احساسی. گاهی از خودم بدم می آید. گاهی هم پیش می آید که بخواهم با خانوادۀ میتی، نه از سر دل سوزی، از سر اینکه بخواهم کمی آدم باشم، دل سوزی کنم. آن روز که رفتم، اتاق شمارۀ سیصد بیمارستان و خواستم، میتی را بیرون ببرم، کمی معطل بچه ای شدم که چسبیده بود به پدر شهیدش و ول نمی کرد و کفرم را درآورد. در همین حال و هوا بود که شنیدم مجروح تخت شمارۀ سه، به مادرش ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 92
صدای رگبار قطع شد و کماندو از میان دود و غبار به طرفی رفت. هنوز پسرک دیده نمی شد. سرتیپ اسعد جانی از بلندی سرازیر شد و بی اعتنا طرف موضع رفت، آن چند کماندو هم با عجله و هول خودشان را جمع و جور کردند و رفتند. من هم بلند شدم و محل وقوع جنایت فجیع را ترک کردم. در راه مکثی کردم و به عقب برگشتم تا پسرک را ببینم. جز یک لاشه خون آلود و متلاشی دیده نمی شد. آفتاب غروب کرده و آسمان سرخ سرخ بود. پسرک در خون ...
شاه، شش سال پس از کودتا: مصدق منابع درآمد ما را خشکاند
رفتم که ناگهان احساس کردم چیزی به گونه ام خورد. در همان وقت هم صدایی شنیدم. سرم را بلند کردم و در دومتری خود در صف روزنامه نگاران جوانی را دیدم که اسلحه اش را به طرف من گرفته بود. فورا تصمیم گرفتم خودم را روی این شخص بیندازم اما در همین حین او فرصت پیدا می کرد که درست به طرفم تیراندازی کند. به نظرم رسید روی زمین دراز بکشم یا سعی کنم از دسترس او دور شوم، ولی در هر حال من هدف خوبی برای او می شدم ...
تک درختی سرو
برای دوست صمیمی اش تعریف می کرد. من آنجا فهمیدم که دخترخاله اش را دوست دارد. قبل از خبر شهادت یک روز در خواب دیدم روبه روی منزل ما یک خانه ای زیبا قرار دارد و یک تخت درخت سرو در آنجا کاشته شده بود. ناگهان بادی شروع به وزیدن کرد و درخت به زمین افتاد؛ ولی دوباره از همان ها درختی دیگر رویید. من بعد از اینکه از خواب بیدار شدم به دلم برات شد که پسرم شهید خواهد شد. چند روز بعد خبر شهادت قربانعلی را برایم آوردن من به شهادت پسرم افتخار می کنم و از شهادت ایشان بسیار خوشحال هستم. انتهای خبر/ ...
همرزم شهید: سردار زاهدی فرماندهی مقتدر و حماسه ساز بود
سردار علی زاهدی، متوجه لو رفتن عملیات شدیم و بچه ها تیپ را به عقب کشاندیم که اگر درایت و مدیریت این فرمانده شهید نبود، آمار شهدای بالا بود. شهادت حق شهید سردار محمدرضا زاهدی بود این فرمانده گردان تیپ 44 قمر بنی هاشم(ع) در دوران دفاع مقدس گفت: شهادت حق سردار رشید اسلام محمدرضا(علی) زاهدی و سرداران مانند قاسم سلیمانی و سایر همرزمانش بود. به گفته وی، شهید زاهدی از ...
موسوی: گفتند تو را نمی خواهیم/ ذهن فونتانا را خراب کردند
دارند تا انگیزه بگیرند. همچنین با توجه به اینکه آخر هفته بود و تیم اصلی نیز در حال اعزام بود، به نمایندگی از بچه ها در خواست کردم که در صورت امکان چند روزی تمرینات تعطیل شود تا بچه ها نزد خانواده های خود بروند که با این موضوع مخالفت شد و گفتند اردو تا سهمیه المپیک تایلند ادامه خواهد داشت. دلاوری با ناراحتی گروه تیم ملی را ترک کرد وی تصریح کرد: در نهایت بچه های تهران مثل همیشه ...
جنایت شبانه در مدرسه
. من چند سالی است به دام اعتیاد افتاده ام . به اصرار همسرم نزدیک به 15 بار مواد را ترک کردم اما دوباره به سمت مواد کشیده شدم. همسرم از این ماجرا ناراحت بود و می خواست از من جدا شود. به همین خاطر مدام با هم درگیر بودیم . وی ادامه داد: به تازگی مواد را ترک کرده بودم اما دوباره به سمت مواد رفتم و وقتی همسرم متوجه ماجرا شد قهر کرد و گفت قصد دارد از من جدا شود. اما من همسرم را دوست داشتم و ...
سرنوشت دختربچه ناپدید شده، درهاله ای از ابهام
پدرم رفتم تا نازگل کنار پدربزرگ و مادربزرگش باشد و با بچه های خواهرم بازی کند. وی در شرح ماجرای گم شدن نازگل هم گفت: همه چیز به خوبی در حال سپری شدن بود. صبح روز جمعه نازگل از خواب بیدار شد و برای بازی به حیاط خانه رفت. او به تنهایی در حال بازی بود. قبل از آن پدرم همراه پسرخاله ام برای انجام کاری از خانه بیرون رفتند. آن زمان نازگل هنوز در حیاط بود، اما مدت زیادی از رفتن آن ها نگذشته بود که متوجه ...
