مادر شهید اقتدار: عملیات وعده صادق دلم را آرام کرد
سایر خبرها
جلوی قبح زدایی ها باید گرفته شود
سال داشت و به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد و بدون اینکه به ما بگوید در جبهه ثبت نام کرد او همه عمرش را در جبهه گذراند. پسرم علی اکبر برای گذراندن دوران سربازی، مجددا عازم جبهه شد و بعد از مدتی منتظر آمدن پسرم از سربازی بودم آخر او برای دیدن من مرخصی می گرفت. هرچه منتظرش ماندم خبری از او نشد بعد از چند روز، از طرف سپاه آمدند و خبر شهادت فرزندم را به من دادند انگار دنیا روی سرم ...
یا سرم می رود یا سر صدام را می آورم!
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفت وگوی روزنامه جوان با همسر و دختر شهید عملیات الی بیت المقدس، شهیدغلامعلی میرحاج است که در ادامه می توانید بخوانید: این دفعه می روم یا سرم رامی دهم یا سر صدام را برایتان می آورم. این جمله شهیدغلامعلی میرحاج بود. وقتی که از نماز جمعه به خانه برگشت مهیای رفتن به جبهه شد. به همسرش گفته بود؛ اعلام کرده اند که برای آزادی خرمشهر به نیرو نیاز دارند. غلامعلی به همه دوستان و آشنایا ...
حماسه یاران با 5 عنوان جدید به نمایشگاه کتاب می آید
تابوتت نیست قربونت برم؟! یکدفعه انگار همه ساکت شدند. نفس نمی کشیدیم انگار. به خودمان آمدیم. همه مان مرد بودیم. یک تعدادی سیاه آفریقایی. یک تعدادی با جثه های ریز مالزیایی. چندتایی سرخ و سفیدِ ترک. بقیه هم ایرانی؛ اما همه مَرد. بعد یکی از بین جمعیت در آمد گفت: مادرش مرده خانوم. اگه نمرده بود هم، نمی تونست بیاد بالا سر بچه ش. همه کس وکارش فرانسه ن. زن زیر لب ذکری گفت و بعد گفت: پس برید اون طرف تا من بیام ...
سه برادر که در فاصله چهل روز و به ترتیب سن به شهادت رسیدند+ تصاویر
... برادر سوم هستی خانواده به شما نیاز داره، گفت: اگه بنا باشه هر کدام از ما برای خانواده اش اتفاقی بیفته و جبهه را خالی کنه، دیگر کسی باقی نمی مونه، برای خانواده همین که خدا هست، امام هست، مادر پدرهای شهدا همه هستند. گفتم: ما که حریف تان نمی شویم. این گذشت دو روز بعد خبر آوردند که قاسم در بیمارستان تبریز شهید شد. پیکر مطهر شهید ابوالقاسم عبوری گفت ...
به ما می گویند مرغ عشق
... صبح روز بعد، با اتوبوس آمدم مشهد و رفتم خانه خواهرم. بعد از چند ساعتی هم راه افتادم طرف حرم. انگار قرار بود همه چیز توی آن زیارت تغییر کند. مدام از حرف آن واسطه یادم می آمد و اینکه ناخواسته دلِ طرف را شکسته ام. به حضرت(ع) گفتم: یا امام رضا(ع)! خودت هر جوری که صلاح می دونی، درستش کن. اگه واقعاً قسمتِ هم نیستیم، کاری کن که اصلاً از دل طرف بیام بیرون... همین را که گفتم، خانمی که پشت سرم نشسته ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام رسول ایوانکی
دسته و گروهان شما بودم، اگر شما و بچه ها را اذیت کردم، معذرت می خواهم. پرسیدم: رسول جان! نکند می خواهی شهید شوی؟ گفت: نه بابا! ما را چه به شهادت. لحظه عجیبی بود. با دست هایش سرم را به سمت صورتش کشید و بوسید. من هم صورتش را بوسیدم و گفتم: رسول! ما را فراموش نکنی. گفت: نه بابا! بچه های این جمع را فراموش نمی کنم. حتماً شفاعت خواهم کرد. تیربار عراقی به سمت ما شلیک کرد. از آنجا که رسول در ...
