ثواب کردن هم به ما نیامده!
سایر منابع:
سایر خبرها
یا سرم می رود یا سر صدام را می آورم!
: لا اله الا الله... از تعجب خشکم زده بود. مادر همراه عمه ها و عمویم به حیاط آمدند. به سختی سراغ تابوت رفتم. ملحفه سفید را از روی پیکر کنار زدم. پدرم با سر باندپیچی شده داخل تابوت آرام خوابیده بود. صورتم را نزدیک تر بردم و بوسیدمش. حال خودم را نمی فهمیدم. چند نفر زیر بغلم را گرفتند و بلندم کردند. تا سر قبرش در امامزاده اشک ریختم. جنازه را داخل قبر گذاشتند و روی آن خاک ریختند. یک دفعه یاد ...
تمام عمرم خواستم مثل آن سرباز بشوم، نشدم!
بفرستیم و شما بروید. گفتم اصلاً پرونده اش همراه من نیست. من که دیدن ندارم! آماده شدم بروم داخل اتاقش برای ملاقات، اما با خودم گفتم حالا که می روم داخل می گوید پاهای من کجا هستند؟ این چه بلایی است که سر من آورده اید؟ گفتم من جواب این سرباز را چه بدهم؟ داشتم اینها را برای خودم می گفتم که اگر اینها را گفت من چه بگویم؟ اما وقتی رفتم داخل، خندید. دیدم دارد می خندد. حتی قبل از اینکه من سلام ...
خلاقیت معلم هرمزگانی تبلور عشق به دانش آموزان
می گشتند آن ها را با دست به والدین خود که در مدرسه بودند نشان می دادند. با استفاده از این پارچه با اندک هنر خیاطی که داشتم یک مانتو دوختم و با پوشیدن آن سر کلاس درس در روز دانش آموز به بچه ها نشان دادم نقاشی هایشان چقدر برای من ارزشمند بوده است. یکی از بچه ها گفت خانم اجازه این همان نقاشی های ما است؟ با لبخند گفتم این هنر شماست که من تبدیل به مانتو کرده ام. روزی فراموش نشدنی بود. آن ...
شهید تورجی زاده؛ از علاقه به حضرت زهرا (س) تا تقید به نماز اول وقت
زهرا (س) می دید، محل قرار ما دقیقاً جایی است که خودش از همیشه نزدیک تر به ماست. رشته کلام را به دست می گیرد: محمد 23 سال بیشتر مهمان ما نبود. سال 1343 در اصفهان به دنیا آمد و پنجم اردیبهشت ماه سال 1366 به آرزوی دیرینه اش رسید. ویژگی های خاصی داشت اما یکی از ویژگی هایی که خیلی برای من زیبا بود، تقید و تعصبی بود که نسبت به نماز اول وقت داشت. هیچ وقت نبود که ایشان لحظه ای برای نماز اول ...
خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
نه و گفته ای هیچ کس. درصورتی که دوتن از دایی هایت در زندان راه آهن بوده اند. گفتم من آن زمان بچه بودم و از این ماجرا خبر نداشتم. خیلی با من صحبت کرد و در نهایت گفت یک راه حل برایت می گذارم. برای پدرت نامه نویس که تمام این وضعیت را شرح بدهد. من هم به دانشکده رفتم و این کار را انجام دادم. می دانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم می شدم هرگز نمی توانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن ...
خاطرات شهدا | شهیدی که پرندگان برای او نوحه سرایی می کردند
به گزارش خبرگزاری حوزه ، فرزند شهید ابراهیم باقری روایتی را از پدر شهید خود را اینگونه نقل کرده است: پدرم هنگامی که رفته بودند تهران برای ملاقات سردار جعفری، خواهرزاده پدرم هم همراهشان بودند. ایشان برایم تعریف کردند: صبح که دایی از خواب بلند شدند به من گفتند دیشب خواب دیدم که شهید شدم و داستان خواب را برایم این گونه تعریف کردند و گفتند: دیدم داخل یک کوه و بیابان هستم که شب ...
