شهیدی که روز و ساعت شهادتش را می دانست!
سایر منابع:
سایر خبرها
نامه دخترم با شهادت بابایش برگشت خورد!
...> همسرم از سال 1359 به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه می رفت. وقتی در جبهه بود به او حقوق نمی دادند. چون لنگ مخارج خانه بود، استعفایش را سال 60 نوشت و دوره آموزشی سه ماهه در سپاه دید و بعد به حفاظت شخصیت ها رفت. سال 1360 برای حفاظت بیت رهبری انتخاب شد. سال 1362 هم که به شهادت رسید، تازه وزارت کار طی حکمی نوشت که او کارمند ما است! به همکارانش گفتم حالا که شهید شده ما را می شناسید؟ وزارت کار به آن بزرگی یک ...
خجالت می کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم!
آرزوت رسیدی؟ دوست داشتی مادر شهید بشی، حالا خوبت شد؟ خیالت راحت شد بچه منو کشتی؟ امیر! امیر! امیر! امیر را صدا می زد و گریه می کرد. هرچند دقیقه یک بار به من فحش می داد و نفسی تازه می کرد. به حرمت امیر سکوت کردم تا خودش را خالی کند. *** تابوت امیر را دیدم. آرام به طرفش قدم برداشتم. کنار تابوت ایستادم. به پاسدار جوان گفتم: می شه تابوت رو باز کنی من بچم م رو ببینم؟ گفت نمی شه ...
بالای سر پیکر همسر شهیدم گفتم: خوش به سعادتت مهدی جان
محل کارم بیا و با هم فعالیت داشته باشیم. تمام عشق مهدی کارش در پادگان بود. سال 1359 بعد از هفت ماه زندگی مشترک، خدا احمدرضا پسرم را به ما داد. چند ماه بعد حادثه هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. مهدی از من خواست با هم در مراسم تشییع شهدا شرکت کنیم. با داشتن بچه کوچک بسیار برایم سخت بود. به همسرم گفتم اگر گرما به بچه مان بخورد، اذیت می شود، اما شهید عشق عجیبی به انقلاب داشت و می گفت باید ...
اخلاص ویژگی بارز شهید آرمان علی وردی بود
به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه علمیه خراسان، مادر شهید علی وردی در جمع معتکفین رمضانیه این حوزه، پیرامون خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام گفت: آرمان خیلی بی ریا بود. دوست نداشت ریا در کارهایش باشد. قبل از شهادت کارهای خیری کرده بود که هیچکس نمی دانست. حتی من مادرش هم نمی دانستم. همیشه به همه کمک می کرد. در کار خیر پیش قدم بود. حتی از پول تو جیبی اش برای این امور استفاده می کرد، اخلاص و در راه خدا ...
سرنوشت عجیب فرزند شهید حجاب
معنی ندارد. پیغمبر رحیم است، اما رحمان نیست. آیا پیغمبر به همه هستی بخشش دارد؟ رحمان یعنی همه هستی زیر پوشش خداست. رحمان صفت مخصوص خداست. یادم هست که در آن جلسه آقای مولوی پرسید: پس من نجس هستم ؟ و آشیخ غلامحسین جواب داد : بله، چون برای خدا شریک قرار دادی. مادر شما در جریان کشف حجاب شهید شد؟ سال 1316. من یک ساله بودم. کوچه خانه ما حمامی بود به نام حمام سالار. یک روز مادرم با ...
شهید زرهرن، شهیدی که سعادت شهادت در راه حفظ حریم اهل بیت نصیبش شد
و پرسید تونستی عکس بگیری؟ گفتم: آره ولی نزدیک بود سرم رو به خاطر عکسای شما بچه های مهندسی از دست بدم. مرتضی گفت: نه بابا مگر ترکش ها تا اینجا اومد و ادامه داد طبق محاسبات نباید شعاع ترکش تا اینجا باشه. روزهای اول بود که من به سوریه رفته بودم، با خودم گفتم مرتضی نزدیک بود کار دستم بده با این محاسباتش، خودش رفت پشت پناهگاه و من را به خطر انداخت. دو روز بعد دشمن به خط ...
راز توجه ویژه سردار سلیمانی به یک مادر شهید /ننه علی که بود؟
شهادت رسید در حالی که 20 سال داشت و حدود 4 ماه از ازدواجش می گذشت. این مادر شهید فقر و تنگدستی اش را اینگونه روایت می کرد: همسرم 3 سال سرطان داشت و دخترم هم به بیماری حصبه مبتلا شده بود. بدهکار مردم بودیم و در یک خرابه زندگی می کردیم. علی هم مدرسه می رفت. من باید مخارج خانواده را تأمین می کردم. مرد بیرون و خانه بودم. همسرم و دخترم از دنیا رفتند. من و علی ماندیم. چیزی نداشتیم جز یک حصیر ...
