سایر منابع:
سایر خبرها
یادکردی از شهید والامقام حاج عباس کریمی/اصلا تو می دانی حاج عباس کیست؟!
.... نیت کرد و رفت کربلا . سال 1336 کربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون می خواست؛ البته خون دل. دست پربرگشت. بچه بعدی سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه سالم دیگر هم به خانواده کربلایی احمد اضافه شد. اما پسر اول چیز دیگری است؛ آن هم اگر چنین حکایتی داشته باشد: کربلایی احمد می گفت به حرم حضرت ابوالفضل دخیل بستم و زار زده بودم که یا قمر بنی هاشم من سلامت بچه هایم را از تو می ...
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
.... خانه خودم را می خواهم. موقع اذان صبح بود گفتند نماز خواندی گفتم نه نخوانده ام. مرا به کنار حوض کوثر بردند و گفتند وضو بگیر و نماز بخوان. می خواهیم تو را ببریم بگردانیم. گفتم من نمی توانم بیایم. گفتند اشکال ندارد، ملائکه آمدند دنبالت تا همه جا را ببینی. گویا اخیراً کسالتی برایتان پیش آمده بود. دیگر پیر شده ام، الان هم مریض هستم. چند روز پیش بیمارستان بستری بودم. آب دور ...
سردار شهید حمید باکری
نام و نام خانوادگی: حمید باکری محل تولد: ارومیه تاریخ تولد: اول آذر سال 1334 درجه: سردار یگان: نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مسئولیت: قائم مقام لشکر 31 عاشورا تاریخ شهادت: 6 اسفند سال 1362 سن: 28 سال محل شهادت: جزیره مجنون مزار شهید: مفقودالأثر گروه حماسه و جهاد دفاع پرس : سردار ...
عکس زیبایی جادویی دختر محمد دلاوری مجری سرشناس+ بیوگرافی و عکس های خانوادگی !
ریشهای بلند ، در خود فرورفته مثل بودای عابدی بودم که وسط میدان توپخانه رها کرده اند. شهادت نامه شهدا را می خواندم و گریه می کردم. جز نام روزنامه کیهان کمترین درکی از سیاست نداشتم و منزوی در گوشه تحریریه حال و هوای خودم را داشتم. آن زمان ها حتی مقاله که می نوشتم، اسمم را پایش نمی گذاشتم و فکر می کردم این منیت و تکبر است و من باید خودم را از منیت رها کنم . ماه های اول که به تور ...
رزمنده ای که شهید خرازی به او لقب گردان تک نفره داده بود
شلیک های موفق هر شلیک موفقی که داشت در دفترچه خود ثبت می کرد. دفترچه ای که حالا پر شده بود از نام نیروهای موثر جبهه دشمن که او آنها را با تبحر خاصی که در تیراندازی داشت شکار کرده بود تا عراقی ها او را صیاد خمینی(ره) بنامند و بی آنکه نامش را بدانند از وجودش وحشت کنند. سردار سیداحمد موسوی فرمانده اطلاعات عملیات و گردان غواصان یونس لشکر امام حسین(ع) در دوران مقدس در خاطره ای از ...
فیلم گفتگو با قاتل بی رحم که پیرزن تهرانی را بخاطر طلاهایش فجیعانه کشت / جسد سوخته در بومهن پیدا شد + ...
قتل و آتش زدن جسد زده و هنوز باور ندارد که برای پول دستش به خون آغشته شده است. چند سال داری؟ 45 سال بچه چندم خانواده هستی؟ 2 برادریم، من برادر بزرگتر هستم مادر و پدرت کجا در قید حیات هستند؟ سن کمی داشتم وقتی پدرم فوت کرد، مادرم هم بعد از چند سال با یکی از هم محلی هایمان ازدواج کرد و چند سال بعد از هم جدا شدند تا اینکه 7 سال پیش فوت ...
ماجرای یار لطفعلی خان زند که مرا به گریه انداخت/ به هر مناسبتی می خواستیم به ایرانی ها نشان دهم که یک ...
قدم برمیداشت و یک پرچم ابریشمین اتحادیه مستعمره هند را جلوی آن حمل می کرد؛ در دو طرف تخت روان هم دو نظامی با شمشیر های آخته حرکت می کردند و پشت سر آن هر تعداد از افراد گارد سواره نظام که به کار دیگری مشغول، نبودند تحت فرمان افسر بومی خودشان با شمشیر های آخته حرکت می کردند. هنگامی که در نزدیکی شهر ها فرصت تشکیل یک دسته منظم را می یافتیم، افسر اروپایی فرمانده نظامیان، جلوی تخت روان با ...
