سایر منابع:
سایر خبرها
شریک زندگی شما دانلود شدنی نیست
همسریابی شدم ولی هنوز نتونستم گزینه مورد نظرم رو پیدا کنم! - چی؟! یعنی الان شما داری داخل سایت، دنبال همسر آینده خودت می گردی؟! امیر آقای عزیز، داره کاملاً برخلاف گذشته ها ازدواج می کنه. راست گفتن که بعضی ها از این طرف بام سقوط می کنن بعضی ها هم از اون طرف بام با کله می خورن زمین! در قدیم، دختر و پسر چشم بسته باید ازدواج می کردند و رضایت والدین برای این ازدواج ...
مجسمه غول پیکر شیر رکورد زد
گزارش کامل از گزیده خ برهای امروز تابناک با تو را با کلیک بر تیتر و یا عکس آن بخوانید. مجسمه غول پیکر شیر رکورد زد موتورسواری اعجاب انگیز این پسر چهار ساله! با این کاردستی ها ساده به دنیای گیاهان قدم بگذارید طرز تهیه سس پستوی ریحان انواع مدل موی کوتاه جذاب برای دختران فراموش کردن ...
چشم های حاج همّت
و دیوار اتاقم رو پر از عکسهای شهید همت کردم. تمام خانه پراز یادگاریهاش شده بود. کتاب خاطراتش رو تو یک روز خوندم. بعضی از خاطرات ،خنده دار و با نمک بود، ولی من فقط و فقط گریه می کردم. گویی صد سال بود می شناختمش و حالا یه دفعه از من دزدیده بودنش. خیلی حس بدی بود. حس می کردم از اون دورم.انگار بین ما یه دنیا فاصله است. اولین باری که بعد از شلمچه خواستم از خانه بیرون برم یکی از مانتوهایی که ...
بازار داغ مناظره در شبکه های مجازی
. * دقیقا همه ی امضا کنندگان انتقال پول به اون بانک های مالزی و تاجیکستان و چی و چی الان تو ستاد رئیسی ان و این می گه دولت قبلو بی خیال * سوتی قالیباف: باید یک میلیون شغل در ماه ایجاد کنیم وعده جدیدش شد ایجاد 48میلیون شغل! * قالیباف: یک میلیون شغل در ماه! می شه سالی 12 میلیون شغل. امواتمون هم باید از قبرستون در بیاریم شغلا رو پر کنن. * بسم الله ...
بسم الله الرحمن الرحیم. جهانگیری و توی دروازه
شبکه ی چهار سیما رو، مستندهای طبیعت و هوش فرازمینی. * دقیقا همه ی امضا کنندگان انتقال پول به اون بانک های مالزی و تاجیکستان و چی و چی الان تو ستاد رئیسی ان و این می گه دولت قبلو بی خیال * سوتی قالیباف: باید یک میلیون شغل در ماه ایجاد کنیم وعده جدیدش شد ایجاد 48میلیون شغل! * قالیباف: یک میلیون شغل در ماه! می شه سالی 12 میلیون شغل. امواتمون هم باید از قبرستون ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (395)
. 19. از اولش هم اشتباه کردیم اومدیم دانشگاه. باید میرفتیم رفتگر میشدیم. 20. میرسلیم یه جوری با دقت نگاه میکنه که انگار دارن جواب سوالشو می دن. منم گرفتم 21. تو ماشین همه کاندیداها آهنگ ابی رو گذاشتن که: آخرین ضربه رو محکم تر بزن. 22. چنتا از کاشیای حموم رو باید از جنس لیف و کیسه بسازن که کمرتو بچسبونی بهش و مث خرس خودتو بشوری. 23 ...
از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید؟
رزمنده جوان و جمع و جور را دوباره تو شهر ببینم اما با گذشت یک هفته از اعزام، فهمیدم که آقا مهدی کار خودش را کرده و تمام! به شفاعت شهدا امیدوار نباشید/ از شما بازخواست خواهیم کرد که با خون ما چه کردید بعد از تمام شدن دوره مهدی برگشت، هنوز عرق آموزش خشک نشده بود که نوای بِرم، بِرم شروع شد ولی به هر ضرب و زوری بود، رضایت داد تا دندان رو جگر بگذاره و بعد امتحانات خرداد ماه، با هم ...
