تعبیر خواب
سایر منابع:
سایر خبرها
چهره زشت دل و روده باز کیسه های زباله در شهر | یک پاکبان : روزی 20 بار اطراف مخزن را تمیز می کنم اما...
که کثیف باشه رو به ما پیام می زنند و ما سریع می ریم که اون اطراف رو تمیز کنیم اما بدبختی اینه که باز یه زباله گرد دیگه میاد و همون وضعیت تکرار میشه. این پاکبان که در منطقه 3 کار می کند، با دلخوری توضیح می دهد: بعضی وقتا مجبور می شیم که 20 بار اطراف مخزن ها رو تمیز کنیم. بارها هم به این زباله گردها گفتیم که تو رو خدا، حداقل وقتی آشغال جمع می کنی، دور و بر مخزن نریزید، اول الکی به ما قول ...
اعترافات تکان دهنده عامل 3 جنایت
جوان 35 ساله ای که مرتکب 3 قتل هولناک در مشهد شده است، هنگام بازسازی صحنه های جنایت، درحالی با اعترافات تکان دهنده خود ابعاد دیگری از قتل های بی رحمانه را فاش کرد که تعداد زیادی از اهالی خواجه ربیع مشهد خواستار اجرای احکام قضایی در ملاءعام شدند تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
تضعیف انتخابات مانع تحول در کشور می شود
خاصی است که حضرت آقا خودشان یازده ماه مانده به انتخابات، بحث انتخابات را شروع کردند. وی ادامه داد: اهمیت انتخابات پیش رو جدی است. فتنه 1401 یک فتنه سهمگینی بود که پس از پیروزی انقلاب چنین فتنه ای نداشتیم. انواع فتنه ها را داشتیم اما این فتنه، ترکیبی و همه جانبه بود و دشمن همه دارایی، آبرو، اعوان انصار و امکانات خود را به میدان آورده بود و چند ماه پشت هم فضای کشور را ملتهب نگهداشته بود ...
فیلم / گوگوش از دست پسرش لب به جان شد ! / پسرم همه را اذیت می کند !
گوگوش گفت: چرا کثافت کاریتو سر من و فرزندت می اندازی ! برو خجالت بکش. او در ادامه مدعی می شود گوگوش همش دنبال کشیدن کوکائین است و زمانی که بچش کامبیز زنگ می زد ببیندش ، می گفت با وکیلم یا مدیر برنامم صحبت کن. خطاب به گوگوش می گوید ، تو پنج سال است بچتو ندیدی و نوه هاتو فقط دو دفعه در این پنج سال دیدی ! چی داری میگی زن حسابی ! قربانی به گوگوش می گوید تمام ثروت بچه ی من رو دادی به این و اون ! و دادی به آقا منظور؛ رها اعتمادی که خودش موادکش و مواد فروش است و تو را نگه داشتند. کدخبر: 958798 1402/10/07 21:30:00 لینک کپی شد میترا خرسند ...
از ام البنین ها بپرسید چرا هنوز شهید می آورند...
در خواب احساس می کردم زنگ خانه را می زنند. بلند می شدم و طوری که کسی نفهمد، می رفتم در حیاط را باز می کردم و توی کوچه به این طرف و آن طرف نگاه می کردم. وقتی گفتند اسرا قرار است آزاد شوند، خیال کردم چشم انتظاری من هم تمام می شود. اما عکس علی را به هر آزاده ای نشان دادم، امیدوارم نکرد. نوبت تفحص پیکر شهدا که رسید، راضی شدم به برگشتن نشانه ای از پسرم. هر بار که شهدا را می آوردند، در مراسم تشییع شان ...