پسرم لحظات افطار توسط منافقین به شهادت رسید
، اما اوتمام تعلقات دنیای فانی را رها کرد و برای دفاع ازدین، ناموس وآب و خاک سرزمین مان ایران به جبهه رفت ودرجبهه سوماربه شهادت رسید. وقتی با عفت (سکینه) وفایی مقدم مادرشهیدان سید مجید وسید محسن میرشفیعی به گفت وگونشستم بعد از چهل سال هنوز داغ جوانان رعنایش دردلش سنگینی می کرد. اوبا بغض وآه از فرزندان شهیدش می گوید. خانواده ای که دوشهید تقدیم اسلام کرد حتما سابقه مذهبی ...
شهید زنده دلی که بر دل ها حکومت می کند
، گفتم نخواستم شب بیرون از خانه باشم . و او در جواب اظهار داشت : علت اینکه گفتم شما بچه را نزد دکتر ببری برای این بود که چون در حال جنگ هستیم و ممکن است روزی من نباشم ، از این رو خواستم عادت کنی و در غیاب من برای بچه ها هم مادر باشی و هم پدر باشی . درباره برخی ویژگیها و خصوصیات اخلاقی و رفتار حسن زنده دل ، پسرش محمد می گوید : ارتباط او با افراد فامیل بسیار خوب بود تا جایی که وقتی به ...
از شیروان تا حلب؛ درس شهامت با زرهرن
داد طبق محاسبات نباید شعاع ترکش تا اینجا باشه. روزهای اول بود که من به سوریه رفته بودم، با خودم گفتم مرتضی نزدیک بود کار دستم بده با این محاسباتش، خودش رفت پشت پناهگاه و من را به خطر انداخت. دو روز بعد دشمن به خط ما حمله کرد و من و مرتضی از ستاد تیپ به خط رفتیم، آنجا بود که مرتضی چون شیری به سمت دشمن و گلوله ها می رفت و هیچ ترس و واهمه ای از گلوله و خمپاره و جهنمی و غیره نداشت ...
مشتری جان ما خدا است
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خاورستان ، شهید داود نجم الدین نوزدهم شهریور 1344 در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش علی اکبر و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. سی ام فروردین 1364 در بمباران هوایی پادگان حمید اهواز به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند. مشتری جان ما خدا است فرازهایی از وصیت نامه شهید: ...
اگر تمام دنیا را به من بدهند، برنمی گردم!
خودش وارد فیضیه دانشگاه ها شد. پرجنب وجوش بود و بسیار فعال و خستگی ناپذیر. یک بار بعد از سه شب به خانه آمد، سیاه شده بود، علت را پرسیدم، گفت: در این سه شبانه روز نه خوابیدم و نه چیزی خوردم و تنها برای خواندن نماز لحظاتی روی زمین نشستم. مدام پشت میز نقشه کشی بودم... خستگی به وجودش راه نداشت. تازه در خانه هم ساعت ها کنار پدرِ بیمار می نشست و از او مراقبت می کرد و قرآن و دعا می خواند و پدر آرام می گرفت ...
دختر فراری راز خانه فساد را لو داد
کرده بود و به خواب عمیقی رفته بود از گوشی او پیامی برای دوستم ارسال کردم و پیام ها را بلافاصله پاک کردم تا ماجرا لو نرود. شایان نیز در تحقیقات گفت: من در جست وجوی کار بودم که با زنی به نام ملیکا آشنا شدم. پیشنهاد وسوسه کننده ملیکا باعث شد تا عضو گروهش شوم. طبق گفته ملیکا، چون من پسر خوش قیافه ای بودم باید با دختر های کم سن و سال یا دم بخت دوست می شدم و به آنها ابراز علاقه می کردم. وقتی ...
محمد حسین لطیفی: موقعیت رفتن از ایران را داشتم اما نرفتم
محمد حسین لطیفی کاگردان سینما تلویزیون کشورمان شب گذشته در برنامه برمودا حاضر شد و در ابتدا درباره موقعیت رفتنش از ایران گفت: موقعیت رفتن از ایران را به دفعات داشتم اما نرفتم. حتی یادم است که در یکی از کشورها میهمان دوستم بودم و از اداره مهاجرت آمدند و گفتند نمی خوایید اینجا بمانید؟ گفتم شاید اگر من یک صنعتگر یا یک طبیب بودم شاید به مهاجرت فکر می کردم اما به اصطلاح امروزی ها که خودم قبول ندارم می ...