حضرت زهرایی بود و با اقتدا به حضرت مادر(س) جانش را فدا کرد
می خواهم به گردان مادرم بروم، برای چی جا ندارید؟ ؛ محمدرضا جا خورد و پرسید: اسمت چیه ؟ که پاسخ گرفت سید احمد و همان موقع نام او را در گردان ثبت کرد و وقتی سید احمد به داخل گردان رفت متوجه شد بیشتر بچه ها از سادات هستند. پنجم اردبهشت 1366 بود که محمدرضا بعد از سرکشی به نیروها به سنگر رفت؛ پنج نفر در سنگر کنار هم نشسته بودند و با انفجار مهیبی که رخ داد، محمدرضا در همان حالتی که نشسته بود ...
قاتلی که با 10میلیارد تومان رضایت گرفته بود، دستگیر شد
اوضاع متشنج بوده محض احتیاط کارد را درون لباسش گذاشته است، حتی هنگام درگیری، چون مقتول اول چاقو کشیده، او در پاسخ به او کارد را بیرون کشیده است. قصد کشتن هم نداشته و می خواسته ضربه سوم را به دست یا شانه او بزند، اما، چون از سوی یک نفر دیگر مهار شده دستش لغزیده و ضربه به نزدیک سینه اش نشسته است. در پایان متهم به قتل با بیان اینکه دو سال است از زندگی افتاده است و پشیمان است، تمام ماجرا را یک اتفاق ناخواسته دانست که در اینجا قاضی صفری پایان بازسازی را اعلام کرد. بیشتر بداند: قاتل در باران آمد!/ عامل جنایت پای بساط مشروب خوری تسلیم قانون شد ...
هر جا نامی هست، داستانی دارد
که برای گذراندن دکتری -چه به لحاظ اقتصادی چه به لحاظ علمی- پیش آمد، هایدلبرگ بود. من شش هفت سال درباره نحوه تشکیل ذخایر سرب و روی محور ملایر اصفهان کار کردم، بدون اینکه بخواهم دکتری بخوانم. از همان جنبه ذهن جست وجوگری که گفتم رفتم مطالعه کردم برای اینکه بعضی پدیده ها را روی زمین می دیدم که با تفسیر علمی آن زمان همخوانی نداشت. شواهدی را که می دیدم با نظریه ای که نحوه تشکیل کانسارها دیده بودم جفت و ...
کتاب شهیدان و سبک زندگی روایتی عینی از سیره شهدای دفاع مقدس
احسان حدائق نقل می کند که به خاطر گلوله تانکی که در کنار گوشم خورده بود موج گرفته بودم و هر کار می کردم خواب به چشمم نمیرفت بلند شدم از سنگر بیرون رفتم تا آبی به سر و صورتم بزنم و کمی راه بروم. آرام آرام میرفتم تا رسیدم به نمازخانه به سرم زد داخل نمازخانه سرو گوشی آب بدهم. سرم را داخل بردم یک نفر کنج تاریک و آخر نمارخانه به سجده رفته بود. آهی از سر حسرت کشیدم بدون اینکه بخواهم، ایستاده بودم و نگاهش می ...
سه برادر که در فاصله چهل روز و به ترتیب سن به شهادت رسیدند+ تصاویر
. دویدم سمت خاکریز، وارد خط شدم. شهید محمد علی عبوری محسن پور، قاسم عبوری، برادر محمدعلی و علی اکبر نژاد با هم جلوی سنگر نشسته اند، سرتا پا خونی و داغونم، قاسم عبوری گفت: رضا چی شده؟ گفتم: محمدعلی شهید شده! چند متر آن طرف خاکریز آوردم، برو آنجاست. برید بیاریدش که عراقی ها پاتک کنند، محمدعلی آنجا گم می شود. زود بیارید تا شب نشده. قاسم گفت: محمد علی زنده است ...