جوجو مویز ، فهیمه رحیمیِ خارجی هاست؟!
کردید؟ قلعه نماد خوبی برای ثروت در زندگی های گذشته است. ضمن اینکه در رمان من پیش از تو می خواستم اختلاف طبقاتی بین لوسیا و ویل ترینر را نشان بدهم. کلا کتاب های شما پر از این روابط عاشقانه غم انگیز است. چرا سراغ این موضوعات احساسی می روید؟ دلیل خاصی ندارد. من خودم آنقدرها در زندگی واقعی ام احساساتی نیستم. اما واقعا اعتقاد دارم عشق می تواند کاری کند که ما دست به ...
طنز؛ من درختم تو باهار!
.... میرسلیم گفت حالا من چیکار کنم؟ گفتن هیچی. رزومه نداری از زیر در بدی تو؟ میرسلیم یک برگه امتحانی دستش بود از زیر در فرستاد تو. حبه انگور شروع کرد به خوندن. بعد هی قیافه اش یه جوری تر شد. برگه را داد دست شنگول و گفت ما به کاپی نیاز نداریم. شما کاپی می کنی. اینا که نوشتی همه کاپی هستن. میرسلیم سرش را خاراند. شنگول گفت: عمو میرسلیم این رزومه شما است یا دکتر مصدق؟ شما در آزادی بیان در ...
یادی از استاد
؟نگهش میداری یا...؟گفت میدم به پدرم آخه بابام جنگلبانه.بهش گفتم پس مادرت چی؟اوکه از شنیدن نام مادرش منقلب شده بود با بغضی در گلو آروم گفت این بچه آهو هم مادر داره پس مادر اون چی؟با این حرفش سرمو از رو برگه برداشتم و تو چشماش نگاه کردم صافی روحش حالمو دگرگون کرد یه فکری به ذهنم رسید همونجا از بچه ها خواستم دستاشونو ببرن بالا تا برای مادر اکبر دعا کنیم گفتم خدایا به حق ضامن آهو امام رضا به مادر اکبر ...
داستان کوتاه من ؛ نویسنده :محمد فینی زاده(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام )
.... گفت: -پدرسگ عین خر می مونه. حرف تو کله اش نمیره. از دیروز بهش گفتن لاستیک این فرقون لامصبو باد بزن. اول صبحی چهارتا آجرو باهم انداخته رو پام. می دانستم سلمان اگر فردا یا حتی دیروز برایش این اتفاق می افتاد، تا شبش می خندید. گفتم: -تو امروز کار کن نیستی. بگو ببینم چته. -دیشب یکی از گوساله هام مرد. میگم گرفتارم شما هم میگی پاشو بیا. کام سنگینی ...
داستان کوتاه زنگ تفریح ؛نویسنده :لیلی زمان احمدی(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام )
پشتم قایم کنم. خودمان را جمع و جور کردیم و هر دو از جا بلند شدیم و کنار یکدیگر ایستادیم ..پرده را کنار زد و مصمم و جستجوگرانه در یک قدمی مان ایستاد.با همان نگاه از بالای همیشگی اش.صدای دو رگه اش توی ذهن و گوشم پیچید.بدون اینکه چیزی گفته باشد. دست هایم شل شد آینه ی کوچک از دست هایم افتاد . صدای شکستنش هر دو تایمان را لرزاند. Share on Facebook Share Share on Twitter Tweet Share on Google Plus Share Share on Pinterest Share Share on LinkedIn Share Share on Digg Share ...
داستان کوتاه صبحِ فردا
.... دختر به سمت برادرش می دود: "داداش علی ؟" علی بر روی نردبان است و چراغ های رنگی را به ریسه وصل می کند: "وروجک، برو کنار، تو دست و پا نباش" دختر بالا و پایین می پرد: "داداش زود باش ، الاناست که بیاد، مهمون داریم" _"قدمش سر چشم آبجی کوچولو، همه چی آماده اس ، حالا برو اون گوشه وایستا" از نردبان پایین می آید و رو به دوستانش می کند: "بجنبین ...
