سایر منابع:
سایر خبرها
سرنوشت تلخ دختر 16 ساله در خانه مجردی
...> ما خانواده آبرومندی هستیم. شوهرم 25 سال در یک کارخانه ریسندگی کار کرد و پول حلال آورد. نمی دانم این بچه چرا این کار را با ما کرد. گلایه های دختر 16 ساله بعد از حرف های این مادر، از آنجایی که دختر نوجوان به خاطر حضور مادرش نگرانی در چهره اش موج می زد، از مادر خواسته شد دخترش را تنها بگذارد. نگین نفس راحتی کشید و با صدای لرزان گفت: وقتی که کلاس ششم بودم، در مدرسه با ...
سرگذشت تلخ برکۀ مرموز کراز !
ماجرا از سال ها پیش شروع شد، درست زمانی که چند نوجوان قصد شنا کردن در برکه را کردند. با اینکه عمق برکه در جاهای عمیق نهایتاً به یک متر و نیم می رسید، اما در یک نیمروز تابستان، یکی از شناگران نوجوان را به کام خود کشید.
باقری: من پسر بَد استقلال نیستم؛ پشیمانم و می خواهم جبران کنم
سیبل قرار دهند. یک بار از استقلال به پرسپولیس رفتم و برگشتم. علیرضا بیرانوند مگر با استقلال مذاکره نکرد و در آستانه امضای قراداد بود. مگر محمدحسین کنعانی زادگان برای استقلال بازی نکرد و بعد به پرسپولیس برگشت؟ برای اینها هیچ اتفاقی رخ نداد، اما من که از آنها خیلی بی تجربه تر هستم را نابود کردند. من این حرف ها را زدم و مطمن هستم وقتی هواداران استقلال بخوانند متوجه می شوند که واقعیت را درباره عرفان ...
شاهدی برای نخستین اشک ها و لبخندها
به گزارش ایرنا ، صبح اولین روزی کاری ام در بیمارستان گلباف (125 کیلومتری جنوب شرقی کرمان) بود که بعد از گذراندن دوره های مختلف در بیمارستان های شهر و شهرستان های کرمان، در اولین روز کاری در بیمارستان گلباف حدود 15 بیمار یا بانوی باردار را در نوبت صبح ویزیت و عصر برای استراحت به پاویون رفتم و در نخستین شب کشیک این بیمارستان تولد دختری به نام زهرا را تجربه کردم. ساعت از 2 بامداد گذشته ...
بیوگرافی کامل “مهدی باقربیگی”
... مهدی باقربیگی متاهل بوده و صاحب یک پسر 5 ساله بنام آرش است پسرم آرش متولد فروردین هم هست دوست دارم پسرم هم مانند کودکی خودم بسیاری از سنت های ایرانی را تجربه کند؛ به همین دلیل تمام تلاشم را می کنم این سنت ها را در خانواده حفظ کنم عضویت در شورای شهرِ اصفهان او در سال 1392 با شرکت در انتخاباتِ شورای شهر اصفهان توانست رایِ اول در شورای شهر این شهر را به خود اختصاص دهد و ...
9 سال مشق عشق، در دل کوهستان
تدریس را در شهر اندیمشک شروع کند. وقتی متوجه شدید که باید به خوزستان بروید ناراحت نشدید؟ راستش خیلی دوست داشتم کارم را از شهر مشهد مقدس شروع کنم ولی وقتی اعلام کردند باید به خوزستان بروم با خودم گفتم اشکال نداره همه ما مدیون خوزستان هستیم. در طول هشت سال دفاع مقدس جوانان خیلی زیادی از این استان برای امنیت این کشور شهید شده اند. بنابراین بدون ناراحتی به استان خوزستان رفتم. در شهر دزفول ساکن بودم و در ...
بنیامین فرجی اهل کجاست
. او تاکنون بارها و بارها طعم شیرین قهرمانی در رویدادهای مختلف را چشیده است و البته این باعث نشده ذره ای از انگیزه اش کم شود. کسب شش عنوان قهرمانی در مسابقات زیر 11 سال ایران، دو قهرمانی در مسابقات زیر 13 سال، دو مقام نایب قهرمانی در بزرگسالان استان تهران، کسب مدال برنز در مسابقات نوجوانان آسیا در لائوس، کسب رتبه ششم در دسته دوم بزرگسالان کشور و قهرمانی جوانان زیر 19 سال ایران، بخشی از ...
خارج از حوزه تمدنی ایران نمی توانم زندگی کنم
نکردم و ما را اخراج کردند. هرجا برای ثبت نام می رفتم، رشته ادبی نداشت. به دبیرستان فردوسی رفتم و به من گفتند ما رشته ریاضی داریم. من هم گفتم باشد اشکالی ندارد من که نمی خواهم درس بخوانم، در همان ریاضی اسمم را بنویسید. و بعد وارد چهارم ریاضی شدم. اینجا معلم ادبی مان شمس آل احمد بود و آقای شهرستانی. اینجا هم کتابخانه درست کردیم. کتابخانه ای بود که رفت آمد پسر ها در آن زیاد بود. چون کتابخانه در اتاقی بود ...
مقاومت اسلامی، رمز پیروزی از دفاع مقدس تا وعده صادق
یک لحظه قطع نمی شد. مرا با آمبولانس به بیمارستان رساندند و پس از چندین عمل قسمتی از استخوان لگن و نازک نی ساق پایم را به استخوان ران پیوند زدند و بعد از سیزده ماه توانستم راه بروم. حمید باقری در بهمن سال 1366 دوباره به لبنان می رود. اما عفونت پا باعث می شود بعد از 45 روز به ایران برگردد و پس از آن با خانواده به لبنان می رود. او حالا اینجاست؛ با کوله باری از تجربه و دانش نظامی و از اهمیت ...