حرفهای عجیب جوانی که برای دوهزار دلار دستمزد، با تزریق زهر مار، دست به قتل زد
خودش را کمی جمع کند. با عموی مقتول چطور آشنا شدی؟ هشت ماه قبل داخل پارکی در شهرستان محل زندگی ام نشسته بودم که کاوه را دیدم، مردی بلندقامت و خوش هیکل. معلوم بود ورزشکار است؛ با او دوست شدم. کاوه دوست صمیمی هاشم -عموی مقتول- بود. دوستی من و کاوه ادامه داشت تا اینکه یکبار که برای معامله دلار به دفتری که کاوه در آن کار می کرد، رفته بودم، با هاشم که صاحب دفتر بود، آشنا شدم. چه شد به تو ...
پلیسی که مأمور خرید انسولین پیرزن 80 ساله شد (فیلم)
می کنند پلیس بودن مثل فیلم هاست؛ مثل هشدار برای کبری11... هم کتک خورده ام و هم زخمی شده ام. یک بار وقتی به ماموریت می رفتم خودرویی به موتورم زد و فرار کرد. سه روز و نیم بیهوش بودم. کتف سمت چپم، گردنم، پایم، همه مصدوم و زخمی شد. ازاقا مجتبی می پرسم اگر زمان به عقب برگردد باز هم پلیس می شوی؟ سرش را بالا می آورد و می گوید: با افتخار برمی گردم و پلیس می شوم، اما این بار از افسری ...
به یاد سید رضی موسوی، خدمتگزار ارشد جبهه مقاومت روایتی از یک دیدار
بود در ذهن آنها. می فرمودند، بهترین لحظات عمر من همان سه سالی بود که به عنوان محافظ آقا مشغول کار بودم و باز حسرت آن روزها را داشتند. ارادت عجیبی به حاج قاسم داشت. نه از این رو که او اینک شهید شاخص جبهه مقاومت است و ابراز احترام به حاج قاسم، احترام می آفریند؛ بلکه شیفته دقت های مدیریتی حاج قاسم و تواضع و اقتدار هماهنگ وی با نیروها بود. در حین صحبت هایی که روی میز ناهار رد و ...
خلاصه داستان قسمت 89 سریال ترکی زغال اخته
به خاطر کدورتها این کار عقب افتاده گفتم بیام تو گوش بچه اذان بگم و اسمشو صدا بزنم آنها قبول میکنن و عبداله خان رسم و رسومات را پیش میبره سپس از اونجا میره. پنبه بهش زنگ میزنه واسه چی صبح زود رفته عبدالله خان میگه خونه آذرخش خانم اومده که پنبه عصبی میشه و میگه با این کارت منو کوچیک کردی که تنهایی رفتی! بعد از کمی بحث کردن پنبه حاضر میشه و میره خونه آذرخش. دوعا بهم ریخته و با سردی باهاش رفتار میکنه و ...
شهید رضی دست مقاومت را پر کرد
چشم به سید اشاره می کند. من بی آنکه حالیم شود منظورش چیست رو به سید می کنم و می پرسم نه حاج آقا شما بگو ... مته می خورد؟! سید اما همان طور که استکان مته را سر می کشد از ته دل می خندد و خجالتش می ماند برای من. پرده دوم چند سال بعد ساعت چهار صبح است و سر موضوعی روی پلکان پرواز دمشق-تهران از کوره در می روم و با یکی از نیروهای تشریفات به کل کل می افتیم. می گوید دستور سید است. بی آنکه بدانم ...
روایت ماجرای اتوبوس 24 عِین 239 مردم خوزستان برای دیدار با رهبر انقلاب/خانم طلبه سفره ای انداخت که از ...
بیارید اما نه چون این کار رو کردید یا اون کار رو؛ من می خوام خودتون رو ببینم، همین. همون خود معمولی تون که گاهی خودتون هم دوستش ندارید و برای ما عزیزه بابا جان! خنده ام می گیرد از کار روزگار! از اینکه همه دنبال کله گنده هایند و شما سنگ معمولی ها را به سینه می زنید. همان معمولی هایی که بعد از راه آهن بلند اندیمشکِ بغل گرفته در آغوش سبز خزه ها، در دبیرستان کار و دانشِ شهدا نگه داشتیم تا سوار شوند. ...