توی این اوضاع بنزین کسی به فکر ما راننده های اسنپ نیست
باشند تا حال و روز ما را درک کنند یا گاهی سوار اسنپ شوند و آدم باهاشان دردل کند هر چند رئیس جمهور یا وزیر اقتصاد یا راه و شهرسازی که سوار اسنپ نمی شوند تا شاید سر از کار و دردسرهای زندگی این قشر در بیاورند. در اینجا بخشی از گفتگوی ما با مسعود... راننده اسنپ که خودش می گوید 15 سال است شیراز زندگی می کند را بخوانید: چند سال است اسنپ کار می کنی؟ * چهار سال است اسنپ شدم ...
خاطرات خنده دار امیرمهدی ژوله از دوران مدرسه اش + فیلم
. او زمانی که هنوز در شکم مادرش بود پدر 30 ساله اش را از دست داد و در 14 سالگی مادر 36 ساله اش فوت کرد و او با سختی های زیادی بزرگ شد. راستش من داشتم زندگی ام را می کردم که یکبار خیلی اتفاقی یکی از همسایه هامون به من گفت دوست داری بروی و جای بعنوان نویسنده فعالیت کنی ؟! اگرچه بلد نبودم بنویسم اما چون خواننده مجله تماشاگران بودم، رفتم، این اتفاق حدود سال 1380 در 22 ...
اکبریان: نمی دانستم جرمم حبس ابد است/ زمانی خوش تیپ ترین فوتبالیست ایران بودم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : ایرنا: پیشکسوت فوتبال ایران در خصوص ماجرای دستگیری خود، گفت: پدر دوستم به درب خانه ما آمد و التماس می کرد که پسرم سابقه دار است و از او مواد گرفته اند و اگر این مواد به اسم او تمام شود برایش حبس طولانی می برند، اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد ...
خوابی که به شهید زاهدی نوید شهادت داد
. حاج علی هم جواب داد، تازه اجازه ورود دادند. گذشت و یک روز بعد از این خواب در برنامه افطاری حاج علی هم خودش را رساند. تقریبا اواخر مراسم بود که حاج علی، چون عجله داشت قصد رفتن کرد، وقت خداحافظی با کپسول اکسیژن برای بدرقه آمدم بیرون و با اکراه به ایشان گفتم یک خوابی دیدم که نمی دانم تعریف کنم یا نه، بلافاصله ایشان گفت بگو بگو. خواب را که تعریف کردم بلند بلند خندید و بعد از چند جمله گفت ...
شهید صیاد به روایت خاطرات
سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا) : خاطراتی که درباره اش روایت می کنند، گوشه ای از شخصیت پیچیده و ستودنی اش را نشان می دهد. روایت می کنند در سال های جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده های ایثارگران در یکی از شهرک های تازه تاسیس تهران زمین می داد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را می دانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی - که جانباز هم بود - قط ...
ماموریت های بمباران با اف چهارده ابتکار شهیدبابایی بود
.... اولش کپ، پوشش، اسکورت و عکاسی و بمباران بود. بعد خلیج فارس بودیم. * در جنگیدن با میراژها بودید؟ بله. با (عزیز) نصیرزاده که الان جانشین سردار (محمد) باقری است، بودم. ایشان آن زمان ستوان بود. * شما کابین جلو بودید؟ بله. من سروان بودم. با درجه سروانی خلبان فرمانده و لیدر یک شدم. معمولاً با درجه سرهنگی لیدر یک می شوند. در اف چهارده ...
ضیافت 8 هزار نفره روزه اولی ها
. شیخی هم مثل دوستش از نو مکلف هاست و ذوق خواندن نماز مخصوصا به جماعت را دارد و می گوید سر نماز برای پدر و مادرم دعا می کنم. وقتی صحبت ما با بنیتا تمام می شود مدیر مدرسه شهید عباسپور دختری را برای گفت و گو به ما معرفی می کند.فاطمه وکیلی 9 ساله امسال تمام روزه هایش را کامل گرفته است. او از 3 سال قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نمازش را با همراهی پدر و مادرش هر روز می خواند. خودش می گوید ...
خاطرات و زندگینامه سید شهیدان اهل قلم از زبان خودش
زندگینامه و خاطرات شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش زندگینامه شهید مرتضی آوینی من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که درهر سوراخش که سر می کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی خوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم ...