اقدام شیطانی کارگردان سینمای ایران به دختران نوجوان به بهانه پاک کردن روح + جزییات ترسناک
به گزارش سلام نو به نقل از عرشه آنلاین، این کارگردان جوان با همکاری زنی که مربی بچه ها بود، دختران نوجوان را به بهانه بازیگر شدن به خلوت خود می کشاند کارگردان جوان که به اتهام تعرض به چند دختر نوجوان به اعدام محکوم شده بود، با نقض حکم دادگاه یک بار دیگر پای میز محاکمه [...]
تعرض کارگردان سینما به دختران نوجوان با ادعای پاک کردن روح ؛ جزییات تازه از محاکمه کارگردان
آگاهی رفته بود، در توضیح ماجرا گفت: یک ماه قبل از طریق مربی ام در یک آموزشگاه با کارگردان و تهیه کننده ای آشنا شدم. وی افزود: خانم مربی می گفت تهیه کننده میانسال می تواند روحم را از ناپاکی ها خلاص کند و پس از آن می توانم به خواسته هایم برسم. به همین خاطر با او قرار گذاشتم و به خانه مرد میانسال رفتم اما او مرا آزار داد. من از ترسم نزدیک یک ماه سکوت کردم تا اینکه فهمیدم یکی دیگر از دوستانم هم ...
کارگردان متهم به تجاوز دوباره محاکمه می شود
تواند شیطان را از تو دور کرد. بعد مربی از اتاق بیرون رفت و مرد کارگردان از من خواست لباس هایم را دربیاورم. او به من تعرض کرد و خواست در این باره با کسی صحبت نکنم. خیلی حالم بد بود. شب که مادرم به خانه آمد موضوع را برای او تعریف کردم. پس از این شکایت بود که مأموران چند دختر نوجوان دیگر را هم شناسایی کردند که توسط مرد کارگردان مورد تعرض قرار گرفته بود. آنها گفتند خانم مربی قول بازیگر شدن ...
کبودی های پنهان
است و باید برایش سیب زمینی و تخم مرغ درست کنم. من هم گفتم درست نمی کنم، چون خوابم می آید. همسرم هم عصبانی شد و من را کتک زد، دماغم شکست. همان شب خودش من را به بیمارستان برد و دکتر گفت باید چند روز در بیمارستان بمانم. وقتی هم مرخص شدم، رفتم خانه مادرم. ولی مادرم من را قبول نکرد، فردای آن روز به خانه شوهرم برگشتم... . بیشتر اهالی روستا، تا حدودی داستان زندگی معصومه را می دانند؛ پدری درگیر اعتیاد و ...
به ما می گویند مرغ عشق
ند چشم چپم نمی بیند. سال شصت، شصت و یک بود و از طرف بهداشت یک نفر را فرستاده بودند مدرسه روستای ما که چشم بچه ها را معاینه کند. ماجرای چشم های من از همان روز شروع شد. یک چشم برایم مانده بود که کم کم همان هم شب ها درست نمی دید. اول تشخیصِ آب سیاه دادند، ولی بعد معلوم شد ضربه ای به چشمم خورده. یکی از دکترهای تهران بهم گفت: این چشم، زور چشم دیگه ات رو هم می گیره و خیلی نمی گذره که چشم راستت ...
قاتل: زنم را کشتم چون فهمیدم او ...!
پیگیر شدم بازهم همسرم بهانه آورد و گفت شاید اشتباه واریز کرده است. حتی این موضوع را به خانواده اش هم گفتم اما فایده ای نداشت و همسرم زیر بار نمی رفت. *روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ شب قبل دوباره باهم دعوایمان شده بود و صبح حدود ساعت 7 بود که به اتاق رفتم و در اتاق را از داخل قفل کردم. سر همین مسأله با همسرم درگیر شدم و او را با ضربات متعدد چاقو زدم. بعد بچه ام را که در اتاق دیگر ...