سیدرضی چشم امید جبهه مقاومت / مجاهدی که هزاران رهرو دارد
شهادت پیدا کرد. پیکر مطهر شهید روز گذشته 5 دی ماه در حرمین شریفین حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) طواف داده شده و امروز در نجف و کربلا زیارت ایشان تکمیل می شود و به سرزمین مادری بازمی گردد. وی درخصوص نحوه آشنایی با شهید سیدرضی توضیح داد: آشنایی بنده با این شهید والامقام به زمان اعزام به لبنان در سال 1982 میلادی بازمی گردد که هر دو به شامات اعزام شدیم؛ شهید سیدرضی از زنجان و من هم از اصفهان ...
زیباترین اشعار شهریار
به هر شهر و شهریار تو بودم☆☆✿☆☆ ← اشعار شهریار → حراج عشق چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم فشردم با همه مستی ...
حاج قاسم گفته بود حاجی در یمن شهید می شود/ مخالف سرسخت بند پ
می کند: حاجی بعد از ازدواج، شش ماه شش ماه مأموریت بود. حساب های سرانگشتی اش می گوید حاج حسن از چهل سال زندگی مشترک، حدوداً 15 سال را دور از خانه بوده: با بچه ها خودم را سرگرم می کردم، ولی راستش را بخواهید، نمی شود! وقتی که همسرت نباشد نمی شود؛ همه چیز خیلی سخت است... وقت هایی که بود هر وقت از خواب بیدار شدم می دیدم نماز شب می خواند. در این چهل سال نماز شبش ترک نشد. رجب و شعبان و رمضان روزه داری را ت ...
گروکشی مادرانه
شاید وقتی خاک را رویش می ریختند، هنوز نفس می کشیده است. دورتادور اتاق روی قالی خوش نقش، علاوه بر خواهران و برادران شهید، مسئولان بنیاد شهید هم نشسته بودند. تابوت را داخل آوردند. توی معراج شهدا با پسرش حسابی خلوت کرده بود. وقت وداع بود. گفت: وقتی محمدرضا رو باردار بودم، پشت دار قالی می نشستم و صبح تا غروب قالی می بافتم. همین قالی زیرپاتونم خودم بافتم. انگشت لرزانش را ...
بنویسید مرا، شهر مرا خشت به خشت
آبی و راست و چپ و اصولگرا و اصلاح طلب نداشتیم. داشتیم ولی این همه بروز و ظهور نداشت. این همه پر رنگ نبود. ما زخمی بودیم و از همه ایران آغوش می رسید. ما تلخ بودیم و از کوچه کوچه ایران شکر می بارید بر سرمان. چند روز پیش دوستی زنگ زد و دعوتم کرد به حضور در پشت صحنه فیلمی و هرچه گفتم ذهنیتی بده که قرار است چه ببینم نگفت. نشستم توی ماشین و توی گوشی بودم و چشم وا کردم روی باند فرودگاه بودم. سیاهی ...
خلاصه داستان قسمت 322 سریال ترکی خواهران و برادران
نمونیم آیلا میگه چرا با ماشین خودت نمیری؟ برک میگه اون مال من نیست سپس سمت ایستگاه اتوبوس راه میوفتن. شنگول و فاطما به کلوب رفتن و اونجا جلوی آکیف کل کل میکنن که آکیف دهنش باز مونده از کل کل کردن اونا و خنده اش گرفته. یاسمین تو دم در ورودی مدرسه نشسته که لیدیا رفته پیشش و احساس همدردی میکنه وقتی میبینه آسیه و خانواده اش به اونجا اومدن عصبی میشه و میگه با چه رویی اومدی و میخواد باهاش ...
# پرسه در فضای مجازی
قاسم بیشتر می موندم! ظاهراً حاج قاسم هم دلش تنگ شده بود و دستش رو گرفت و بُرد... شخصیت قاطع سیدرضی مرتضی غرقی: شهید سیدرضی را یک بار در سوریه دیده بودم، وقتی برای مصاحبه با رمضان عبدالله به دمشق رفته بودم، دوربین هایمان در فرودگاه توقیف شده بود، او آمد و با قاطعیت آنها را آزاد کرد. شخصیت و قاطعیت اش به گونه ای بود که نظامیان سوریه هم روی او حساب می کردند، روحش شاد. ...