دیسلایک: نورافکن در حصر خانگی!
پدیده در جام جهانی جوانان از دست برود. تصمیمی متناقض با همه شعارهایی ملی گرایانه ای که در این سال ها از منصوریان شنیده ایم. تصمیمی که هم تیم ملی جوانان را تضعیف می کند و هم برای نورافکن ناامیدکننده خواهد بود. یک تصمیم میهن سیتزانه از سرمربی جوان استقلال تهران. بعد از آسیب دیدگی وریا غفوری در اردوی تیم ملی، خیلی ها تصور می کردند یک مربی در شرایط منطقی باید به این اتفاق واکنش منفی نشان بدهد ...
سه باز ازدواج در جهنم داعش!
. تعطیلات شروع عجیبی داشت. آن ها به جای اینکه به یک مجتمع تفریحی و یا هتل سفر کنند، به شهر غازی عینتاب در جنوب ترکیه و در نزدیکی مرز سوریه سفر کردند. تصویری از پاسپورت احمد که نشان می دهد متولد افغانستان است مردی که فقط به زبان ترکی حرف می زد، آن ها را به خانه ای مملو از مرد و زن و کودک منتقل کرد. اسلام می گوید: زنان و کودکان همگی در یک اتاق بودند و مردان در اتاقی دیگر ...
چکش خود را با یک دستکش مخملی طاق بزن
پیشخوان رفت و پرسید: ببخشید، شما برای درمان سکسکه چیزی دارید؟ صاحب مغازه بدون هیچ پرسشی، زیر پیشخوان رفت، یک بطری نوشیدنی بالا آورد و آن را جلوی صورت آن مرد محکم به زمین کوبید. مرد شگفت زده پرسید: هی، چکار می کنی؟ صاحب مغازه لبخندی زد و گفت: ترسیدید؟ حالا دیگر سکسکه نمی کنید . مرد پاسخ داد: من که سکسکه نمی کردم، برای همسرم که در ماشین سکسکه می کند، چیزی می خواستم! آیا شما هم قبل از اطلاع ...
سقوط آزاد؛ فاجعه ی تشکر از سعودی ها
بیشتر از این همه چی برباد نرود. یک جمله چندکلمه ای با تکان و دلهره آنگونه تبر زد بر احساساتِ مردم که تازه متوجه آنچه که اتفاق افتاده بود شدند. 465نفر در منا در زیر دست و پا له شدند. آنقدر گریه های المیرا شریفی تاثیرگذار بود که داوود عابدی که برای گزارش به خارج از ایران سفر کرده بود طاقت نیاورد و برای همسرش نوشت: وقتی بغض همسرم در اعلام خبر حادثه دیدگان منا رو دیدم بی اختیار بهم ریختم. همسرم با گریه ات ...
دختری 14 ساله بودم که محمود پشت سرم آمد، در را بست و .. / گفت: اگر صدایم دربیاید، سرم را می برد!
به کرج و آماده شدن برای مدرسه، همه چیز عوض می شود... رفته بودم توی انباری که به لواشک های آویزان شده ناخنک بزنم. محمود پشت سرم آمد، در را بست و گفت چون دستم به لواشک ها نمی رسد، بغلم می کند، من هم با خوشحالی قبول کردم و خودم را بالا کشیدم، همان طور که لواشک ها را از روی بند برمی داشتم احساس کردم دست محمود روی تنم حرکت های عجیبی می کند، یکهو دستم شل شد، شروع کردم به تقلاکردن، یک مرتبه ...