دکتر اشتراس – نوشتهٔ یوزف اشکورتسکی
التهاب گوش میانی شدم، دوبار شاید به عنوان جایزه، چون بچه خیلی خوبی بودم حتی با این که زمستان بود کنار پنجره اتاقم درازمی کشیدم چون دستور دکتر اشتراس بود و من خودم می دانستم که می میرم صبح تا شب خدا خدا می کردم که نمیرم. شاید هم در خلال لحظاتی که به حال هذیان نبودم و رؤیا و واقعیت در ذهنم به هم می آمیخت دعا می خواندم. با خدا عهد می کردم که اگر نمیرم تا وقتی زنده ام روزی پنج بار دعای سلام بر مریم رازیر ...
روایت عموی تتلو از برادرزاده اش
پیوند فامیلی نمی گویم. همین الآن اگر در جمع ما باشد شما از برخورد با امیرحسین لذت می برید. من نمی دانم در چه محیطی قرار می گیرند که خود را فراموش می کنند و یک چیز هایی را عنوان می کنند. واقعا امیرحسین در جمع های خانوادگی یک احساس خجالتی دارد. من به شکل وحشتناکی از این موضوع رنج می برم که او چطور از این شخصیت به شخصیتی پرخاشگر برمی گردد. پس برای خودتان هم سوال است! واقعا سوال ...
در شب مهرداد اسکویی چه گذشت؟
به خودش باز می گردد. امیدوارم راهش ادامه داشته باشد. در بخشی دیگر سیف الله صمدیان به تفاوت و اشتراک فیلم های داستانی و مستند پرداخت و یادآور شد: آقای نصرت کریمی عزیز خاطره ای از مسائل اقتصادی خانواده اش می گفت، آن هم در جهانی که حکومت پول برقرار است. بدون تعارف و در هر میلی مترش حکومت پول داد می زند. وقتی آقای کریمی این حرف را زد، من فهمیدم که مهرداد چقدر خوشبخت بوده است که در دامن ...
جواب کامل آمیرزا اپدیت جدید 1403
. تاس، مات، ستم، ماست، تماس 32. توپ، سوپ، پتو، سوت، پوست 33. آهن، نگاه، گناه، آهنگ/گره،ریه،گیره،گریه 34. رود، دور، گود، گرد، گور، گردو/اسم،سال،سلام،سالم 35. آتش، شتر، ترش، رشت، تار، ارتش، تراش 36. سال، سیل، گیلاس/تیر،گاری،گیتار 37. شاه، شنا، شانه، شاهین 38. وان، نفس، فانوس 39. زین، بیل، لیز، زنبیل/گدا،لگد،گلو،گودال 40. دست، دشت، تشک، شکست، دستکش ...
خبرورزشی گردی| آخرین حرف های ناصر حجازی: به بنگلادش رفتم تا خانواده ام گرسنه نمانند/ به من گفتند سرمربی ...
13 سال قبل در چنین روزهایی بود که حال ناصر حجازی عزیز متاسفانه هر روز بدتر می شد و در روزهای پایانی اردیبهشت سال 1390 هم که دیگر به کما رفت و... ناصرخان نوزدهم اردیبهشت سال 90 در آخرین روزهایی که می توانست صحبت کند پیش از ترک بیمارستان حرف هایی تلخ و تکان دهنده به خبرورزشی زد که چکیده آن ها را با هم مرور می کنیم: ...
راز جنایت در اسکلت داخل باغچه
ظهر یک روز خنک پاییزی سال 1397 بعد از این که به پرونده ها رسیدگی کردم، راهی خانه شدم. آن روز کشیک قتل بودم و تلفن زنگ نخورده بود. ساعت 4 عصر که در حال استراحت بودم، تلفن زنگ خورد. آن سوی تلفن مامور یکی از کلانتری ها بود. آقای بازپرس، اهالی خانه ای بعد از کندن حیاط با اسکلت یک انسان روبه رو شدند که در عمق دو متری زمین دفن شده بود.دستور دادم تحقیقات اولیه انجام شود تا خودم به آنجا بروم. آدرس را ...
چهار در یک؛ جهاد خانم معلم برای نوسازی مدرسه
یاد می آورد می گوید: وضعیت جاده ای روستای امیرغایب ماشین رو نبود، به سختی خودم را به روستا می رساندم. گاهی وقت ها ساعت ها در راه می ماندم و مجبور می شدم با تراکتور یا کامیون اهالی روستا به مدرسه بروم. در روستا ما خانم معلم ها و دانش آموزان یک خانواده بودیم. دانش آموزان در تمیز کردن مدرسه خیلی کمکم می کردند. هر هفته یک بار با کمک همدیگر مدرسه را می شستیم.خلاصه اینکه بهترین خاطرات خوشم در آنجا بود ...
گفتند شما بخورید و بخوابید، لیست شانا رأی می آورد
تصور کردید الان وقت آن است که وارد انتخابات مجلس شوید؟ بنده از 6 سالگی با افراد بسیار بزرگی رفت و آمد داشتیم و آنها مهمان ما بودند، در حقیقت همیشه دوستانم از خودم بزرگتر بودند، برای مثال وقتی دانش آموز بودم، دوستانم معلم یا دانشجو بودند. به دلیل اینکه در خانواده سیاسی و مخالف حکومت بودم، میزبان بسیاری از افراد بزرگ بودیم. با توجه به شناختی که از نمایندگان فعلی مجلس، دولت ...