ایستادگی شهید زاهدی و یارانش مانع سقوط مجدد خرمشهر شد/ حاج علی این اواخر عمل قلب باز کرده بود/ عرفا و ...
بسیار توانمند بود و هم بین بچه های رزمنده محبوبیت داشت. باید گفت که او همتای شهدایی، چون حاج قاسم سلیمانی و حاج احمد کاظمی بود. از چه مقطعی با شهید زاهدی همرزم شدید؟ من اولین بار که به جبهه اعزام شدم، به کردستان رفتم. سال 59 در کردستان بودم که شنیدم حاج حسین خرازی و حاج علی زاهدی و تعداد دیگری از بچه های اصفهان در جبهه جنوب حضور دارند. برگشتم اصفهان و این بار به خوزستان اعز ...
شهدای نوروز
رهسپاریم با ولایت تا شهادت را زمزمه می کرد. هر چند وقت یک بار به دیدار مادر شهدا می رفت و همیشه بعد از دیدار با مادر شهدا دلش بیشتر هوائی شهدا و شهادت می شد. به دلیل عشق و علاقه وافر به شهدا و پاسداشت راهشان به عنوان خادم الشهدا به مناطق عملیاتی اعزام می شد. خادم شهدا بود و به خادمی افتخار می کرد. در اواخر هر سال که فصل بازدید زائران از مناطق جنگی جنوب و کربلای ایران می رسید ...
شهید طوسی؛ حماسه ساز والفجر 8
، چون فرزند اول خانواده بود، همانند دوست، همراه و الفت خاصی با مادر خود داشتند و سنگ صبوری برای خانواده بودند. وی گفت: وقتی عمویم که از نیرو های پدرم بود، به شهادت رسید، برخی ها به مادربزرگم می گفتند که فرزندان شما برای گرفتن مقرری به جبهه رفته اند و در این بین شهید طوسی به خانواده دلداری می داد، و می گفت باید با خدا معامله و در این مسیر صبوری کرد. دشت ها و شالیزار های شمال و ...
شهیدی که تمام خانواده اش گرین کارت داشتند!
شهادت احمد، کمر بچه های گردان قمر بنی هاشم(ع) را شکست، اما عبدالحمید (که همرزمان، او را به نام حمید صدا می زدند) بعد از شهادت احمد تلاش کرد جای او خالی نماند و در این کار هم موفق بود. او در عملیات عاشورای 3که در مردادماه 64در منطقه فکه انجام شد، در کنار شهید رضا عبدی، بار دیگر نام گردان قمر بنی هاشم(ع) را بر سر زبان ها انداخت. سرانجام عبدالحمید 30بهمن 1364درحالی که جانشین گردان قمر بنی هاشم(ع ...
نفربر داعشی از روی پیکر جواد رد شد؟!
نبوده که نفربر از آن بالا بیاید. نفربر خودش را می چسباند به تپه تا نیروهای داعشی پیاده بشوند که همه فکر می کنند از روی پیکر جواد رد شده است. آمده ام به من عیدی بدهید روایت دایی یک هفته بعد از ماه رمضان، محمدعلی، دایی خانمِ جواد، به من زنگ زد و گفت حاجی مژده بده جنازه پیدا شد. جا خوردم. گفتم چطوری؟ گفت من جزئیاتش را نمی دانم، ولی ظاهرا بچه ها دیشب عملیات کرده اند و همان منطقه را ...
دستمزد 430 میلیونی کارمند بانک به دو آدمکش برای قتل همسرش
من مجبورم شدم اقساط وام را پرداخت کنم. مهناز حتی حاضر نمی شد اموالی که به نامش زده بودم را به من برگرداند. او ادامه داد: همین موارد باعث شد که اختلافات ما روز به روز بیشتر شود و با اینکه یکبار از هم جدا شده بودیم به خاطر بچه هایم دوباره ازدواج کردیم ولی دیگر نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم و از یک سال قبل، تصمیم به قتل همسرم گرفتم. برای قتل او سناریوهای زیادی طراحی کرده بودم. اول می خواستم ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 92
. نمی دانم آنها چه کردند. آیا آن شب توانستند بخوابند؟ اما مطمئن هستم که مادر این پسرک شجاع حتی لحظه ای چشم روی چشم نگذاشته است و تا صبح چشم به در دوخته که پسر قشنگ و شجاعش از راه برسد و آنها را با خود به اهواز یا حمیدیه نمی دانم، به یک جایی ببرد که از دسترس درندگان صدام در امان باشند. صبح شد. خسته و پریشان بلند شدم. قبل از اینکه واحدمان حرکت کند به طرف قتلگاه پسرک شتافتم. بر بلندی، همان ...