ساخت رحل چوبی قرآن در دل طبیعت/ سیدعبدالله: تا زنده ام این کار را انجام می دهم
پسرم این حرفه را یاد داشت و در کنارم مشغول فعالیت بود که به دلیل مشکل جسمی دیگر فعالیت ندارد و الان مشغول کار خودش است. وی از فلج شدنش دو ساله اش هم می گوید: به دلیل وجود غده در کمرش، بعد از جراحی فلج شدم و با فرغون مرا به کارگاه می بردند و خوابیده در فرغون کار می کردم. نمی توانستم کار نکنم. به لطف خدا فلج برطرف شد ولی 30 درصد هنوز برنگشته است و الان ضعف پا دارم ولی تا زنده ام کارم را ...
آرزوی نابودی اسراییل برای شهید طهرانی مقدم پررنگ و در دسترس بود
شهید را انتخاب کردید؟ ، گفت: شهید طهرانی مقدم مرا انتخاب کرد. پیش از آن، من کتابی برای یکی از شهدای موشکی نوشته بودم که آن موقع حاج حسن هنوز به شهادت نرسیده بود و من هم او را نمی شناختم. من برای مدتی ایران نبودم و از شهادت حاج حسن هم خبر نداشتم. زمانی که به ایران برگشتم، از طرف حفظ آثار موشکی به من پیشنهاد شد که کتاب شهید طهرانی مقدم را بنویسم. غفار حدادی ادامه داد: من به آن ها گفتم که ...
تنها شهید حمله آمریکا به طبس
بروید و ببینید پشت آنها چه خبر است تا بتوانیم بر آنها مسلط شویم. هیچ کدام از نیروها جرأت نمی کنند. وی خودش بدون کفش، از تپه ها بالا می رود. در یزد هم که بود، هفته ای دو شب به خانه نمی آمد و مأموریت بود و در سپاه می ماند. شهادت طلبی همسر گرامی شهید منتظرقائم، حال و روز این شهید در ماه های آخر قبل از شهادت را چنین توصیف می نماید: باید بگویم که ایشان در عالم و ...
چه بر سر خاطرات کودکی ما می آید؟
کلاسی هایم را دیدم. سن بچه دار شدن آن ها نگذشته بود! هنوز بچه هایشان را در ماشین می چپاندند و برای گردش به ساحل رودخانه می رفتند یا به دشت ودمن می زدند و در دشت های پوشیده از گل های وحشی اطراف شهر پیاده روی می کردند. هنوز می بایست حواسشان به بچه هایشان می بود که موقع کشیدن موهای همدیگر یا دعوا بر سر اسباب بازی از هم جدایشان کنند. اما زمانی که من به کلاس اول رفتم، همۀ خواهر و برادرهایم از خانه ...
بازی موبایلی و فیلم شهیدطهرانی مقدم در راه است
تعدادی از پاسداران در پادگان شهید مدرس در ملارد بر اثر انفجار زاغه مهمات به شهادت رسیدند. این شهدا هرکدام سابقه درخشانی در پیشرفت های درخشان موشکی کشور داشتند. این شهدا به شهدای غدیر و شهدای اقتدار معروف هستند زیرا در آستانه عید غدیر خم و در راستای خودکفایی موشکی ایران به شهادت رسیدند. علی طهرانی مقدم، برادرزاده شهید درخصوص زنده نگه داشتن یاد این شهدا می گوید: طبق اساسنامه این مؤسسه تمامی فعالیت های ...
