سایر منابع:
سایر خبرها
شریک زندگی شما دانلود شدنی نیست
همسریابی شدم ولی هنوز نتونستم گزینه مورد نظرم رو پیدا کنم! - چی؟! یعنی الان شما داری داخل سایت، دنبال همسر آینده خودت می گردی؟! امیر آقای عزیز، داره کاملاً برخلاف گذشته ها ازدواج می کنه. راست گفتن که بعضی ها از این طرف بام سقوط می کنن بعضی ها هم از اون طرف بام با کله می خورن زمین! در قدیم، دختر و پسر چشم بسته باید ازدواج می کردند و رضایت والدین برای این ازدواج ...
بازار داغ مناظره در شبکه های مجازی
...! پانوشت: مطمینم این یکی رو شوخی می کنه، این سطح از بی اطلاعی شگفت آوره * از زباله برق تولید می کنه، املاک نجومی می ده به رفتگرا؛ حالا یه بستنی 400 تومنی هم بخوره، نوش جونش، دعوا نداره که * اشک روی صورت رانندگان کتک خورده شرکت واحد هنوز یادمون نرفته، حالا قالیباف میگه املاک میلیاردی نجومی رو داده به رفتگرا ! * رفتگرم نشدیم بهمون تو زعفرانیه خونه بدن ...
بسم الله الرحمن الرحیم. جهانگیری و توی دروازه
میلیاردی نجومی رو داده به رفتگرا ! * رفتگرم نشدیم بهمون تو زعفرانیه خونه بدن... * الان بابام زد پس کله ام گفت کاش بجای درس خوندن می رفتی رفتگر می شدی خونه دوملیاردی می گرفتی * +برنامت برای افزایش صادرات؟ -چهار درصدی ها +برنامت برای کاهش قاچاق؟ -چهار درصدی ها +برنامت برای کاهش فساد؟ -چهار درصدی ها * اینا همشون بانک دارن. فقط ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (395)
خوشگل بود یا زشت؟ هر جوابی بدی فرقی نمیکنه پوستت کنده اس. 15. اگه طول ترم رای جمع میکردن اینطوری نمیشد. 16. سوتی دادن مال بچه سوسولاست. مرد باید گند بزنه. اینم از گلابی برجام 17. از این به بعد بجای واژه غریب، منحوس و بیگانه ی "راموس تایم" باید بگیم "حسن تایم". 18. حیدری باید یه دونه از این مرغ عشق ها میذاشت رو دستش. اون کاغذ سوالها رو برمیداشت ...
طنز؛ من درختم تو باهار!
.... قالیباف گفت: چیه پشت شما هم نمیشه قایم شد؟ درخت برگ هاش ریخت. قالیباف گفت بذار برم زنگ بزنم 137 بیان برگ هاتو جمع کنن. آخه بهار چطوری یهو پاییز شد؟ هاشمی طبا که رو نیمکت روبه رو نشسته بود گفت از برکت شما. میگم یه وقت شما چهار درصد آرای ماخوذه را کسب کنی خنده دار نمیشه؟ بعد یواش بلند شد و از همان راهی که اومده بود رفت. قالیباف پکر شد و نشست کنار درخت. چند دقیقه بعد رئیسی اومد. گفت ...
داستان کوتاه من ؛ نویسنده :محمد فینی زاده(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام )
چند لحظه ای کنار ریل ایستاده بودم. هوا تازه داشت روشن می شد. چراغ قرمزی شاید کیلومتری آن طرف تر روی ریل چشمک می زد. به یاد تابلو چشمک زن زیر پل گیشا افتادم. درست روز آزمون لیلا داشتند زیر پل را تعمیر می کردند. همین شد که برای پیدا کردن دوربرگردان تا چهارراه آزادی رفتیم. -انگار نه انگار که کنکور داری لیلا؟ -کنکور هنر برای من هنرمند، مثل برگشت از مسیر دربنده آقا. -تو ...
داستان کوتاه جاچسبی؛نویسنده :محمد فینی زاده(بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ بازینام)
. به پیچ و مهره های پخش شده روی زمین. موبایلش را از جیبش درآورد. عینکش را به ته بینی اش فشار می داد که گفت: – هر چی زور می زدم نمی شد. یارو امون نمی داد. نگاه نکرده، دستشو می ذاشت رو بعدی. حضرت عباسی همشون یه شکلن. مردمو از نون خوردن میندازن. گفتم: ششانسی بگو پپپدر جان. ششششانسی. خندیدم.سرفه می کرد. یک سالی می شد که بلند حرف می زد. دکتر می گفت کار گوش راستش تمام است. موبایل را می چسباند به صورتش. جای ...
دارایی شوهر با زن در چه شرایطی نصف می شود؟
چون وصیتی نیست، بلا تکلیف موندیم و هنوز برای ارث پدرم کاری نکردیم. حال من منزل رو پس از اتمام تمام دیونش، چون پدرم فوت شده به نام مادرم زدم.چون شرعن و عرفن من روی اون حقی ندارم. الان همسر من و وکیلش مدعی هستن میتونن اون سه دنگ رو از روی این خونه بردارن و من خیانت در امانت کردم. حال اینکه من این آپارتمان قبل از ازدواجم به نام من شده. آیا میشه روی 3 دنگ اون اقدام کنند؟ اصلن این شرط ضمن عقد یک مسئله ...