داستان کوتاه پروانه های زرد؛ نویسنده علی پور صفری (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
دامنش چین خوردند روی هم. اما سالهاس که سماور رو خاموش نکردم و بخار آب تو خونه پخش میشه.حسش نمیکنی؟ مرد کبریتی برداشت وسعی کرد آن راروشن کنداما رطوبت اطراف نمی گذاشت. بازکه حرف خودتو می زنی،میگم من سردمه و خیلی وقته که یه چای تازه دم با این سماور نخوردم زن چرخید و با عصبانیت داد زد: کوفتت بشه مرد.سالهاست که چای رو دم کردم.تو این خونه هیچ وقتی نبوده که چای تازه دم برات حاضر نباشه زن دوباره آهسته آهسته ...
داستان کوتاه یک میس کال از شیرین؛نویسنده:مرجان ظریفی (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
ماری بن.ازو بیرون ! .هی نق می زد که چن. ماهه اجارو خونه ن.ادیز . غصییه ی قبض های عقب افاادو ی آب و برق رو می خورد بی صاحاب! آهان ! یاد م اوم.. نزدیک ظهر بود . چن. تا سییب زمینی بار گشاشیاه بود تا بپزو . انگشیاش رو کردو بود تو اون سوراخ قالی و هی باش ور می رفت. دوسال پیش چن. تیکه ذغال افاا د روش و ان.ازو ی یه کر دست از قالی رو سوزون. . الکردار قبول ندی کرد حواسز نبودو و سوخاگیش هز زیاد معلوم نیست ...
داستان کوتاه حیاط گرم؛نویسنده :شهلا رضا سلطانی (بخش مسابقه ششمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ )
مرد پیراهن را برداشت . زن با لبخند گفت : پس نمی تونیم بریم بیرون بگردیم و فالفل بخوریم؟! مرد پیراهن را پوشید . دکمه های آن را بست : دلت خوش ها ! باید برم ماشین را درست کنم. زن خم شد و پیراهن کثیف را از کنار حوض برداشت . مرد از شیلنگ چند قلپ آب خورد . کمی این پا و آن پا کرد ، به النگویی که در دست چپ زن بود ، اشاره کرد : اون رو بده بفروشم ، ماشین رو درست کنم. زن پیراهن را در تشت قرمز رنگ و رو رفته ...
داستان کوتاه زنی با موهای خاکستری؛نویسنده:مهدیس رجب بیگی (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
غرولندهایش راآوارِ سَرَش می کند ، با کوچک ترین اتفاق ناخوشایندی سَرِ زندگی غُر می زد. می دانستم مرگ او هم راه نجات من بود و هم راه گریز خودش . پیدا کردن سَم از آن چه فکرش را می کردم دشوارتر بود ، امّا می ارزید. صبح که به اتاقش رفتم جیغ نزدم ؛ چشم هایش را بستم ، دستش را گرفتم ، سَرَم را گذاشتم روی سینه اَش و کمی بعد دنبال کلید اتاق پُشتی گشتم . Share on Facebook Share Share on Twitter Tweet Share on Google Plus Share Share on Pinterest Share Share on LinkedIn Share Share on Digg Share ...
داستان کوتاه چهار سال و ده ماه و یازده روز و... ، نویسنده:شهلا رضاسلطانی (ششمین جشنواره دیالوگ)
داستان کوتاه : چهار ده سال و یازده ماه و ده روز و... نویسنده : شهلارضا سلطانی بخش مسابقه ششمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ چهار سال و ده ماه و یازده روز و... مرد لیوان چایی را روی میز کوبید، رو به زن گفت : خب آخرش چی ؟ شاید هیچوقت از کما بیرون نیاد! زن پک عمیقی به سیگار زد و به دود ی که از پنجره ی نیمه باز آشپزخانه بیرون می رفت ،خیره شد. مرد آرنجش را روی میز گذاشت و با کف دست چند ضربه به پیشانی ...
درسی که یک معلم تفکر به من آموخت
کدکنی هست شناسیک (با احیای پسوند ایک در واژگان نزدیک و تاریک) پرسش اینجاست که انتیک را چه بگوییم. 2 من در مقاله ای از استاد تقی پورنامداریان تصادفاً بر خوردم به بیت شگفت زیر از جلال الدین رومی: دانا شده ای لیکن از دانش هستانه بی دیدهٔ هستانه رو دیده تو پیدا کن و همین را به استاد هدیه دادم. درسی که از استاد آموختم این بود که در کمال شگفتی و اعجاب ...