مخفی کردن جسد مادر زیر تخت فرزند
، دور گردنش پیچاندم. به خودم که آمدم، متوجه شدم همسرم نفس نمی کشد. من ناخواسته قاتل شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. با جسدش چه کردی؟ جسد را به اتاق خواب یکی از بچه ها بردم و زیر تخت مخفی کردم. دو شب بچه ام در اتاقی خوابید که جسد مادرش زیر آن تخت بود. روز سوم با خودم گفتم جسد کم کم بو می گیرد و راز آن برملا می شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم جنازه را از خانه خارج کنم. ...
ماجرای موشکی که جلوی چشم رهبری از آب بیرون آمد | جواب جالب طهرانی مقدم به ژنرال روسی
بالاخره اسرائیل را نابود می کند. آنچه چند روز پیش در عملیات وعده صادق اتفاق افتاد محصولات و امکانات دم دستی ما بود که به نوعی آزمایش کردیم. ما هنوز از شهاب 3، هایپرسونیک و فتاح که برد 2000 کیلومتری دارد استفاده نکرده ایم. ما یکسری تولیدات اولیه را آزمایشی در یک عملیات به عنوان وعده صادق در پاسخ به شرارت های صهیونیست ها استفاده کردیم. خاطرم هست نخستین بار که می خواستیم پاسخ شرارت های صدام ...
پای درس ایثار/ معلمان که شنیدن را به گوش های نازنین هدیه دادند
ندارد؟ حدوداً ده روز بعد جواب دادند که اگر می خواهید دقیق تر بررسی کنم باید سی تی اسکن و مریض را به تهران بیاورید. با واسطه هایی موفق به دریافت نوبت ایشان در بیمارستان خاتم الانبیا شدیم. پس از بررسی، دکتر گفت که می توان عملکرد اما آن نتیجه موردنظر شما اتفاق نمی افتد. اگر بچه های دیگر بعد از دو سه سال تکلم پیدا می کنند، چون سن عمل نازنین گذشته، شاید در 22 سالگی بتواند منظورش را به دیگران بفهماند. من ...
تبریکی برای شهادت برادر
شوکه شده بودم، گفتم: تبریک می گویم! بالاخره ما هم توفیق پیدا کردیم تا در انقلاب شهید بدهیم. شما هم پدر شهید هستی و باید صبر داشته باشی. این حرف من باعث شد روحیه مقاومت در پدرم بیشتر شود. آن موقع، خودم چون در آبادان درگیر فعالیت های انقلابی و به شدت مشغول بودم، به تهران نرفتم. گمان می کنم حدود ده پانزده روز بعد توانستم به تهران بروم. من به داشتن چنین برادری افتخار می کنم. منبع: نیازی، یحیی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: جنگال: روایت: علی اصغر زارعی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران 1400، صص 54، 55، 56، 58، 59 انتهای پیام ...
مخفی کردن جسد مادر زیر تختخواب بچه مدرسه ای اش / مرد تهرانی چقدر سنگدل بود !
. به خودم که آمدم، متوجه شدم همسرم نفس نمی کشد. من ناخواسته قاتل شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. با جسدش چه کردی؟ جسد را به اتاق خواب یکی از بچه ها بردم و زیر تخت مخفی کردم. دو شب بچه ام در اتاقی خوابید که جسد مادرش زیر آن تخت بود. روز سوم با خودم گفتم جسد کم کم بو می گیرد و راز آن برملا می شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم جنازه را از خانه خارج کنم. فرزندانتان متوجه ...
قطعه ای از بهشت که قدم زدن در آن بدون وضو جایز نیست
؛ چراکه ده ها، صد ها و هزاران نفر از رفقای خودمان در این مکان مقدس آمدند و حضور پیدا کردند و نهایتاً از ما پیشی گرفتند و به شهادت در راه خدا رسیدند و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم؛ لذا ان شاءالله بتوانیم که رضایت خدا را جلب کنیم و به شهیدان برسیم و عمر ما با شهادت ختم شود. ( بیشتر بخوانید ) ما با حال و هوای دوکوهه زنده ایم! خورشید روز اول اردو در آسمان دوکوهه رو به غروب بوده و ...