چشم به راه
آغات گم شده! من و بچه ها حیران به هم نگاه کردیم، چطوری بابا گم شده؟ چرا کسی از او خبر ندارد؟ نمی توانستیم گم شدگی پدر را باور کنیم یا نبودش را...می خواستیم عادت کنیم اما نمی شد...یک روز امیدوار و یک روز ناامید. من زندگی را بدون پدر نمی خواستم، همیشه یک گوشه از دلم تاریک بود... در همان عالم کودکی و بازیگوشی می دانستم چیزی کم است. ...
فرار زن 17 ساله از چنگ همسایه شیطان صفت
مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از روزی که چشمانم را باز کردم، خودم را بی کس و تنها در بهزیستی یافتم. گویا پدر و مادرم مرا سر راه گذاشته و رها کرده بودند. خلاصه بهزیستی تنها پناهگاه و امید من بود اما خیلی آرزو داشتم که من هم مانند دیگر کودکان خردسال،پدر و مادری داشته باشم که مرا در آغوش بگیرند! حسرت داشتن پدر و مادر، موضوعی بود که در طول زندگی ام مدام با آن دست به گریبان بودم ...
در خون غوطه خورده
پایگاه شهید بهشتی مسئول اعزام نیرو بودم که یک روز محسن آمد و گفت که می خواهد برای آموزش نظامی اعزام شود، من به او گفتم، از یک خونه یک نفر برود، بس است و الان هم که می خواهم مجددا اعزام شوم. اما محسن سرش را پایین گرفت و خیلی مؤدبانه و جدی گفت: نه داداش! شما برای خودت می روی و من هم برای خودم! او در روزهای پایانی 1364 به جبهه فاو اعزام شد و در اولین روزهای سال 1365 در همان ...
شهید محمود ستوده ؛ محمود بود و ستوده : چون نامش....
این مدت طولانی که در جبهه شرکت کرده ام شهادت را نصیبم نکردی. البته شکی نیست که تا به حال لیاقت شهادت نداشته ام و در این مدت بهترین دوستانم و نور چشمانم در کنارم به شهادت رسیده اند. خدایا! به من کمک کن لیاقت شهادت در راهت را پیدا کنم و باز با خجالت و شرمندگی آخرین وصیت نامه باشد که می نویسم. به نام خدا؛ به نام او که همه چیزم اوست. زندگی ام اوست و زنده به اویم. به نام او که از ...
با اقامتگاه های ارزان مورد استقبال مهمانان نوروزی آشنا شوید
دوستم گفتم من برای زندگی به هرمز می آیم. آن لحظه فقط می خواستم که جایی برای زندگی در هرمز پیدا کنم و فکر کسب و کار در ذهنم نبود. چون کار رزین یاد گرفته بودم، گفتم همین جا کار می کنم و محصولاتم را اینترنتی می فروشم و زندگی ام را می گذرانم. از یک آقایی که تور لیدر بودند و جزیره را می شناخت، پرسیدم که اجاره خانه در جزیزه چه شکلی است و چقدر پول می خواهد. او گفت برایت یک پیشنهاد دارم. گفت من ...
سرلشکر شهید مهدی زین الدین
از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم. (گلبرگ - اردیبهشت 1388 - شماره 109) همرزمان و خاطرات شهید زین الدین وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادر ها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من ...
آن چه اشغالگران روسی بر سر مردم قزوین آوردند
را دیدم که داخل آب انبار شدند. پشت بند آن ها، دو سالدات [سرباز] روس وارد آب انبار شدند. روحانی پیر که از نقل این خاطره به هیجان آمده بود، ادامه داد: از آن جا که می دانستم روس ها چه چیز شومی در سر دارند، به فکر چاره ای بودم که یکی از لوطی های شهر را دیدم و ماجرا را برایش شرح دادم. گفتم: سروصدایی بکن تا روس ها بترسند و بروند. لوطی گفت: باشد، حاجی خیالت راحت! در پناه دیوار به ...
روایتی از مقاومت و ایثار ستودنی مردم چادگان
برای خانه تکانی سال نو بود به همراه مادرش به شهادت رسید. خواهر شهیده محرابی که از جانبازان این حادثه است می گوید: من هم به همراه مادر و خواهرم در منزل بودم که ناگهان صدای مهیبی پیچید و وقتی به هوش آمدم در بیمارستان فریدن بستری بودم و با وجود جراحت در ناحیه چشم و صورت حتی حافظه خود را از دست داده بودم و چیزی به یاد نمی آوردم. وقتی بعد از چند روز مرا به بیمارستان چادگان آوردند هنوز آثار ...