درباره رشید محمد حسینی معلم فداکار خوزستانی و 32سال آموزگاری در مناطق عشایری/ خدمت در خط مقدم
...، وقفه ای یک ساله بین کلاس رفتن افتاد، با این حال خدا کمک کرد و مهر 1376 کارم را در مدرسه ایثار روستای کول خداداد آغاز کردم. روستای کول خداداد یک روستای کوهستانی است و چون تعداد دانش آموزانش بسیار کم بود، یک مدرسه چند پایه در روستا وجود داشت. روستا مثل خیلی از روستاهای دیگر عشایری امکاناتی نداشت و من کارم را در این روستا و با آن وضعیت با بچه هایی از کلاس اول تا پنجم ابتدایی آغاز کردم. این ...
روایت عملیات خیبر و فرود اشتباهی بین نیروهای دشمن
دشمن بیدار شده بود و بازگشت مجدد ما به منطقه خطرساز بود؛ هم برای خودمان، هم برای کل عملیات. من به قرارگاه مرکزی رفتم و گزارش سردرآوردن از وسط عراقی ها را به محسن رضایی، غلامعلی رشید و رحیم صفوی دادم و فرماندهان قرارگاه هم گفتند با قایق هایی که دارید نیروهایتان را حرکت دهید. جلد اول به اروند رسیدیم با 327 و جلد دوم هم با 336 صفحه چاپ شده است. هر دوجلد نیز 80 هزار تومان قیمت دارند. مراسم رونمایی از این کتاب روز سه شنبه 15 اسفند 1402 در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگزار شد. کد خبر 6070496 صادق وفایی ...
آنقدر صورت بنده خدا را روی آسفالت کشیده بودند که می شد استخوان گونه ها و دماغش را دید
رضایت خودش مهم هست. تازه وارد که در همون چند دقیقه گپ و گفت با مصطفی متوجه شغل و حرفه ی بچه ها و علت بازداشت همه شده بود، با خیالی راحت شروع کرد به نقل ماوقع: دیشب که پیک رستوران رسید جلوی خونه،مشغول رنگ کردن درِ انباری خونه بودم که با اسپری رنگ رفتم ظرف غذا را ازش بگیرم،هم زمان چند تا جوان که لباس های یک شکل به تن داشتند وارد کوچه شدند،با رفتن پیک رستوران خواستم برگردم داخل ...
ادعای پدر یکی از سرنشینان سانچی: فرزندان ما زنده و در ایران زندانی اند!
دنبال بچه های مان هستیم، نتیجه پیگیری های خود را چنین تشریح کرد: دادگاه ویژه پس از مدتی، دادگاه ویژه خانواده ها را جمع کرد و از ما خواست یک اداره را به عنوان حَکَم انتخاب کنیم. قرار شد نتایج بررسی و تحقیق آن سازمان امنیتی مورد پذیرش همه ما قرار بگیرد و این حَکَم نتیجه نهایی را اعلام کند. عبدالهی گفت: همان جا من بلند شدم و اعلام کردم اداره اطلاعات را به عنوان حکم قبول داریم. بنابراین ...
باتلاقی که یک خانواده را پشت سر هم بلعید
به گزارش جهان نیوز به نقل از همشهری آنلاین، صبح روز سه شنبه 7 فروردین امسال بود که زن 45ساله ای به نام فاطمه دست بچه ها و نوه های خردسالش را گرفت تا آنها را برای تفریح به اطراف روستا ببرد. اعضای این خانواده در روستای کلستان در اطراف شیراز زندگی می کردند و هوای بهاری و تعطیلات نوروز، شور و حال خاصی به روستایشان داده بود. آن روز زن میانسال به همراه اسما 12 ساله، حسنا 9 ساله ...
حبیب احمدزاده: امروز سالگرد رفتنت است؛ رفیقم کیومرث
ولی دیگر چاره ای نبود و من از این چاره ای نبود خوشحال، همگی با چند همسایه جامانده دیگر در حال سوار شدن به پیکاب ابی از قبل گل مالی شده بودند تا با این استتار ساده حداقل در راه توسط نیروهای پیاده دشمن دیده نشوند ... مادرم قبل از سوار شدن به پشت وانت نگاهی به خانه مان کرده و سپس به من و گریه کرد. از نگاهش می دانستم که یعنی تو هم بیا ! قدمی عقب رفتم که یعنی من نمیایم و میمانم، پدرم در وانت ...
سیدجلال الدین آشتیانی؛ ملاصدرای مشهدی
خندیدند ... مرد بلند چشم آبی که در ردیف جلوتر از من ردیف H صندلی B نشست یک پلاستیک با چند کتاب عربی و فرانسه و یک کتاب فارسی داشت از سیدجلال الدین آشتیانی به نام شرح بر زاد المسافر صدرالمتالهین درباره معاد جسمانی، انتشارات امیرکبیر. این چیزها را وقتی فهمیدم که مرد بلندبالای چشم آبی باربندها را که دید پر است غرغر کرد؛ کیف سنگین را روی صندلی اش گذاشت، من بلند شدم که کمک کنم کیف خودم را روی ناگرا ...