هدایت گنده لات ها به سبک شهید ابراهیم هادی؛ اول زورخانه، بعد هیئت
سایر منابع:
سایر خبرها
سرلشکری که هدیه 3 میلیون تومانی شاه را رد کرد | نظامی شاهنشاهی چطور بعد از انقلاب فرمانده ارتش شد؟
...، این چند خاطره نقش چند تکه از پازل پر حادثه ی زندگی او دارد. ** ماجرای ترور سپهبد قرنی و نقش یک پسر بچه نقاش | شهیدی که امام(ره) محل دفن او را تعیین کرد سرلشکر بازنشسته مرحوم منصور طالب زاده ، از همرزمان شهید: به مهندس بازرگان و رفقای ایشان اعتقادی نداشت، آن ها هم او را قبول نداشتند؛ چنین که بالاخره هم موفق شدند بعد از جنگ اول کردستان او را برکنار ...
رونالدو نابغه نیست، فقط مسی، پله، مارادونا
این سوال که چه فوتبالیست هایی را نابغه می داند گفت: " من مسی را در جام خوان گامپر دیدم و بعد از بیست تا بیست و پنج دقیقه که از بازی گذشته بود گفتم این پسر نابغه است. مسی و پله و مارادونا از دید من نوابغ فوتبال بودند". خبرنگاران از قرار نگرفتن نام کریستیانو رونالدو در این فهرست تعجب کرده و از کاپلو پرسیدند چطور است که نام سی آر سون در فهرست او نیست. کاپلو در پاسخ گفت: " کریستیانو به نظرم ...
کشف چهره 600ساله بچه جن در توالت یک خانه
گزارش کامل از گزیده خبرهای امروز تابناک با تو را با کلیک بر تیتر آن بخوانید. کشف چهره 600ساله بچه جن در توالت یک خانه عادت های افراد خوش اندام که هرگز باشگاه نرفته اند توضیحات مادر ترانه علیدوستی درباره بیماری نامشخص این بازیگر آسیب هایی که والدین ندانسته به کودک خود می رسانند عجیب ترین رشته دانشگاهی جهان؛ باورتون نمیشه بزرگ ترین ...
ماجرای کشتی ابراهیم هادی با قهرمان جهان | هدایت گنده لات ها به هیئت و زورخانه
می کرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می گفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحش های ناجور به یزید می داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می کنه؛ ما هم اگر این بچه ها را مذهبی کنیم هنر ...
مادر شهید اقتدار: عملیات وعده صادق دلم را آرام کرد
دنبال شهادت بود. گفتم: خدایا هر چه شد فقط من را به خودم وامگذار. وی افزود: وقتی رسیدیم بچه ها رفتند پرس و جو کنند که یکی از دوستان وحید آمد پرسید خانم شما که هستید؟ گفتم: مادر وحید رنجبر هستم، من از ام البنین(س) بالاتر نیستم، تو را به خدا اگر چیزی شده به من بگویید. که بالاخره متوجه شدم وحیدم به آرزویش رسده است. این مادر شهید اقتدار گفت: بعد از عملیات وعده صادق در هفته گذشته ...
داستان غسل دادن شهیدی که چیزی به عنوان کاسه سر برایش نمانده بود
کفن کردن بلد نیستم، گفت: خودم یادت می دم. تو دلم گفتم عجب این دست بردار نیست. حالا چه کار کنم. دوباره گفتم اینها که غسل دادن نمی خوان. اینا شهیدن. چرا این قدر سخت می گیرید، همان طور که مشغول آماده کردن جسد دختربچه برای شستن بود، گفت: تا وقتی آب هست و کفن داریم باید غسل و کفن شان بکنیم. همان موقع جسد دیگری را جلوی در گذاشتند. بدنش تکه تکه شده جمجمه اش از پشت مورد اصابت قرار گرفته، جز ...
شاه کلید: تو باید کارتو بکنی!
ادا و ادعا باید دید و سنجید. مثل همین بازی قبل مس رفسنجان که سعید واسعی هافبک تیمش در یک صحنه ساده به داور اعتراض می کند و محرم از بیرون زمین او را خطاب قرار می دهد که: تو باید کارتو بکنی. به داور کاری نداشته باش. اگر همه تیم ها و مربیان و بازیکنان لیگ این شاه کلید محرم را در جیبشان داشته باشند احتمالا چند سال بعد از اینکه بازیکنان مرتب مثل موش و گربه به هم پرخاش می کنند عذاب نمی کشیم . ...