دوست دارم در جنگ با آمریکا شهید شوم
بالای سرم آمده تا جای زخم هایم را ببیند. گفتم: مادر یک بار دیگر این کار را بکنی وسایلم را جمع می کنم و می روم. آن بنده خدا هم قبول کرد و من را رها کرد. تلخ ترین و شیرین ترین خاطره تان را از جبهه تعریف می کنید؟ تلخ ترین خاطره جنگ برای من مربوط به لحظه شهادت دوست و همرزمم است. دوستم خدامراد آبیل در زاغه مهمات بود که گلوله دشمن کنار زاغه به زمین خورد. در اثر همین اصابت، زاغه آتش گرفت ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام ابراهیم رجب بیگی
به گزارش خبرنگار ایرنا ، ابراهیم رجب بیگی یکم تیر 1337 در شهرستان دامغان در خانواده ای متدین به دنیا آمد و چون ولادتش در موسم حج تمتع بود، او را ابراهیم نامیدند. پدر شهید رجب بیگی در خاطره ای نقل می کند: هر وقت به پابوس امام رضا(ع) می رفتیم، ابراهیم هر چند کودکی بیش نبود، برایمان با صدایی زیبا زیارت نامه می خواند و مردم را به دورمان جمع می کرد، زیارت نامه که به پایان می رسید، مردم با ...
پرواز مطهر دو برادر عاشق
گرفتن شهید شد علی آقا در آبادان به شهادت رسید. البته عملیات نبود. در حالی که داشت وضو می گرفت تا سر نماز برود، در سنگرش خمپاره خورده بود. خمپاره به وسط سرش اصابت کرده بود. انگار پیکرش خیلی آسیب دیده بود. وقتی خبر شهادت برادرم را آوردند، ما خواهر بودیم و دوست داشتیم که پیکرش را ببینیم اما اجازه ندادند. حتی به مادرم نیز اجازه ندادند. خبر شهادت علی آقا بنده در خانه یکی ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
...، انگار که تکه ای از حافظه اش را در بغداد جا گذاشته باشد. اما هنوز آن روز را خوب به یاد دارد که برای خبر گرفتن از حال همسر و خانواده اش به اداره امنیت عراق رفته بود. از راهرو و سالن های زیادی من را عبور دادند که پر از لکه های خون بود. خوف کرده بودم و آن قدر مسیر طولانی در اداره رفتم تا با مسئول وقت صحبت کنم که از نفس افتاده بودم. همان مسیر و لکه های خون هم برای مردم نوعی شکنجه بود. زمانی که به ...
گفت وگو با بانوی قطع نخاعی که با دهان نقاشی می کشد | یک دنیا دویده ام!
پیش از آن امدادگر هلال احمر بودم و می دانستم قطع نخاع به چه معناست، انگار درکی از شرایطم نداشتم به این دلیل که زندگی با معلولیت را نمی شناختم. در ادامه حتما بخوانید گفتگو با دختر توانیاب مشهدی که آرزوهایش را کتاب کرده است | مانند ماه راهی برای خانواده نمانده بود و آنها ناچار سمانه را به آسایشگاه معلولان فیاض بخش مشهد منتقل کردند تا مدتی را در آن جا بگذراند. وقتی وارد آسایشگاه ...
شهید مهدی باکری ؛ دجله، دریا شد از این خون، که تو خورشیدترینی...
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، چهل سال از شهید مهدی باکری گذشت و ما هنوز چله نشینان فراق یار مانده ایم. آن یار که در خرابات خون و جنون، سر و دستار و جامه و جان به نثار افشاند و دجله هنوز سرخ و سرمست، دست افشان و دامن کشان، بی تاب بویش مانده و انگار شب و روز می موید و می خواند: ای ماه بلند... از کتان خویش خیس از خون هزار ها خورشید احوال ستاره ای نپرسیدی... ...
زخم های عمیق زندگی ام را باز شکافتم
این اثر با وجودی که کل داستان را می دانستم و نیازی نبود قصه ای به وجود بیاورم، سخت ترین کتابم بود، چون من به خواننده هایم مدیون بودم برای اینکه بتوانم بی طرفانه و صادقانه همه چیز را برایشان تعریف کنم اما طی نوشتن این کتاب یادآوری سختی هایی که کشیدم و به خصوص زخم هایی که از طرف عزیزترین و نزدیکترین کسانم دیدم دوباره تازه شدند. انگار زخم های عمیقی داشته باشی و مدت ها طول کشیده باشد که فقط جایی از ...
روایت غم بار جانباز دفاع مقدس از مظلومیت رزمندگان ایرانی در کربلای 5
مسیر برگشت وقتی تنها شدیم گفتم حاج غلامعلی تو را به خدا دیگر اینطوری روایتگری نکن. او هم با مهربانی که یک خُرده خشونت درش بود به من گفت: بچه، چرا اصرار کردی من خاطره بگویم؟! من که آمدم اینجا حالم عوض شد انگار همه ی آنچه دیده بودم مثل یک فیلم مقابلم گذشت.