تیمسار ارتشی که محل دفن او را امام خمینی (ره) مشخص کرد
شدم یک گروه نقاش ساختمان به خانه او آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کند؛ به نقاش ها گفتم شما که دارید اینجا کار می کنید، مواظب باشید که یک وقت در حیاط را باز نکنید. کلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم؛ یکی از نقاش ها روی نردبان بود؛ دیگری هم داشت نقاشی می کرد، یک پسر بچه هم همراهشان بود که سطل ها را تمیز می کرد. تیمسار یک سینی چای آورد؛ گفتم اینها که بالا نشسته اند، مدام دارند ما را کنترل می کنند ...
یک شهر شبیه حاج قاسم شده بود!
به گزارش ایسنا، متنی که می خوانید گفت وگوی جوان با خانواده شادکام از داغدیدگان شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان است: همان ابتدا که خبر حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان را شنیدم، این جمله سردارسلیمانی در ذهنم تداعی شد که؛ ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم. ، اما خبر تلخ بود و بهت آور. در روزی که همه دوستداران حاج قاسم آمده بودند برای برگزاری چهارمین سالگرد حاج قاسم، بار دیگر کینه توزان با حمله تروریستی داغ بر دلمان گذاشتند و شاهد شهادت زائران حاج قاسم شد ...
حکایت سؤال بچه شتر و جواب کوبنده
در روزگاران نه چندان قدیم بلکه همین اواخر، بچه شتری به سراغ مادرش ماده شتر رفت تا پرسش هایی را که مدت ها بود موجب دغدغه خاطر او شده بود و هرچه فکر می کرد نمی توانست برای آن ها جوابی پیدا کند، از او بپرسد. ماده شتر گفت: هرچه می خواهی بپرس پسرم. بچه شتر گفت: ای مادر، پرسش هایی دارم که هرچه فکر کردم نتوانستم برای آن ها جوابی پیدا کنم. برای همین تصمیم گرفتم از شما بپرسم. ماده شتر گفت: وا ...
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
بوسیدم و گفتم: هر مامانی یه دختر خوب مثل تو داشته باشه، غصه نداره. خندید و خودش را چسباند به مادرش. خانم همسایه گفت: البته سیمین خانم! چون حالا اسم مادر و دختر را می دانستم. برای امشب نذری می پخته تا بعد نماز ببرد مسجد برای توزیع که سُر خورده و آب جوش ریخته روی دست و پاهایش. خیلی ناراحت بود که نمی تواند کار را ادامه دهد. یاد بوی پیازداغ افتادم و مامان خودم. رو کردم به سیمین خانم ...
قتل دسته جمعی هولناک در کرج
قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: تو به من شک داری؟؟؟ سر همین موضوع باهم مشاجره کردیم و بعد او قهر کرد و رفت خانه مادرش. بعد از سه هفته با واسطه بزرگتر ها او را به خانه بازگرداندنم. همان روز درحالی که او داشت خانه را جارو می کشید متوجه شدم فرد ناشناسی به تلفن او زنگ زده وبعد هم پیامک داد..... وقتی از او سؤال کردم او جواب درستی نداد. خیلی عصبانی شدم وبعد از درگیری لفظی موضوع تمام شد تا اینکه فردای همان روز حدود ساعت یازده صبح وقتی از محل کارم به او زنگ زدم پاسخ نداد. ساعت یک بود درحالی که نگران بودم به خانه برگشتم دیدم همسرم خانه نیست. ...
داستان غسل دادن شهیدی که چیزی به عنوان کاسه سر برایش نمانده بود
به خودم گفتم، این دیگه کیه بابا چطور می تونه دست به این کارها بزنه، دخترها را که دیدم بهشان گفتم بچه ها این دختره خیلی شجاع و نترسه، نمی دونید چه کار می کنه پرسیدند مگر اونجا چه خبر بود؟ برایشان توضیح دادم حال آنها هم بد شد. رفتیم سر قبرها کلی بیل و کلنگ آنجا ریخته بود. چند تا مرد هم مشغول کار بودند بیل و کلنگ برداشتم و هن و هن کنان شروع به کندن قبر کردم از همان اولش دسته های زمخت بیل و ...