محمد علی جهان آرا؛ سردار مقاومت و ایستادگی
نقل از همسر شهید) امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادت نامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آن ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. با ...
قتل دسته جمعی هولناک در کرج
داشتیم اما ناگهان سرو کله حمید پیدا شد. او خواستگار خواهر زنم بود اما آنها جواب منفی دادند. مدتی گذشت وقتی برای کمک به اسباب کشی به خانه برادرزنم رفتم در کمال ناباوری حمید - خواستگار - را آنجا دیدم. بشدت شوکه شدم. از او خوشم نمی آمد به همسرم گفتم بلند شو برویم خانه. در بین راه از همسرم پرسیدم چرا این پسر به خانه شما رفت و آمد دارد؟ چرا دیشب که تو خانه مادرت بودی حمید هم آنجا بوده؟ همسرم ...
شخصیت شهید ابراهیم هادی، چشمه ای که هنوز می جوشد
. در این کتاب می خوانیم: به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟ با تعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و ...
انکار عجیب یک قتل | قاتل می گوید مقتول زنده است
؟ گفت که یک نفر را کشته است. هر چه از او پرسیدم چی شده و چه کسی را کشته؟ گفت که حضوری همه چیز را توضیح می دهد. او کمی بعد به دنبال من آمد اما این بار مدعی شد که دروغ گفته است. او می گفت که دروغش یک چالش اینستاگرامی بوده و فقط می خواسته مرا امتحان کند. لکه های خون مقتول دختر جوان در رابطه با خرید بشکه و اسید نیز گفت: آن روز شاهین گفت برای یکی از مشتری هایش وسایل می خواهد و وقتی ...
تبریکی برای شهادت برادر
که همان جا هدف گلوله عوامل رژیم شاه قرار گرفت و شهید شد. بعداً چند تا از بچه های محل آمده بودند و گفته بودند که ما دیدیم که او در درگیری با مأموران شاه شهید شد. پدرم در غسالخانه بهشت زهرا (س) پیکر مطهر ایشان را پیدا کرده بود. چند روز بعد از 22 بهمن به من زنگ زدند. پدرم بعد از حال و احوال به من گفت: خبر داری حسن شهید شده؟ گفتم: نه! گفت: حسن در درگیری ها شهید شده. من درحالی که ...
راز جسد اسیدی در بشکه آبی فاش شد
28 اسفند سال گذشته، مرد میانسالی قدم در اداره چهارم پلیس آگاهی پایتخت گذاشت و از ناپدید شدن پسر 24 ساله اش به نام فرهاد خبر داد: پسرم در خانه مجردی اش تنها زندگی می کرد، اما هر روز با هم صحبت می کردیم. از چهار روز قبل دیگر از پسرم خبری ندارم. هر چه با تلفن همراهش تماس می گیرم خاموش است. به مقابل خانه اش رفتم، اما در را باز نمی کند و دوستانش هم می گویند که از او اطلاعی ندارند. به دنبال شکایت مرد ...
تنها شاهد اولین ترور
...، می خورد! برای چه خودت را اذیت می کنی؟ برو به زندگی ات برس، مطمئن باش تا اجل آدم نرسد آدم از دنیا نمی رود. می گفتند: من دردهایی کشیده ام که کسی تصورش را هم نمی کند. کاش به آدم گلوله بزنند، ولی روح انسان صدمه نبیند. می گفتم: به هر حال در خدمت شما هستم، اگر نمی خواهید داخل منزل بیایم در ماشین منتظر می مانم. ایشان می گفتند: نه، تو هم مثل پسر خودم هستی، بیا داخل! بله، روبه روی منزل ...
حرف های خشن اشکش: مسئولان ورود کنند!
من به آقای امیرحسین فراهانی گفتم که بازی اگر در اهواز برگزار شود، حرف و حدیث کمتری به وجود می آید. اگر گزینه آخر بازی در مسجد سلیمان بود، مردمان این شهر، انسان های بزرگی هستند و زمین را در اختیار هم استانی خود قرار می دهند. سازمان لیگ تصمیمش درست بود و شایسته نبود فجر در زمین ما بازی کند. الان شائباتی به وجود می آید که مثلاً استقلال خوزستان چه ارتباطی با استان فارس دارد که این همه مدت با تیم ...