امتحان نهایی
طوری این امتحان رو بخیر بگذرونن! خلاصه همه گفتیم نه نه. تا اینکه آخرش دبیر راضی شد و قبول کرد به جای دوشنبه، چهارشنبه امتحان بگیره. دبیر که رفت یکی از بچه ها گفت حالا که ما تونستیم امتحان رو عقب بیندازیم حتماً هم می توانیم لغوش کنیم. بچه های دیگه هم تأیید کردند و قرار گذاشتیم کسی درس نخونه و به فکر امتحان نباشه. اون روز گذشت. تا چهارشنبه همگی خوشحال بودیم تا رسید به روز امتحان ...
قاب روز: شهریار، سایپا و نقطه اوج
سال تو تیم ملی بود آقای گل جهان میشد ....اونم پنالتی زن اول تیم ...... در ضمن دایی از پرسپولیس نرفت تیم ملی ...از بانک تجارت رفت تیم ملی ....بعد اگه در زمان دایی تیم ملی یک مربی با کلاس و مقتدر مثل کیروش داشت دایی تعداد بازیهاش به اندازه فرناز هم نمی رسید .....
شخصیت آسیایی استقلال
، بنابراین "مفهومی متفاوت" را نمی فهمم! مثل اینکه مفهوم "آزادی بیان" را با مفهومی متفاوت بخواهیم به حکومت های خودکامه و دیکتاتور نسبت دهیم. وای خدای من عجب شخصیتی داره این تیم !! توی اون گروه درب و داغون دوم شدن واقعا هنر می خواست تو این سایت واقعا نوشته های آقای لارودی از همه پخته تره چه راجع به استقلال چه راجع به قرمزا . توی کل کل و کری خوندن خوب خیلی به ...
سقوط آزاد؛ فاجعه ی تشکر از سعودی ها
....چرا مگه عربستان باید توی منا چیکار میکرد.مردم هل دادن میله ها شکست.خود مردم دوست دارن برن عربستان و سنگ بزنن شیطانو و خانه خدا.اگه میتونستن مثل نیجریه یه خونه خدا تو نیجریه میساختیم تا مردم نرن فقط با قسمت اخر حرفتون موافقم،ساختن خونه خدا انهم تو سیستان و بلوچستان،بلکم انجا هم اباد بشه دم شما که مثل همه در جریان رود نبودی خیلی خیلی گرم یه مشت بی سواد سنگ عربستانو ...
داستان کوتاه اتوبوس؛نویسنده :مهشادلسانی (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
بلند شد،پیرزن از خواب پرید.دختر رو به شوفر گفت:یه لیوان آب می خوام. مرد جوان دوباره چرخید طرفش.از فاصلهء بین دو صندلی لیوان آب را دراز کرد:من نخوردم.بفرمایید. دختر لیوان را گرفت و یک نفس خورد.گره روسری اش را باز کرد.پیرزن الله اکبر گفت. بقچه اش را گذاشت روی صندلی. دست روی عصا گذاشت. از جا بلند شد:ای تف تو روحش! یه عمره علیلم کرده ننه سگ! دختر چشمهایش درست شد و به ...
داستان کوتاه یک میس کال از شیرین؛نویسنده:مرجان ظریفی (بخش مسابقه ششمین جشنواره دیالوگ)
ماری بن.ازو بیرون ! .هی نق می زد که چن. ماهه اجارو خونه ن.ادیز . غصییه ی قبض های عقب افاادو ی آب و برق رو می خورد بی صاحاب! آهان ! یاد م اوم.. نزدیک ظهر بود . چن. تا سییب زمینی بار گشاشیاه بود تا بپزو . انگشیاش رو کردو بود تو اون سوراخ قالی و هی باش ور می رفت. دوسال پیش چن. تیکه ذغال افاا د روش و ان.ازو ی یه کر دست از قالی رو سوزون. . الکردار قبول ندی کرد حواسز نبودو و سوخاگیش هز زیاد معلوم نیست ...
داستان کوتاه حیاط گرم؛نویسنده :شهلا رضا سلطانی (بخش مسابقه ششمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ )
: بازکن ! سرش را تکان داد ،موهای بلند روشنش روی شانه ریخت . با لبخند در را باز کرد. مرد با عجله وارد حیاط شد، دست ها و لباسش روغنی و سیاه بود، به زن نگاه نکرد . به طرف حوض رفت و شیر آب را باز کرد.دو زانو نشست . زن پودر رختشویی را از کنار دیوار برداشت و کف دست های مرد ریخت . به شانه های پهن او نگاه کرد. موهای پرپشت و سیاه مرد در آفتاب می درخشید. مرد با اخم دست هایش را به هم میمالید. قطره های مایع سیاه ...