2 شبانه روز زندگی با جسد مادر
کارآگاهان جنایی در میان گذاشتند که تا حدودی مسیر تحقیقات را برای آنها روشن کرد. آنها گفتند که زن جوان از مدت ها قبل با شوهرش اختلاف داشته و ممکن است به خاطر همین اختلافات بلایی بر سر او آمده باشد. یکی از آنها گفت: چند شب قبل تولد یکی از فرزندان آنها بود. آن شب همگی جمع بودیم و بچه ها هم خوشحال بودند، اما این زن و شوهر چند مرتبه با یکدیگر بگومگو کردند و ما به شوهر او مشکوک هستیم. اعتراف به قتل ...
جسد مادر زیر تخت فرزند پیدا شد
گردنش پیچاندم. به خودم که آمدم، متوجه شدم همسرم نفس نمی کشد. من ناخواسته قاتل شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. با جسدش چه کردی؟ جسد را به اتاق خواب یکی از بچه ها بردم و زیر تخت مخفی کردم. دو شب بچه ام در اتاقی خوابید که جسد مادرش زیر آن تخت بود. روز سوم با خودم گفتم جسد کم کم بو می گیرد و راز آن برملا می شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم جنازه را از خانه خارج کنم. فرزندانتان ...
مخفی کردن جسد همسر زیر تخت فرزند؛ 2 روز زندگی با جسد!
موارد دعوایمان شد و کم کم جر و بحث بالا گرفت و من که بشدت عصبانی بودم، ناگهان بند بادکنکی را که برای جشن تولد خریداری کرده بودم، دور گردنش پیچاندم. به خودم که آمدم، متوجه شدم همسرم نفس نمی کشد. من ناخواسته قاتل شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. با جسدش چه کردی؟ جسد را به اتاق خواب یکی از بچه ها بردم و زیر تخت مخفی کردم. دو شب بچه ام در اتاقی خوابید که جسد مادرش زیر آن تخت بود. روز سوم ...
مادر شهید اقتدار: عملیات وعده صادق دلم را آرام کرد
اصلاً پیگیر وحید نشدم و گفتم مشغول کارش است. اما وقتی رفتیم توی راه دیدم بچه ها یک جوری صحبت می کنند. گفتم: خدایا چکار کنم؟ نکند وحید آنجا بوده. تسبیح را برداشتم تا ذکر بگویم. او همیشه دنبال شهادت بود. گفتم: خدایا هر چه شد فقط من را به خودم وامگذار. وی افزود: وقتی رسیدیم بچه ها رفتند پرس و جو کنند که یکی از دوستان وحید آمد پرسید خانم شما که هستید؟ گفتم: مادر وحید رنجبر هستم، من از ام ...
عجیب و هولناک | شوهر قاتل جسد زنش را 2 روز زیر تخت بچه اش مخفی کرد
بچه مدرسه بودند از آنها خواستم بعد از مدرسه پیش یکی از فامیل ها بروند تا آخر شب دنبالشان بروم. بعد سر فرصت جسد را بیرون آوردم. روی کولم گذاشتم و با آسانسور به ماشینی بردم که امانت گرفته بودم. بعد هم به شرق استان تهران رفتم و جسد را در یک زمین خالی دفن کردم. در نهایت با صحنه سازی سعی کردم به بچه ها بقبولانم که مادرشان گم شده است و حتی وقتی دیدم ممکن است خانواده همسرم به من شک کنند تصمیم گرفتم اول از همه خودم شکایت کنم. ...
مردی که از همه متنفر بود!
آوردم و نوبت بازجویی و محاکمه آنان شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاکمه می کردیم تا ریشه کن شوند والا مرتب زایش می کردند. تخفیف برای آنهایی که فریب خورده بودند ناطق نوری در ادامه با شرح جزئیاتی از روند بازجویی از اعضای فرقان می گوید: آقای نقاشان و هنردوست از طرف ما و چند نفر هم از طرف سازمان مجاهدین انقلاب از جمله سردار ذوالقدر کار بازجویی را شروع کردند. من هم شدم رئیس دادگاه ...