تیمسار ارتشی که محل دفن او را امام خمینی (ره) مشخص کرد
شدم یک گروه نقاش ساختمان به خانه او آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کند؛ به نقاش ها گفتم شما که دارید اینجا کار می کنید، مواظب باشید که یک وقت در حیاط را باز نکنید. کلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم؛ یکی از نقاش ها روی نردبان بود؛ دیگری هم داشت نقاشی می کرد، یک پسر بچه هم همراهشان بود که سطل ها را تمیز می کرد. تیمسار یک سینی چای آورد؛ گفتم اینها که بالا نشسته اند، مدام دارند ما را کنترل می کنند ...
چرا حسن باقری نمی خواست فرمانده عراقی کشته شود؟!
.... فرمانده عراقی ادامه داد: آن شبی که می خواستید حمله کنید، سکوت بود و من به معاون عملیات خودم گفتم سکوت ایرانی ها خیلی خطرناک است و اینها امشب حمله می کنند. بعد به نیروهایی که در شوش داشتیم، آماده باش دادیم و گفتم آماده باشید که ایرانی ها می خواهند حمله کنند و کشتار راه بیندازید و خلاصه آن کشته هایی که شما دادید بخاطر پیش بینی من بود . آقای جعفری هیچ چیزی نمی گفت و این حالت ...
شوهرم شب ها دیر به خانه می آید، طلاق می خواهم
توجیه رفتارت من و خواهرم را متهم می کنی! میلاد هم گفت: تو و خواهرت هر دو بیمار روانی هستید و به همه شک دارید من اگر از روز اول می دانستم این بیماری سوء ظن در خانواده شما وجود دارد هرگز با تو ازدواج نمی کردم. زن جوان با شنیدن توهین های همسرش عصبانی شد و گفت: آقای قاضی لطفاً طلاق مرا صادر کنید چون دیگر نمی توانم با این مرد خیانتکار و بی ادب زندگی کنم. ...
با نوای نینوا
قرارمی گیریم و مارا با تیر میزنند. به بچه ها قضیه را گفتم و قرارشد هرکسی خواست داوطلبانه جلو برود، چند نفری رفتند و یکی از جنازه ها را بیرون کشیدیم و روی پوستین اسمش را پیدا کردیم: قنبر قنبری. از نیرو های خودمان بود و به بچه های تعاون تحویل دادیم، بیشتر عراقی هارا دفن کردیم. یکی از روز های اواخر اسفند داشت هوا تاریک میشد که از نادر خواستیم نماز مغرب و عشا را بخواند. به او اقتدا کردیم و بعد ...
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
بوسیدم و گفتم: هر مامانی یه دختر خوب مثل تو داشته باشه، غصه نداره. خندید و خودش را چسباند به مادرش. خانم همسایه گفت: البته سیمین خانم! چون حالا اسم مادر و دختر را می دانستم. برای امشب نذری می پخته تا بعد نماز ببرد مسجد برای توزیع که سُر خورده و آب جوش ریخته روی دست و پاهایش. خیلی ناراحت بود که نمی تواند کار را ادامه دهد. یاد بوی پیازداغ افتادم و مامان خودم. رو کردم به سیمین خانم ...
طرح یاری گران امام زمان (عج) در زنجان برگزار شد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در زنجان؛ طرح یاری گران امام زمان (عج) به ابتکار کانون شیخ اشراق زنجان برای بچه های مسجدی 9 تا 18 سال با اجرای دوره های آموزشی و تربیتی با محوریت مهدویت برگزار شد. در قالب این طرح مسابقات کتابخوانی و همچنین حفظ جزء سی ام قرآن کریم برای اعضای کانون های مساجد اجرایی شد. در این طرح که روزهای جمعه به مدت چهار هفته برگزار شد، نوجوانان ...
زنم بعد از 20 سال زندگی مشترک مرا به خانه راه نداد
از زندگی مشترک ما می گذرد. *در این سال ها اختلافی با هم داشتید؟ نه اصلاً. خیلی زندگی خوبی داشتیم و دو پسر داریم که دوقلو هستند. حالا 19 ساله شده اند و امسال به دانشگاه رفتند. من در این سن فکر می کردم به زندگی آرام برسم که یک دفعه مینا همه چیز را خراب کرد. *چه اتفاقی بین شما افتاد؟ مینا به من گفت بعد از این همه سال زندگی دوست دارد خانه ای داشته باشد. من ...
شهید ابراهیم هادی، ستاره ورزش کشتی ایران
را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه (س) سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی) عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی ...