داستان کوتاه چهار سال و ده ماه و یازده روز و... ، نویسنده:شهلا رضاسلطانی (ششمین جشنواره دیالوگ)
باریک پالستیکی که از بینی پسر به معده اش وصل بود را برداشت. سر او را به تخت تکیه داد . آرام سرنگ را در لوله خالی کرد.گفت : بخور پسرم ! بخور تقویت بشی مثل اون وقتا بری بدنسازی . مثل اونوقتا من آبگوشت درست کنم. سفره رو جلوی تلویزیون پهن کنیم به چشم های باز امید نگاه کرد: بابات نون سنگک داغ بخره ،تو قابلمه رو بیاری وسط سفره بذاری، من پیاز و ترشی بیارم. در پوش لوله و سرنگ را گذاشت .ناخن انگشت شستش را ...
پرسپولیس همیشه در آسیا بدشانسی می آورد؟
که توی اون دوره هایی که تیم درست حسابی مثل همون تیم هایی که نام بردی تو رقابت ها بوده، با تمام کثافت کاری حداکثر دوم شدین اونم تو خونه تیم لالیگایی بوریرام چطور تیم قدرتمندیه که فقط یک دوره حضور داشته؟ همیشه کیسه کمک حکومت پشتش بوده.بعد حالا یه عده بیواد میان میگن عابدینی پرسپولیس رو اول کرد همین چند سال پیش که تاج رفت تا نیمه نهایی رو چرا نویسنده نمیگه که تمام ...
پیشکسوتان تئاترایران در تماشاخانه ایرانشهر
...> در همین سالن ساعت 21:30 دقیقه رسول کاهانی نمایش “زبان اصلی” را اجرا می کند. در این اثر کمدی که لوح تقدیر بهترین بازیگر زن و مرد را از سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر از آن خود کرده است بهرنگ علوی، آزاده صمدی و سعید زارعی ایفای نقش می کنند. اما نمایش “ولپن” که پیش از این در تماشاخانه ایرانشهر اجرا می شد از 21 اردیبهشت ماه اجرای خود را در ساعت 18 در تماشاخانه پالیز ادامه خواهد داد. در ...
جر و بحث دو ستاره در سفره خانه؛ قلیان نمی کشم!
معلوم بود تو عکس با طارمی سفره خونه نشستن ، بعد چند روز حالا داستانش در اومده دیروز هم خبر ورزشی یه مطلب کار کرده بود که کیروش تو اتاق مٌچ صادقیان و مسلمان رو تو افریقا گرفت و هر دو تا رو خط زد در حالی که اون اردویی رو که گفتن ، مسلمان به خاطر مصدومیت نرفت افریقا ، کلا مسلمان کم حاشیه نداره درسته اما این جوسازی ها نمیدونم واسه چیه , ظاهرا 24 خیلی ها رو سوزونده دیگه خیلی دره پیت و زرد شدید و به قلیون کشیدن مردم چکار دارید؟ ...
شاعران و نویسندگانی که جلوی دوربین رفته اند
، زن را می بینیم خیره به آب های دور، ناگهان نهنگی تنها سر از آب بر می آورد و پرده سینما را تسخیر می کند. موج های بلند به صخره های می خورند و سینما این گونه رازش را با تو در میان می گذارد. اینجا در این ساحل پرزرق و برق، برای من این نمای باشکوه از دریای بارنتز وصل می شود به رازی دیگر، به دورتر در دریای جنوب و این موجود خیال انگیز وصل می شود به نهنگ ابراهیم منصفی. ترانه ای که گویی واگویه ...
گوشه دنج من، اینجا بهشت همراهان چیدانه است!
...: گاهی وقتا دلم تنگ میشه واسه قدیما....واسه اون حس و حال عجیبش.... همه چی همیشه تازه بود،همه جا بوی گل میداد....دلا انگار بزرگتر بود واسه همه جا داشت... تو ایوون خونه قدیمی می نشستی... باغ به چه سبزی....چای به چه قند پهلویی... بهار بود کم کم بوی گل محمدی همه جا رو پر میکرد....میشد وقت جمع کردن گل و گرفتن گلاب....بوی نون تازه تنور ... خونه خراب شد...دیگه ایوونی نیست ...
داماد 3 روز قبل از جشن عروسی، دخترخاله اش را به خاطر یک مرد دیگر طلاق داد
زن جوان لاغراندام که تیپ یک دست قهوه ای داشت، در راهروی طبقه اول مجتمع قضایی صدر روی صندلی نشسته و مردی جوان هم مقابلش ایستاده بود. زن خطاب به او می گفت پسرخاله باور کن همیشه تو را دوست داشتم مثل یک برادر. اما نمی خواهم بیش از این برایت نقش بازی کنم. سه روز مانده به جشن ازدواجمان اما من نمی خواهم با تو به خانه بخت بروم، بهتر است امروز همه چیز را برای همیشه تمام کنیم و بگذاریم احترام ها بین مان ...