حاج قاسم گفت هیچ کس به سید رضی دست نمی زند
: وقتی می خواستند شهید رضی را به یک منطقه دیگر ببرند، حاج قاسم گفته بود که تا وقتی من اینجا هستم هیچ کس به سید دست نمی نزد و بعد اینکه من رفتم هر که هر جا دلش خواست رضی را ببرد. دوست محمدی ادامه می دهد: روزی همسر شهید رضی را در کوچه زینبیه دمشق دیدم، 10 تا 20 متر مانده بود به حرم، گفتم خانم تو رو خدا به رضی بگید به من سر بزند! همسرش برگشت گفت: یک ماه است ما را میهمان آورده، اگر شما دیدید ...
سردار بلندپایه سپاه در لیست ترور موساد
مشغول انجام کارهای عقب مانده بود. 2 سال پیش که به خانه شهید سردار سید رضی موسوی به مهمانی رفته بودم، در گفت و گوی دوستانه و محرمانه، مواردی مطرح کرد که آن زمان اجازه نداشتم بگویم، او گفت طی فهرستی که از موساد به دست آورده، نامش جزو افراد ترور بود و من به ایشان گفتم خیلی مراقب باشید که در جواب گفت دعا کنید شهادت آرزویم شود. نبوی چاشمی تصریح کرد: پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی با شهید سیدرضی ...
موساد قصد ترور سید رضی را داشت / نام سردار در لیست ترور بود
پسرخاله شهید سردار سیدرضی موسوی چاشمی می گوید 2 سال پیش که به خانه شهید سردار سید رضی موسوی به مهمانی رفته بودم، در گفت و گوی دوستانه و محرمانه، مواردی مطرح کرد که آن زمان اجازه نداشتم بگویم، او گفت طی فهرستی که از موساد به دست آورده، نامش جزو افراد ترور بود. سید [...]
لذت خوش آمدگویی رو در روی رهبری
استان به من زنگ زد و گفت اسم شما در قرعه کشی اولیه درآمده لطفاً کدملی خودتان رو بفرستید. کدملی خودم را فرستادم ولی فکر نمی کردم رفتنم قطعی شود. تا اینکه پنج شنبه پیامکی از طرف آقای محمدزاده برایم آمد مبنی بر حضور در جلسه توجیهی سفر دیدار با رهبری. دیگر مطمئن شدم که به امید خدا رفتنم قطعی شده. به آقای محمدزاده زنگ زدم و گفتم امشب شب یلداست و نمی توانم در جلسه حضور پیدا کنم، لطفاً نتیجه ...
نوشته های 11 مداح و منبری درباره شهادت سیدرضی موسوی
درست درمون ریکاوری نشده بودم. چشام خسته و نیمه باز بود. رسیدم به پیامک همسر بزرگوارم، پیامش کوتاه بود، دیدم نوشته: عزیزم آقا سیدرضی شهید شد. برق از سرم پرید، در آن واحد تمام بدنم خیس عرق شد. دهنم خشک و زبونم قفل شد. بلند شدم. چند قدم راه رفتم. نشستم. باز راه رفتم. اصلا آروم و قرار نداشتم. گوشی رو برداشتم. رفتم تو اینستاگرام، دیدم غالب استوری ها عکس آقا سیده. باورم نمی شد ولی باید باور ...
تمام مردم جبهه مقاومت مطیع محض شهید سردار موسوی بودند
جنگ سی و سه روزه و جنگ سوریه هم می توانید به ما بگویید؟ عظیمی جاهد: من خودم خدا توفیق داد که هشت سال شاگرد ایشان بودم و در خدمت ایشان بودم در آغاز شکل گیری داعش جبهه النصره و احرار الشام چون تقریبا می شود گفت در تمامی جبهه ها ، در تمامی نقاط شرق ،غرب ، حلب ، حمس ، حمام ، بهترین نقش را هم در جهت پشتیبانی داشته است و هم در جهت پشتیبانی از خود ارتش سوریه داشته است حزب الله لبنان ، حشد الشعبی عراق ...