صبوری های زنی که در ساخت موشک موثر بود
فکر می کردم که بچه ها را چطور سرگرم کنم. با عروسک، بازی می کردیم و می گفتم حالا که خونه باباجون میریم باید روسری و چادر سرکنیم، پس عروسکتم باید چادر سر کنه. عکسی که در خط مقدم همیشه همراه حاج حسن بود سبک زندگی را نمی شه تو کتاب ها پیدا کرد. من برای انجام هر کاری، خیلی فکر می کردم و با تعقل کاری را انجام می دادم و خدا به دلم می انداخت چطور رفتار کنم. به خاطر همین حاج آقا همیشه ...
مسجد؛ فعالیت فرهنگی آری یا نه؟
چند نفر مدرک دکتری داریم که با بچه ها دروس مختلف مثل ریاضی و زبان کار می کنند یا کلاس های مشاوره تحصیلی و خانوادگی دارند. حدود ده روحانی داریم که می توانند مباحث احکام، اخلاق، مباحث سیاسی روز را برای نسل جدید باز کنند؛ اما باز هم محدودیت مکان داریم. به گفته مسئول بسیج محله بهارانچی، مسجد امام سجاد(ع) نیز مخاطبانی از گروه های مختلف، از دختر و پسر و از ابتدایی تا سنین خیلی بالا دارد. جلسات ...
شهدای ورزشکار؛ از مارادونای ایران تا بنیانگذار لیگ جودوی سپاه
برای خدا انجام داد ابراهیم هادی معتقد بود ورزش را باید برای خدا انجام داد. در خاطره ای که در این باره از دوست این شهید نقل شده، آمده است: حدود سال 1354 بود که مشغول تمرین بودیم، ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن. شلوار و پیراهن شیک ...
من و امیرخان
برای سیگار کشیدن نزدیک پنجره می آمدند را ببینم. نوشته های زیر حاوی سرگذشت یک کارمند تحریریه مجله هفتگی کیهان بچه ها در طول خدمتش می باشد. حالا برو سر کارت معمولا بعد از نهار حالم بد می شد، به همین دلیل آن روز حالم خراب بود. یا در حال چرت زدن بودم و یا گاهی سرگیجه می گرفتم. بالاخره راه حلی به نظرم رسید. زیر میز کارم زیراندازی پهن کردم تا اندکی چرت بزنم. کفش هایم را ...
اخبار کوتاه کانون های فرهنگی هنری مساجد استان زنجان
جانبازان و ایثارگران و مربیان قرآنی و مادران قرآنی تجلیل شد. طرح یاریگران امام زمان(عج) در کانون شیخ اشراق مسجد فیضه زنجان برگزار شد طرح یاریگران امام زمان(عج) به ابتکار کانون شیخ اشراق زنجان برای 40 نفر از بچه های مسجدی 9 تا 18 سال با اجرای دوره های آموزشی و تربیتی با محوریت مهدویت برگزار شد. در این طرح که روزهای جمعه به مدت چهار هفته برگزار شد، نوجوانان دختر و پسر با واژه های انتظار و مهدویت آشنا شدند و در پایان دوره نیز از حاضران با اهداء جوایزی تجلیل شد. ...
خودتان را آماده کنید...
نیامده بود. به او گفتم مصطفی میگن تو دیوونه ای که رفتی سوریه. خودت رو ناکار کردی اومدی. زبانش هنوز سنگین بود. با چشم های نیمه باز جوابم را داد: من باید می رفتم. هنوز هم می خوام برم. چند روز بعد، یک جوان افغانستانی را آوردند کنار مصطفی. او هم مدافع حرم بود و دستش را عمل کرده بودند. همین سؤال را از او هم پرسیدم. گفتم: تو هنوز بیست سالت هم نشده؛ رفتی چه بلایی سر خودت آوردی؟ با لهجه افغانی جواب داد: بابا ...
بغض کاپیتان تیم ملی بوکس شکست/ موسوی: آقای رحمتی، تهمت نزنید
. دلیل صحبت های فعلی من نیز روشن کردن برخی صحبت ها و تهمت هایی است که آقای رحمتی مطرح کردند و اصلا درست نیست، بعد از این همه سال به من تهمت بی نظمی زده اند. * به فونتانا گفتم بچه نیستم که من را بازی دهند – پس از همه این اتفاقات آقای حسینی به من گفت تیم که به ایتالیا رفت تو را به اردو دعوت می کنیم، اما کسی من را دعوت نکرد و من خودم سرزده به فدراسیون رفتم چون تلفن من را جواب نمی ...