محمد علی جهان آرا؛ سردار مقاومت و ایستادگی
نقل از همسر شهید) امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادت نامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آن ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. با ...
روایت تنها شاهد اولین ترور
زندگی من خیلی بهتر از ایشان بود! من و دوستانم وقتی زندگی ایشان را می دیدیم خجالت می کشیدیم بگوییم به چیزی نیاز داریم. شهید قرنی بسیار مهربان بودند و همیشه به من می گفتند: وقتی کاری نیست شما برو به زن و بچه ات برس، مخصوصاً روزهای جمعه که تعطیل بود، اما هر روز صبح به خانه شان می رفتم و آنقدر آنجا می ماندم تا نفر بعدی می آمد و پست را تحویل می گرفت. با اینکه مسن بودند لحظه ای آرام ...
زن فوق زیبا و قدبلند بهرام افشاری دو متری / کم از شوهرش ندارد ! + عکس های خانوادگی و بیوگرافی
.... پدرم هم که بعد از چند سال بیمار شد و فوت کرد. زمانی که خودم را شناختم بیشتر وقتم را در بیمارستان به سر می بردم و در حال پرستاری کردن از پدرم بودم که البته افتخار میکنم که توانستم نوکری و پرستاری پدرم را کنم و از همه مردم خواهش میکنم که قدر پدر و مادر خود را بدانند. ازدواج بهرام افشاری عکسی از بهرام افشاری در فضای مجازی منتشر شده است که حواشی زیادی برای این ...
تنها یک خانه داشت که بابت بدهی هایش فروختیم
گروه بر اساس چه نوع تفکری، چنین جنایاتی مرتکب شدند، مطلبی است که در همین صفحه و در بخش ستون به آن پرداخته ایم. اما آنچه در ادامه می خواهیم به آن بپردازیم، نخستین ترور آنهاست که منجر به شهادت سپهبد محمدلی قرنی در سوم اردیبهشت ماه سال 1358 شد. او سال 1292 در تهران به دنیا آمد و به دلیل فوت پدر در 10سالگی، زندگی سخت و دشواری را در کنار مادر سپری کرد. بعد از گذراندن دوران ابتدایی و متوسطه وارد مدرسه ...
از روایت دوستی با قرآن تا تأکید بر پرورش استعدادهای نوجوانان
50 نوجوان گروه کُر کشور قرار گرفت و اساتید بزرگ ملی نیز صدای او را دوست داشتند. او مقدمات موسیقی را نیز یاد گرفت که اگر این مسیر را طی می کرد به شهرت هم می رسید اما از بین موسیقی، مداحی و قرآن خوشبختانه در نهایت قرآن را انتخاب کرد. بنده هم به او می گفتم اگر دنبال شهرت هستی راه موسیقی یا مداحی را ادامه بده که خودش بر طبق علاقه، قرائت را انتخاب کرد. وی با اشاره به اینکه فرزندش همواره تلا ...
عملیات های غرورآفرین برای حفظ امنیت آسمان ایران
مقدس حضور داشتید؟ بله! در همان پادگان قهرمان ارتش که سرباز سپاه بودم، یک روز بچه های سپاه یک روزنامه آوردند و گفتند نیروی هوائی ارتش استخدام می کند و به دلیل وجوه نظامی گری که در بسیج کسب کرده بودم و نظم و نظام و جدیتی که داشتم؛ پیشنهاد دادند استخدام نیروی هوائی شوم که با همین مقدمه 23 آبان 66 در مرکز آموزش های شهید خضرایی و در رشته کنترل شکاری استخدام شدم؛ البته پیش از این و حدود یک سال ...