عروج خونین فرمانده ارشد محور مقاومت
زبان سفیر ایران در سوریه سفیر کشورمان در دمشق نیز در توضیح جزئیات این حادثه عنوان کرد: روز دوشنبه ساعت 2 ایشان در سفارت بودند و در محل دفتر کارشان حضور داشتند و سپس بعد از ظهر به محل اقامت و منزلشان در محله زینبیه رفتند . حسین اکبری افزود: منزل ایشان ظاهراً با سه موشک رژیم صهیونیستی هدف قرار می گیرد و ساختمان تخریب می شود و پیکر این شهید نیز به حیاط پرتاب می شود. سفیر ایران در سوریه تصریح کرد ...
وعده تو خالی به صاحبان صنعت ندهید
صاحبان صنعت بر گزار شده بود بعد از سه روز قطعنامه پایانی را قرائت کردند که لپ کلام به بهره وری و اقتصاد بدون نفت خلاصه می شد . من نتوانستم چیزی نگویم و از ته سالن گفتم حق مطلب را ادا نکردید.گفتم چیزهایی که گفتید در حضور کسانی که نشستند از موی سفید سرشان و چروک صورتشان پیداست که همه این حرفها را بلدهستند ،شما دو ساعت اجازه دهید شهرام جزایری به ما درس بدهد. ما همه کارهای شهرام جزایری را بلدیم ولی ...
حاشیه نگاری فوق العاده حامد عسکری از دیدار با رهبر انقلاب/ مردی در خیابان کشوردوست
خراب شده سری نمی زنی؟ ساعت را نگاه می کنم، وقت دارم. می گویم یک نیمرو بزن. حالا باران هم نم نم می بارد. وسط نیمرو سید زنگ می زند: کجایی؟ لقمه را تندی قورت می دهم...: راه افتادم، یک ربع راه دارم. دوباره می گوید عجله نکن . نیمرو را تمام می کنم و می زنم بیرون. عمو جعفر دم لقمه آخر می گوید شال و کلاه کردی این وقت صبح؟ می گویم کجا میهمانم، تن صدایش عوض می شود و می گوید به سید بگو بد به دلت راه ندی، ما ...
نماز شکر مادر شهید پس از 11 سال انتظار/ سلام بر استخوان هایی که بوی کربلا می داد
...> تیرگر گفت: مسعود را در 16 سالگی از دست دادم و 11 سال برای رسیدن نشانه ای از او صبر کردم اما در همه این سال ها حتی برای یک لحظه از شهادتش ناراحت و از رفتارم برای دادن اجازه به او و رفتن به جبهه پشیمان نیستم. اگر صد بار دیگر این اتفاق بیفتد باز هم همان کار را تکرار میکنم. مادر شهید یونسی گفت: رفتار مسعود از همان بچگی خاص بود. حدود 5 یا 6 ساله بود که یک روز آمد و گفت: مامان میشه 5 تومن بهم ...
قهرمان سامرا را بشناسید
رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خواب های آشفته می بیند و دلیل این خواب ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده گفت دائماً خواب می دیدم که در جلسه هستم و عقرب های بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می کرد که این ...
وقتی که اولویت با دل است
، درود فرستادم و صداقتش را ستودم. او باز پیام فرستاد که: خواهش می کنم ... مطمئن باشید کار خیرِهمیشگی شما از چشم رب العالمین دورنمیمونه... امیدوارم هیچ وقت گرفتارنشین خدا اجرتون بده... این ها محرک هایی ست که مرا بسیار به ادامه ی راه امیدوار می کند. به قول حافظ: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی همه، حاضریم سر کلاس درس تو ...