36 شهید در بمباران خانه ای در النصیرات
غزه ضمن هشدار به نخست وزیر رژیم صهیونیستی گفت: ای بنیامین نتانیاهو؛ به خداوند بلندمرتبه سوگند که خون شهدا هدر نخواهد رفت. به خداوند بلندمرتبه سوگند که به زودی بهای این خون ها را با ریخته شدن خون کودکان، زنان و مردانتان پرداخت خواهید کرد. به یاری خداوند متعال این وعده آزادگان است. دانلود فیلم اصلی روایت بانوی آزاده فلسطینی درباره شکنجه در زندان های صهیونیستی ...
36 شهید در بمباران خانه ای در النصیرات
غزه ضمن هشدار به نخست وزیر رژیم صهیونیستی گفت: ای بنیامین نتانیاهو؛ به خداوند بلندمرتبه سوگند که خون شهدا هدر نخواهد رفت. به خداوند بلندمرتبه سوگند که به زودی بهای این خون ها را با ریخته شدن خون کودکان، زنان و مردانتان پرداخت خواهید کرد. به یاری خداوند متعال این وعده آزادگان است. دانلود فیلم اصلی روایت بانوی آزاده فلسطینی درباره شکنجه در زندان های صهیونیستی ...
هرچه که به سر مردم بیاید به سر من هم می آید
به امام بزنم؟ من اصلاً شکل این حرف ها نیستم. من حرف عادی که می خواهم به امام بزنم به تته پته می افتم. گفت: نه. حتماً باید بگویی. گفتم: باشد خیلی برایم کار سختی بود و ده ها بار تمرین کردم که چه جوری بگویم. آن روزها هنوز بحث موشک و این چیزها نبود. هواپیماها می آمدند و ضد هوایی ها به کار می افتادند. حاج احمد آقا مرا صدا زد. امام وسط حیاط ایستاده بودند و آسمان را نگاه ...
شهیدی که به خاطر بچه شیعه های سوریه پسرش را ندید
هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می کردم، دلم به حالش می سوخت. گفتم حالا بمان اگر نروی بهتر است. دیدم گریه کرد و به التماس افتاد. من هم گریه ام گرفت. آخرش نتوانستم مقاومت کنم. گفتم باشد ایراد ندارد، حتی به شوخی هم گفتم نروی شهید شوی! خنده اش گرفت و گفت: نه الان زود است، من می خواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید شوم. با این حرف هایش می ...
بازخوانی روایت حاج سید احمد خمینی (ره) از زندگی خودش
به گزارش مردم سالاری آنلاین به نقل از جماران ،در بخشی از کتاب یاد یادگار امام (صفحات 105-111) از قول مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی (ره)، آمده است: اولین روزی که به مدرسه ام فرستادند، فرار کردم! بعد با کتک پدرم و معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم. یخ حوض مدرسه ام را می شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می گذاشتند و بعد چوب. هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا اینقدر مرا می زدند. درست است که خیلی ش ...
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هفت سر اژدها از شبکه 3 + عکس
میکنه که عاشقشه و شوخی میکرده قاصی از حرف های بهزاد میفهمه که خوش مستقیم با سلطان خواه در ارتباطه و باهاش تبانی کرده سپس با عصبانیت به داخل میره. محبوبه عصبانی میشه و کمی بعد به داخل میره و به گندم میگه بپوش بریم دیگه اینجا جای ما نیست مادرش میپرسه چرا؟ چیشده؟ محبوبه میگه از بابا بپرس بهش بگو اگه اون کارو برای این بچه انجام داد که میام خودم کف پاشم میبوسم و میرن که همزمان عزیز و محمدطاها را دکتر ...
گلایه کارگردان هیس! دخترها فریاد نمی زنند : باید صداها را شنید تا فریاد نشوند
می شد انگار بار سنگین از روح افراد تا حدودی برداشته می شد و کمی تسکین پیدا می کردند. فیلمنامه هیس! دخترها فریاد نمی زنند را پیش می بردم، اما در تمام مدت استرس داشتم؛ اینکه می توانم مجوز ساخت را بگیرم؟ جامعه و مردم چه واکنشی نشان می دهند؟ مسئولان چه واکنشی خواهند داشت؟ اما خودم همچنان مصمم بودم تا درباره این موضوع فیلم بسازم. آن زمان ابتدا می خواستم هیس! پسرها فریاد نمی زنند را بسازم، اما گفتند ...