فرهنگ + شهروندی
دکان نباشد. چند دقیقه ای به دوچرخه اش تکیه داد و بعد خواست که برود. همین که راه افتاد، امیدی را دید که از دور می آید، با یک بستنی قیفی در دست راستش و دست چپی که در جیبش کرده است. بالاخره رسید و کمی مضطرب گفت: حاج آقا شما چرا آمدید؟ او هم گفت: آمدم تا بیشتر از این نانم را آجر نکنی! و با خشم به بستنی در حال آب شدن و مانده در دست امیدی نگاه کرد. بعد هم ادامه داد: ما رو باش اموالمان را به کی سپرده ایم ...
داماد 3 روز قبل از جشن عروسی، دخترخاله اش را به خاطر یک مرد دیگر طلاق داد
.... باور کن تو آدم خوبی هستی، اما من به تو به عنوان همسر علاقه ای ندارم و علاقه ام به مرد دیگری است. هنوز حرف های زن به پایان نرسیده بود که مادرش فریاد زد، خاله جان دخترم نمی فهمد چه می گوید تو به حرف هایش توجهی نکن. از تصمیمت برای جدایی دست بردارد. بیا برگردیم به خانه و مقدمات جشن ازدواجتان را فراهم کنیم. زن جوان میان حرف های مادرش پرید و گفت تو خودت مرا مجبور به این ازدواج ...
کدام بازیکن مشهور در اتوبان یادگار امام بینی این فرد را شکست؟!
پیشانی تو صورت جوانی گذاشت که با او کل کل کرده بود. در چند صدم ثانیه ناگهان خون صورت آن جوان را گرفت. دوستانش نقل می کنند: اگر رفیقم مان را از دستش نجات نمی دادیم معلوم نبود او می خواست چه بلایی سرش بیاورد. اما این پایان کار نبود. آقای فوتبالیست نه تنها دماغ طرف را خرد کرد بلکه ناگهان یک شوکر رو کرد، چیزی که حمل آن خلاف قانون است و می تواند برای هر فردی زندان داشته باشد. فوتبالیست پس ...
رئیسی:برخی با “سایه جنگ” هم تجارت می کنند
بچه های دادستانی هر کسی را که بگویید به او می دهم. گفتم: کار اینها طوری است که اگر از کسی چیزی بگیرند از فردایش زبان و قلمشان بسته است. برو سراغ کس دیگری. گفت: خیلی خوب! من زمینی به خودت می دهم. من متهم نیستم، پروند هم ندارم و اصلاً از تو خوشم آمده است. گفتم: این همه آدم در شهر است. چطور از من خوشت آمده است؟ طالبی: یعنی الان باغ ندارید؟ رئیسی: جهت اطلاع شما، جز آپارتمان 140 ...
اقدام زشت و باورنکردنی رضا با مادرش در اتاق خواب!
اهمیت داده شود. ایران 110 کدام بازیکن مشهور در اتوبان یادگار امام بینی این فرد را شکست؟! هوشنگ نامردی کرد و همه چیز را در مورد ارتباط کثیفمان به شوهرم گفت! وقتی زنم را داخل شاسی بلند آن مرد دیدم به همه چیز پی بردم! آرمین وقتی متوجه شد دختر 19 ساله بار دار کرده او را دوباره به جنگل کشاند و ..! + عکس علی دایی رخت عزا به تن کرد ...
قاتل: 9 سال با هویت جعلی زندگی کردم
زد! / او گفت.. اخبار داغ: دختر فراری مشهدی سوار بر موتور سیکلت دستگیر شد! + عکس چرا پسر جوان دو هفته جسد دختر نوجوانی را در کمد خانه اش پنهان کرده بود؟! + عکس ماجرای جنجالی بارداری سه مرد که در موبایل ها دست به دست می شود! + تصویر