حکم اعدام کارگردان شیطان صفت شکسته شد / 4 دختر با نقشه خانم مربی به دام سیاه کاگردان افتادند + عکس و ...
رسیده ام روحم پاک است و او می تواند کاری کند تا با افراد ماورایی ارتباط باشد و از این طریق به همه خواسته هایم برسم .بعد از چند دقیقه خانم مربی ما را تنها گذاشت تا مرد میانسال بتواند با من صحبت کند .مرد میانسال گفت برای اینکه شیاطین را از من دور کند باید لباس هایم را درآورد. من اینکار را انجام دادم اما او مرا داد و خواست در این رابطه با کسی حرفی نزنم. شب وقتی به خانه برگشتم حال روحی ام به هم ریخته ...
دعوا در صف نانوایی منجر به کنده شدن گوش پسر جوان شد
را از هم جدا می کردند، کار به اینجا نمی کشید. هیچ کدام از ما چاقو یا وسیله خطرناکی به همراه نداشتیم. چرا نان را به او ندادی؟ این کار را کردم. اما او گفت که نان دست خورده است و دیگر به درد او نمی خورد. شغلت چیست؟ 10 سالی معلم بودم اما به علت یک سری مشکلاتی که داشتم استعفا دادم و الان کار آزاد می کنم. پشیمانی؟ خیلی.دخترم چند سالی از شاکی کوچکتر است. اگر این اتفاق برای بچه خودم می افتاد، من چه کار باید می کردم؟!. ...
سپاه ثارالله کرمان؛ عشق و مردم
کرمان فکر می کنید در زمستانی که گذشت کدام مسؤول و مجموعه بیش از همه حامی بچه های جهادی بود که توانستند سقفی روی سر کارتن خواب های کرمان بسازند و در آن گرمخانه با پنل های ساندویچی به بی پناه ترین آدم های شهر پناه بدهند؟ این، سپاه ثارالله و سردار نظری بودند که از فکر کارتن خواب ها هم غافل نشدند و لبخند آنها در آن شب سردی که برای تهیه گزارش به گرمخانه رفتم از بهترین خاطراتم در سالی ست که ...
اسکناس ها را آتش زدیم برای گرم شدن
دادند که امروز غذا، مرغ است. به هر نفر یک تکه مرغ دادند. یک تکه هم به من رسید. هوا تاریک شده بود. غذا را آوردم داخل اتاق و خواستم با تکه نان مشغول خوردن شوم. هرچه فکر کردم، نفهمیدم کجای مرغ است که نصیب من شده است. رفتم شمعی را که با یک تکه دنبه درست کرده بودم، روشن کردم. خوب که نگاه کردم، متوجه شدم سنگدان مرغ است با تمام محتویات داخلش. اسکناس ها را آتش زدیم برای گرم شدن! قرار شد ما ...
محمد علی جهان آرا؛ سردار مقاومت و ایستادگی
نقل از همسر شهید) امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادت نامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آن ها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آن ها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم. با ...
سایت پسماند سراوان، درد بی درمان گیلان/ از جمع آوری سطل های زباله تا بحران زباله در آینده نزدیک + فیلم
کشاورزی مردم می شد و همین زباله ها در هر ثانیه 10 تا 15 لیتر شیرابه تولید می کند و در روز های بارانی تا 25 لیتر در ثانیه هم می رسد. وی افزود: چند وقت پیش به یکی از محلات رفتم و مردم گفتند ما در اینجا مشکل آب داریم، مطرح کردیم که چاه حفر کنید، با تعجب گفتند چاه را وقتی حفر می کنیم آب سیاه خارج می شود، گفتم شک نکنید این شیرابه سراوان است، مطرح کردند مگر می شود نزدیک به 20 کیلومتر تا اینجا ...